جشن پنجم: ۱۷

یادش گرامی، روحش شاد

– صبح با راهنمایان گردشگری استان خوزستان جلسه داشتیم. کارها را با هم مرور کردیم و تقسیم وظایف انجام دادیم.

– بعد از این جلسه که سه ساعت طول کشید، به همراه سوسن جهرمی، ژاله کاظم زاده و رزاق مجدم به شوشتر رفتیم و برنامه ناهار روز ۳۰ بهمن را هماهنگ کردیم.

– سپس به سایت چغازنبیل رفتیم. قرار است غروب چغازنبیل را به تماشا بنشینیم و شام ۳۰ بهمن را همان جا باشیم. همه این ها به هماهنگی نیاز داشت، رفتیم تا انجام شود.

– در راه برگشت به اهواز، در افکارم غوطه ور بودم که تلفنی مطلع شدم دکتر “پرویز رجبی” دیشب از میان ما رفته است. دو سال پیش به پیشنهاد دکتر ناصر کرمی از ایشان در روز جهانی راهنمایان گردشگری در تبریز تقدیر کردیم. در ویژه نامه جشن امسال قرار بود که پرتو حسنی زاده با ایشان مصاحبه انجام دهد. حالشات خوب نبود. نهایتا بسنده کردیم به اینکه در رابطه اشان مطلب بنویسیم و یادی کنیم از حضورشان در جشن تبریز. به دوستان سپردم که یک کلیپ از او بسازند تا یاد و خاطرش را در جشن زنده نگه داریم.

– سه سال پیش هم ۲۱ بهمن روز شوک آوری برایم بود.

پی نوشت: قصد داشتم از احساسات متضاد و پارادوکسیالی که در این روزها درگیرش هستم و درگیرش هستیم، بنویسم که با خبر فوت دکتر پرویز رجبی همه ی ادراکم از کف رفت.

دیدگاه‌ها

  1. N

    salam
    ruheshun shad
    ……………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. کجایی شما؟

  2. مریم بخشایش

    سلام آقای نور آقایی
    اولا تسلیت میگم و براشون از خداوند رحمت و مغفرت طلب میکنم.
    دوما خسته نباشید میگم برای این همه تلاشی که انجام میدید ،البته همینطور به همه اعضاء تیمی که مشغول این کار هستند.
    موفق باشید.
    ……………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سپاس از شما. موفق باشید.

  3. مهران شهرستاني

    خبر ناگواری است و عرض تسلیت
    خاطره حضور پر رنگ ایشون در تبریز هیچگاه از اذهان راهنمایان گردشگری پاک نخواهد شد.
    روحش شاد و یادش گرامی باد.
    ………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام.

  4. سمیرا یحیا

    به داغ کهنه و نو هر زمان شود معلوم/ به عالمی که منم آفتاب و ماهی نیست….
    ………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام.

  5. صدای بی صدا

    آهسته گفت می روم ا ما چشمم همیشه به دنبال زمین ، آسمان ، دریا ، رود ، جنگل ، کویر و تمام میراث است!
    ……………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام.

  6. لیلا

    روحشان شاد و یادشان گرامی.
    قدر اونا مه در بین ما هستند رو بیشتر بدونیم
    ……………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام.

  7. ali

    روحش شاد یادش گرامی. واقعا که کشور ما به امثال دکتر رجبی واقعا نیاز داشت. ولی افسوس.خدایش بیامرزد. سلام ارش جان به شما دوستان تسلیت عرض می کنم .شاد باشید
    ……………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام به تو. موفق باشی.

  8. hossein

    تووی اون اتوبوس که به سمت تبریز می رفت بعد از معارفه با ابراز تاسف از قول عباث گفت پلاستیک و آهن آبروی گلهای انار جندق را برده اند بعدها مطلب کاملش رو توو سایتشون خوندم و حالا برای بار دوم کتاب جندق و ترودش را می خواندم که این خبر را شنیدم روحش شاد
    ……………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. زیبا نوشتی. سپاس.

  9. آلا حبیبیان

    یادشون گرامی و نامشون جاودان بود..
    خبر ناگواری بود..دیدارشون در جشن تبریز برایم شادی آفرین بود و نبودنشون امروز ناراحت کننده..
    ………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام.

  10. Banafsheh

    برای استاد رجبی رحمت و مغفرت و برای خانواده ی محترم ایشان از پروردگار صبر مسئلت می داریم.
    ………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام.

  11. حامی

    دکتر رضا مرادی غیاث آبادی در سایت خود ( پژوهش های ایرانی ) می نویسد :

    چنانکه پیش از نوشتم، زنده‌یاد استاد رجبی در یکسال گذشته چیزی در وبلاگ خود ننوشت و فقط گاهی برخی از نوشته‌ها و سروده‌های خود را برای دوستان می‌فرستاد. شعر زیر، از آخرین آثار آن زنده‌یاد بود که آنها را در اختیار دوستداران ایشان می‌گذارم

    حیران!
    در زورقی تک‌پارو نشسته‌ای تنها
    دستخوش خودت و نسیم و باد
    پایان راه پیداست
    و زورق بر گرد خود می‌چرخد

    ساحل، دور یا نزدیک فرقی نمی‌کند
    تفاوت ها همراه آن‌یکی پاروی گمشده رفته‌اند
    شبیه نقاشی‌های کودکیت

    دلبستۀ ساحل بودی
    دل به دریا زدی اما
    غافل از توقف خاطره‌های همنشین بیابان‌‌ها و خیابان‌ها
    و نقش حضور نگاه‌ها
    و اعتیاد چشمانت

    قایقت به دور خود می‌چرخد
    می‌چرخد و می‌چرخد و می‌چرخد
    و مردمک چشمانت بی‌مردم است

    خاطره‌هایت متوقف شده‌اند
    در کنار رفت و آمد خورشید و شب و آب و نسیم
    و زمزمۀ بی‌هدف آب
    در غیبت صدای دف و نی‌انبان

    شب که می‌اید، مخمل مشبک را بکش به رویت
    به شوری هوا عادت کن
    و اگر توانی یافتی، باری دیگر اجرایش کن
    در غیبت عطر ضیافت چشم‌ها و چشم‌اندازها

    دیگر کسی را میل دیدار سینه‌ات نخواهد بود
    مگر گاهی مرغی مهاجر
    با توقفی کوتاه در لبۀ دیوار قایق

    هوسِ پرواز در دلت غریبی می‌کند
    مرغ مهاجر به سوی ساحل پرمی‌کشد
    ساحلی با قد متوسط و رنگ باخته
    و پنهان در پشت خودش

    می‌خواهی ساحل و کودکیت را پس‌بگیری
    افق اما هست و نیست را می‌بلعد
    و خیال باد شرطه را

    پشت افق خالی‌ست
    رونق درگاه‌ها و پنجره‌ها فرسوده است
    و جاده‌های همیشه در سفر
    راهشان را گم کرده‌اند در ناکجایی

    می‌دانم
    چشم‌انداز بی‌حوصله است و خسته
    به خستگی قایق تک‌پارویت
    می‌دانم
    می‌دانم
    سوگند که می‌دانم
    چارۀ حیرانیت باور به حیرانی‌ست

    ۷ مهر ۱۳۹۰
    …………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس از تو بابت در اخیتار گذاشتن این نوشته ی زیبا.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *