گُم آباد گردی: دو روز آخر

برایتان گفتم که ما شب چهارم را در روستای “تنگل مزار” مهمان هموطنانی بودیم که تا قبل از این، هرگز ندیده بودیمشان. و حالا ادامه ی سفرنامه ی”سفر به شرق بهار”:

اینها میزبانان ما بودند.

شب را خوابیدیم و صبح بعد از صبحانه گشتی در روستای “تنگل مزار” زدیم.

پشتشان دره ای است.

سگ عصبانی روستا

“تنگل مزار”

برای گرفتن عکس قبلی به پشت بام این خانه رفته بودیم.

آس دس (آسیاب دستی)

از این خانم (از بستگان میزبانمان) نام گیاهان دارویی که در این منطقه می روید را پرسیدیم.

.

دو نمونه از گیاهان خوراکی و دارویی این منطقه را در تصویر می بینید.

سگ و ساباط

با میزبانانمان خداحافظی کردیم و به سمت “باخزر” راندیم. قصدمان پیداکردن قبرستانی بود با قبرهایی خاص. راه ها و آدرس های اشتباه بسیاری رفتیم که البته خالی از لطف نبودند.

در “باخزر”، قبرستانی دیدیم با چنین رنگی

اینجا یک تپه باستانی بود.

در یک مسیر دیگر برای یافتن قبرستان، به آقای “سرگین غلتان” برخوردیم.

حسین و من در چنین موقعیتی عکس بالا را گرفتیم.

برای یافتن قبرستانی با سنگ های افراشته، به روستای “حسینی” و “شیزن” (در نزدیکی مشهد ریزه) هدایت شدیم. البته این قبرستانی نیست که دنبالش بودیم. اینجا روستای “حسینی” است.

نهایتا سنگ مزارها را در روستای “سوران” یافتیم.

سنگ مزارها حدود ۴ متر ارتفاع داشتند.

نقش دست بر روی برخی از سنگ مزارها نمایان است.

بر روی برخی از سنگ مزارها کتیبه ای دیده می شد.

یک مزار ویژه و احتمالا مربوط به یک فرد متشخص

شاخ قوچ بر روی مزار قرار داده بودند.

خیالمان که از پیداکردن یک قبرستان با سنگ مزارهای افراشته راحت شد به سمت “تایباد” راندیم. در تصویر “مجموعه تاریخی مزار زین الدین ابوبکر تایبادی” را می بینید.

ساختمان (مسجد) زیبایی است.

مزار زین الدین ابوبکر تایبادی: اینجا خیلی شبیه به مجموعه شیخ احمد جام است.

این استاد را در کنار مزار ملاقات کردیم.

پشت صحنه عکس بالا

و پشت صحنه ی عکس بالا که می شود پشت صحنه ی پشت صحنه

نمایی دیگر از بنای مسجد

تا جایی که دانستیم، این هم مزار فرزند زین الدین ابوبکر تایبادی است.

عکس خوبی شده

نمادهای موجود بر روی برخی از سنگ مزارهای قبرستانی که در نزدیکی مجموعه تاریخی وجود دارد.

“تایباد” را به سمت “نشتیفان” ترک کردیم. در مسیر در “کرات” ناهار خوردیم و از این قلعه هم عکس گرفتیم.

میل “کرات” مربوط به قرن شش هجری است و ۲۵ متر ارتفاع دارد. این میل های راهنما که راه را به کاروانیان نشان می داده، نمونه ای از سخت افزارهای مربوط به مهمان نوازی ایرانیان قلمدا می شوند.

و به نشتیفان رسیدیم…

هر کداممان به سمتی رفتیم تا تنها باشیم و عکس بگیریم.

دومین مرتبه بود که نشتیفان را می دیدیم. زیبا و دلفریب است.

راه درازی در پیش داشتیم. قرار شد خودمان را به “گناباد”، “فردوس” یا “بشرویه” برسانیم. البته نهایتا بشرویه را برای شب مانی انتخاب کردیم.

وقتی به “بشرویه” رسیدیم، ساعت حدود ۲۱ بود و ما هیچ مکانی برای خواب نداشتیم. کمی در شهر گشت زدیم، نهایتا از اتومبیل پیاده شدم و با یک آقایی که در حال برگشتن به خانه اش بود، حرف زدم. گفتم جایی برای خواب می خواهیم. کمی بعد به همراه پدرش برگشت، کلید خانه ای را به ما داد و برایمان رختخواب آورد. خودش رفت و گفت فردا صبح کلید را روی در بگذارید و بروید.

در حالیکه به اعتماد و مهمان نوازی ایرانیان می اندیشم، می خواهم راهی برای روشن کردن حمام بیابم. روشنش کردیم.

