روز: شهریور ۲۲, ۱۳۸۸

گاهی همه مجبوریم بگوییم: “نه، نباید اتفاق می‌افتاد.”

دیشب نتوانستم بخوابم… احساس می‌کنم که همه‌ی دوستداران عباث، کم‌کم متوجه می‌شوند که چه اتفاقی افتاده. هنوز هیچ‌کس باور نمی‌کند، همه در بهت به سر می‌برند. سه سال پیش بود که در مهرماه خبر تصادف و مرگ نزدیک‌ترین دوست زندگی‌ام، سعید را شنیدم و تا همین چندی پیش افسرده بودم. هنوز باورم نیست که او …