ماه: اسفند ۱۳۸۸

سفر به چین: شانگهای ۳: لایه‌های زیرین

یک: در خیابان نانجینگ بر روی صندلی یک کافه نشسته‌ام. مسافران برای خرید رفته‌اند و یک ساعتی وقت دارم تا کمی تنها باشم و به چین، به شانگهای، و به این همه مردمان در رفت و آمد، بیندیشم. هوا آفتابی و بهاری است. خدمتکار کافه با منو پیش می‌آید، چیزی سفارش نمی‌دهم. نمی‌خواهم نوشیدن قهوه، …

سفر به چین: شانگهای ۱

سومین مرتبه است که به چین سفر می‌کنم. امسال راهنمای یک گروه ۲۴ نفره هستم. ۲۶ اسفند (۱۷ مارچ) قرار بود که ساعت ۲۰:۱۰ با هواپیمایی «ایران ایر» از تهران به پکن پرواز کنیم. پرواز با تاخیر ۵۰ دقیقه‌ای انجام شد و ما بعد از ۶ ساعت و ۴۵ دقیقه در آسمان بودن، به پکن وارد شدیم. حدود ۵ ساعت در فرودگاه …

به فردا می‌روم

ای موسیقی نهفته‌ در سینه‌ی کوه مقابل، ای وهم آشفته در آشیان مرغان سخنگو، ای معنای بسیط چهره‌ی پشت پرده، … چیزی هست… … انگار، کالبدم بُعدها را گم کرده، انگار، ثباتم از ثبوت گسسته، انگار گیتی احساسم درهم شکسته، … چیزی هست… … می‌دانم… به حرمت رنگ گرم چشم مرد سیاح، سوگند، که این بار …

گردشگرانی برای خیام

در ابتدای این نوشتار می‌خواهم دو اتفاق را برایتان تعریف کنم. هر چند که قبلا آن‌ها را نقل کرده‌ام، اما احساس می‌کنم گفتنش برای درک موضوع ضرورت دارد. ۱- یک دوست سوئیسی دارم که تاکنون سه مرتبه به ایران سفر کرده است. وقتی برای اولین مرتبه او را در ایران دیدم و با هم آشنا …

سنت سفر در نوروز

این متن را به درخواست حسن ظهوری برای خبرگزاری میراث فرهنگی نوشتم. نوشته‌ی من کامل نیست و تنها ناخنکی به موضوع است، اما این ایده‌ی خوبی است که اگر کسی خواست برود و بر روی این موضوع «سنت سفر در نوروز» کار کند.

در جواب دوستم که گفت: “حیفش کردی آرش!”

قبل از هر چیز باید بگویم که نظر این دوستم در نوشته‌ی قبلی، بسیار برایم حائز اهمیت بود و هست. در واقع این‌گونه اظهار نظر را پیش‌بینی می‌کردم تا جایی‌که، بعد از این‌که متن قبلی را نوشتم، پانوشتی هم برایش گذاشتم، ولی بعد حذفش کردم تا دیگران خود را سانسور نکنند و بنویسند هر چیزی را که …

سناریو

۱- یک وقتی می‌خواستم نویسنده بشوم: یک پروژه خیلی سخت در خوزستان قبول کردم. تابستان بود و دمای هوا گاهی متجاوز از ۵۰ درجه سانتی‌گراد می‌شد و من در عین حال مجبور بودم زیر نور مستقیم و گرمای شدید آفتاب کار کنم و یادم هست که یک‌مرتبه از شدت گرما بی‌حال افتادم. به هر حال پروژه را انجام دادم و بعد از چند …

چهار شنبه، پنج شنبه، جمعه، همین حالا

چهارشنبه: در صندلی عقب تاکسی میان دو مرد نشسته‌ بودم و در افکار نه چندان منسجمم غوطه می‌خوردم. اما نمی‌دانم چه چیزی باعث شد به کسی که کنارم و نزدیک شیشه نشسته بود نگاهی بیندازم. پیرمردی بود حدود ۶۵ ساله. کمی غیرعادی نشسته بود، به این معنی‌ که تقریبا تمام هیکلش رو به شیشه اتومبیل و پشتش به من بود. …

بی‌ربط ۲

۱- سالی که از راه می‌رسد سال ببر است. ۲- من در سال ببر به دنیا آمدم. ۳- روزهای شروع سال ببر را در کشوری سپری خواهم کرد که در جشنواره‌ها و کارناول‌هایش همیشه ببر و اژدها با هم می‌جنگند. نتیجه: من ِ ببر بعد از سه دوره‌ی دوازده ساله، این‌بار در سال جدید باید با اژدهای درونم …