جرعهی امید ننوشیده، در انتظار، خوابم ربود. بعد از آن قهوهی بیداری نوشیدم. اما جز روزمرگی مورچگان ندیدم. دورترک، کمی دورترک، بلبل تنهایی بر روی فنس نشسته بود. نگاهم که به او افتاد، آرام زمزمهای کرد و رفت. سنگین شدم. قلبم درد گرفت. دلم دیدار میخواست. اما گریهام را دیگری دید.
روز: اردیبهشت ۲۵, ۱۳۸۸
هر چند هنوز به نظر جدیدتری برای سفر به دور دنیا دست پیدا نکردهام، اما هر روز به آن فکر میکنم تا به منطق قابل قبولی برای طراحی این سفر برسم. عجالتا به یک دوچرخه سواری دو هفتهای فکر میکنم. عنوانش “از نوشهر تا بوشهر” و یک پیشسفر برای سفر به دور دنیاست. در این سفر …