صبح قبل از ترک بشرویه، کمی در آن گشت زدیم.

بشرویه هم به بادگیرهایش شهرت دارد.

ما قصد داشتیم تا شب خودمان را به تهران برسانیم. بنابراین خیلی زود “بشرویه” را ترک کردیم. اما آنقدر مسیر جذاب بود که بی اختیار می ایستادیم و …

در ۳۰ کیلومتری “بشرویه” روستایی وجود دارد به نام “اصفاک”.

این عکس، عکس فوق و عکس بعدی متعلق به روستای “اصفاک” نیست ولی در دو کیلومتری روستای “اصفاک” مکان مخروبه و خالی از سکنه ای دیده می شود که در تصاویر می بینید.

یک لوکیشن عالی برای تهیه ی یک فیلم

این یکی متعلق به روستای “اصفاک” است.

این روستا واقعا مکان بی نظیری است اگر که برای استفاده های گردشگری به آن توجه کنیم.

وقتی این پیرمرد نجیب را دیدم در حال پیدن سبزی هایی بود که جلوی خانه اش کاشته. به او گفتم صبحانه می خواهیم. دعوتمان کرد به خانه اش.

همسرش برایمان چای آماده کرد.

از آمدنمان و بودنمان خوشحال بودند.

حیاط خانه آقای “حسن پور”

ما را به اتاق مهمان (کلا دو اتاق داشتند) دعوت کردند و برایمان از همه چیز حرف زدند.

این زوج ۱۰ فرزند به دنیا آوردند که همگی اشان در سنین ۵ تا ۱۲ سالگی فوت کردند.

یکی از چای ها ریخت و او احساس شرمندگی کرد. ما بیشتر شرمنده شدیم.

برایمان گفتند که دوست دارند وقتی می میرند کسی باشد که کفن و دفنشان کند. “شادی” گریه کرد و من و حسین تحت تاثیر قرار گرفتیم.

پیرمرد سبزی ها را شست و برایمان صبحانه آورد.

همه ی پنج حسمان از لذت وافر بهره مند شد.

موقع خداحافظی…هر سه نفرمان با این زوج عکس گرفتیم. واقعا و از ته دل امیدوارم خیلی زود این زوج را دو مرتبه ببینم.

“اصفاک” را ترک کردیم و دوباره راندیم. در مسیر به جایی به نام “حسن آباد” رسیدیم. در تصویر بخشی از قلعه “حسن آباد شجاع” را می بینید.

این قلعه امروز مکان امنی برای گنجشکان است.

بی توجهی همیشه و همه جا دیده می شود.

این قلعه برای بازسازی و بهره مندی قابلیت فراوان دارد.

در ادامه ی مسیر…

مسیرمان بسیار زیبا و به یاد ماندنی بود.

شادی خفته

در امتداد مدرنیته

و این مناظر کم نظیر

برای گرفتن عکس بالا از تیربرق بالا رفتم.

غوطه خوردن در سکوت و زیبایی خوشحالی هم دارد.

طبیعت در مسیر راه ما تغییر می کرد و ما تماشایش می کردیم.

همه اش وادار می شدیم توقف کنیم و عکس بگیریم.

زنبوری را هدف گرفته ایم.

در مسیر که می رفتیم چشممان افتاد به یک روستا در چند کیلومتری جاده. قصد کردیم برویم و ببینیم می توانیم ناهار مهمان یک هموطن باشیم یا نه؟ یادتان باشد یکی از اهداف ما در این سفر این بود که میزان مهمان نوازی هموطنان ایرانی امان را در روزگار فعلی بسنجیم.

نام روستا “رباط زنگ” بود.

یکی از روستائیان برای ناهار دعوتمان کرد. و ما قبل از آماده شدن غذا در روستا گشت زدیم.

چشمه ی روستا در این مکان واقع است. آن بنا هم حمام بوده.

شاخه ی خشکیده را فقط با عکس سیاه و سفید می توان به حرف آورد.

نمایی از روستای “رباط زنگ”

پوست گوسفند را براس ساخت “مَشک” آماده می کنند.

دختری که در تصویر می بینید، اطلاعات خوبی را در رابطه با روستا بهمان داد.

فکر کنم در کل این سفر شادی هفتاد نفر را بغل کرد.

افسون

تا جایی که حدس زدم این روستا قبلا قلعه ای هم داشته.

برای ناهار مهمان این مرد بودیم. از جوانی تا امروزش را می بینید.

“ماست جوش” فوق العاده ای بهمان دادند. “کشک جوش” خورده بودم اما “ماست جوش” نه. جای شما خالی بسیار لذیذ بود. حالا که سفرنامه را می نویسم باز هوس خوردنش را کردم. آن روز هم با اینکه خیلی غذا خوردم باز گرسنه ماندم. واقعا خوشمزه بود.

