ماه: شهریور ۱۳۸۸

گاهی همه مجبوریم بگوییم: “نه، نباید اتفاق می‌افتاد.”

دیشب نتوانستم بخوابم… احساس می‌کنم که همه‌ی دوستداران عباث، کم‌کم متوجه می‌شوند که چه اتفاقی افتاده. هنوز هیچ‌کس باور نمی‌کند، همه در بهت به سر می‌برند. سه سال پیش بود که در مهرماه خبر تصادف و مرگ نزدیک‌ترین دوست زندگی‌ام، سعید را شنیدم و تا همین چندی پیش افسرده بودم. هنوز باورم نیست که او …

عباث

عباث. یک کلمه و تمام. خیلی نمی‌شناختمش. خیلی نمی‌شناسمش. مثل خیلی‌های دیگر به او نزدیک نبودم. فقط چند چیز را در موردش می‌دانم: این‌که، یکی دو هفته پیش روز تولدش بود و من برایش در فیس‌بوک پیام تبریک فرستادم. این که سفر می‌کرد، عکس می‌گرفت و می‌نوشت. نوشته‌هایش را در این‌جا می‌خواندم: http://www.azadkooh.blogspot.com در هر جمعی …

ایرانا

از شماره‌ی ۱، مجله‌ی «ایرانا» را می‌شناسم. آن موقع دانش‌آموز راهنمای گردشگری در موسسه‌ی آوای جلب سیاحان بودم که توسط یکی از اساتید (جمال انصاری) با این مجله آشنا شدم. با راهنمایی او به دفتر مجله رفتم و شماره‌‌ی ۱ آن را خریدم و بعد هم ارتباطم را با مجله حفظ کردم، تا این‌که از شماره‌ی ۸ …

گیلگَمٍش ۱

بر آنم تا اسطوره‌ی «گیلگمش» را بر اساس روایت‌های متفاوت آن، تفسیر کنم. قبل از هر چیز بگویم که این اولین تلاش مکتوب من در این زمینه است و امیدوارم تا قبل از رفتنم به سفر، این کار پایان پذیرد. اکنون شروع می‌کنم و ادامه می‌دهم تا ببینیم چه می‌شود.

خواب ندیدم، خوابی دیدم

در تاریخ ۴ شهریور و در همین سایت، مطلب کوتاهی نوشتم با عنوان “شاید فقط یک خواب باشد، اما نه…” http://nooraghayee.com/?p=2727 در ابتدای این مطلب آورده‌ام:”خواب دیدم که به سفری دو ماهه خواهم رفت….” این مطلب احتمالا برای برخی از دوستان ایجاد شبهه کرده. راستش من خواب ندیده بودم، اما برای خودم خوابی دیده بودم، که ظاهرا …

قهوه‌خانه و زورخانه

میان زورخانه و قهوه‌خانه، شباهت‌ها و رابطه‌های جالبی وجود دارد، شباهت‌هایی که ما را به شناخت دین مهر ارجاع می‌دهد: ۱- هر دو مکان، تنها جایگاه مردان است. ۲- طبقات پایین‌تر جامعه به این مکان‌ها رفت و آمد می‌کردند (می‌‌کنند). ۳- در زورخانه پهلوانی می‌کنند و در قهوه‌هانه پهلوانی را روایت می‌کنند. (نقالی و پرده‌خوانی در قهوه‌خانه انجام …

طرح موضوع

گر تو حق را بنده‌ای، بُتگر مباش / ور تو مرد ایزدی، آزَر مباش…عطار، منطق الطیر دگر به روی کَسَم دیده بر‌نمی‌باشد / خلیل من همه‌ بت‌های آزَر بشکست…سعدی، غزلیات این آزَر که در دو بیت بالا نامش آمده، پدر ابراهیم پیغمبر است. آزر بر خلاف ابراهیم (که به عنوان بت‌شکن می‌شناسیمش)، بت پرست و …

امروز بلیط و ویزا گرفتم

می‌روم… شاید هم، می‌روم.   حرف‌هایم تمام شده، می‌روم حرف یاد بگیرم. آدم باید حرف بزند. می‌روم، چون این را انتخاب کردم. می‌روم اما نه به آن راحتی که معمولا همه‌ی دوستانم فکر می‌کنند و نه به آن راحتی که خودم نمایش می‌دهم. اکنون دیگر نه دبیر تحریریه مجله‌ای هستم، نه روزنامه‌نگار هیچ خبرگزاری. اکنون تور و …

آقا…

نمی‌دانم به چه چیزی باید سوگند بخورم، اما واقعا احتیاج دارم سوگند بخورم. و اما، به ؟؟؟ سوگند، کتاب‌هایی هست که قبل از مرگ باید آن‌ها را خواند. به طور مثال، جلد پنجم فرهنگ نمادها کتابی بود که من سه سال تمام منتظر چاپش بودم تا این‌که چاپ شد و خواندمش، قبل از این‌که بمیرم. …