نیمرو هم آوردند.

می توان نیمرو را با “ماست جوش” مخلوط کرد و خورد.

نان محلی، کره محلی، تخم مرغ محلی، دوغ محلی، ماست محلی، … خدای من چه خوشبخت بودیم ما…

بعد از ناهار به مسیرمان ادامه دادیم.

یک قلعه در کنار جاده دیدیم. اگر اشتباه نکنم، نزدیک روستای “اسب کشان” است.

کم کم به کویر رسیدیم. به “بیارجمند” نزدیک می شدیم.

موقعیت حسین و من  برای گرفتن عکس بالا

از یک طرف می خواستیم زودتر به تهران برسیم از یک طرف جاده و مناظر و همه چیز که در این اطراف بود، جذاب به نظر می رسید و وادارمان می کرد به توقف.

بالاخره به “بیارجمند” و “میامی” و “دامغان” رسیدیم. این بنا در مسیر دامغان به تهران و در کنار جاده دیده می شود. تا به حال به آن دقت نکرده بودم.

محوطه ای که پشت همان بنا دیده می شود…

بنای مذکور ایوان جالبی داشت.

و همچنین ساختار جالب توجهی دیدیم و متعج بودیم از بی توجهی و …

آخرین عکس از غروب سفرمان تقدیم به شما.

دیدگاه‌ها

  1. S

    تصاویر و گزارش جالبی بود.ای کاش حالا که گذرتون به تربت حیدریه افتاد از آبشار و طبیعت بسیار زیبای روستای رودمعجن هم دیدن می کردید. خوشحال می شدیم .اگه امکانش هست و تونستین یک سری به این روستا بزنین مطمئنم پشیمون نمیشین
    ……………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. چشم قربان. سپاس از شما.

  2. لیلا

    سلام
    هرچند آبا و اجداد من خراسانی هستند و خاطرات کودکی مادرم همه در این سرزمین نفس می کشند؛ اما خراسان یا بهتر بگویم شهر ما کاشمر همیشه برای ما گرمای طاقت فرسای تابستان بود و میوه های شیرین البته ، تا سفر سال گذشته به خراسان شمالی و امسال اردیبهشت به دیار مادری. مثل معجزه بود این سفر؛ معلم باشی و اردیبهشت سفر کنی.
    اگر چه بهاری که دیدم با آنچه مادرم همیشه برایمان می گوید تفاوت داشت ، اما دلفریب بود. حالا که سفر نامه شما را می خوانم و می بینم، چهره آشنای این مردم ، این روستاها ، این آسمان…. خاطراتم زنده می شود ، سپاس.
    راستی تماشای این سرگین غلتانها عالمی دارد، اینطور نیست؟
    ……………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. تجربه ی بی نظیریه.

  3. اسکندری

    سلام آرش جان
    کاشکی این همه شهر و روستا رفتی پای هرکدوم از عکسا مینوشتی کجا هستن
    که ما هم اگر رفتیم اون سمتا بدونیم کجا بریم
    ……………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام داداش. اگر به سفرنامه های قبلی بنده رجوع کنی متوجه میشی که زیر همه ی عکس ها توضیح داره. برای این سفرنامه نوشتم: “ناتمام”. مسلما وقتی تمام خواهد بود که عکس ها کامل بشه و زیر همه ی عکس ها توضیح آورده بشه. موضوع دیگه اینکه باید به نقشه نگاه کنی و مسیر سفرمان را از ابتدا تا آخر دنبال کنی، بعد متوجه میشی که این روستاها کجا واقع شدن. موفق و پیروز باشی.

  4. مینا

    سلام. چقدر سنگ قبرهای شگفت انگیز! حتما جزئیات مسیر رو ازتون می گیرم. واسه سفر با دوچرخه
    …………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. در خدمت هستم.

  5. کیوان

    نیمروهه منو کشت . سایت را رها کرده نیمرویی به بدن می رسانیم !!!! (:
    …………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. حتما این کار رو بکن.

  6. نرگس

    سلام و سپاس
    فقط می تونم بگم که خیلی زیبا و بکر بود ، آفرین به ذوق و همت شما ، امیدوارم در مراحل مختلف زندگی ( سفر ) موفق باشید .
    …………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. قربان شما.

  7. شادی گنجی

    دستت درد نکنه که همت کردی و “عکسداستان” این سفر رو نوشتی . . .وقتی تموم شد و آخرین عکس از غروب سفرمون رو دیدم به اندازه همون روز که نمی خواستم سفر تموم شه دلم گرفت …
    ……………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. باید این سفر رو تکرار کنیم.

  8. نغمه بیدقی فر

    سلام استاد سپاس از مطالبتون خیلی جالب بود – باز هم خوب است بدانید در شهر سنگسر از اهالی تایباد مهاجران زیادی داریم و اینکه بخشی از کویری که با دوستان پیمودید قشلاق عشایر ایل سنگسر از قدیم بوده .
    …………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. سپاس از اطلاع رسانی.

  9. علی

    سلام
    کاش فرصت بیشتری برای گشت و گذار در بشرویه داشتید.
    عکس هایتان بسیار زیباست.
    موفق باشیید.
    ……………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. امیدوارم به بشرویه بازگردم.

  10. عبدالهی (باخرز)

    lمقدمتان رابه منطقه باخرز بالخصوص روستای تنگل مزار گرامی میداریم چه می شدازمناطق دیدنی وجالب روستا تصویرتهیه میکردید
    …………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. تا جایی که شد تهیه کردیم. امیدوارم در فرصت های آینده بیشتر تصویر تهیه کنیم.

  11. roza

    با سلام
    از مطالب سایت لذت بردم و به دلیل گزارش صمیمانه خودم را در فضای پاک و بی آلایش منطقه احساس کردم.
    ……………………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. خوشحالم.

  12. زهره شجاع سنگچولی

    سلام :ممنون که از حسن آبادشجاع گذرکردید من بچه ی همان روستاهستم ولی اکنون فقط پدر ومادر پیرم آنجا زندگی می کنند خانه ی کنونی پدرم روبروی همان قلعه ای است که عکسش را انداخته اید آن قلعه متعلق به پدر بزرگ مادری اش است خانه ی پدر خودش هم که شجاع لشکر لقب داشته در طرف دیگری ازهمین قلعه وباز هم روبروی آن است وپدرم آن رابه میراث فرهنگی واگذار کرده است پدرم برای من اسطوره ای است وبادیدن عکس های شما دلم برای دیدن دوباره اش تنگ شده است اگر فرصتی دوباره باشد سراغش رابگیرید حتما گفتنی هایی خواهد داشت نه برای امروز شاید برای فردا.باسپاسی دوباره
    …………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. چه جالب. واقعا چه جالب. زنده باشید و پایدار.

  13. المیرا

    سلام ….فوق العاده بود… ممنون… اون غذاها نوش جونتون…

    از اولین عکس فهمیدم فضای خراسان است …کودکی ام در خراسان گذشته .و اکثر روستاهاش را گذری هم رد شدم…

    (بیدخت) را به یاد دارم که روزهای خوشی را درآنجا گذراندم…توت هایش در خرداد ماه معرکه بودن…اصلا شبهای دلفریبی داشت

    کامه روستای بسیار زیبایی بود که فضایش تماما خاک رس سرخرنگ بود…من چقدر بازی می کردم….

    کودکی ام در طبیعت می گذشت….و تعطیلات در اطراف خراسان سیر می کردیم …برعکس الان که مقیم آپارتمانی بی آفتاب هستم
    …………………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. زنده باد شما.

  14. M.H

    سلام، روستای رباط زنگ دارای ۷ قلعه بوده است حدستان درست بود.
    این هم آدرس وبلاگ رباط زنگ http://www.robatzang.mihanblog.com
    خوش حال میشم یه سری بزنید.
    ……………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. زنده باشید. سپاس.

  15. امیرحسین چهاریاری

    با عرض ادب
    ممنون از بازدید شما از شهر دیدنیمان تایباد.
    در عکس سی ام در گزارش های بالا، عکس مربوط به پدر حضرت مولانا به نام شیخ علی است.
    …………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس از اطلاعاتی که ارائه کردید.

  16. سیما سلمان‌زاده

    گم شدن همیشه خوبه و انگار زمان گذران عمر حس نمیشه. اما انگار اینبار یک جاهایی حس کردم تازه میشد پیدا بشم، جایی شبیه اصفاک؛ شبیه اصفهک و ایراج و تاجیار و …
    عالی بود.
    ……………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس از اینکه مطالعه کردید.

  17. Masi

    انرژی خوب این سفر
    بعد از این مدت طولانی، الان به من هم سرایت کرد. به شدت این سفر و سفرنامه تونو دوست داشتم.

    وه که چه ایران زیبایی داریم!

    خیلی منتظر شدم عکس اون زنبور رو که عکس پشت صحنه شو گذاشتین ببینم :)) کنجکاو شدم چی بوده که دو تا دوربین روش زوم کرده بودین:))
    ………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس که همچنان مطالعه می‌کنید این سایت رو.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *