گزافه‌ای شبانه

دیده‌اید در بعضی فیلم‌ها، اتاقی هست که صاحب‌خانه درش را باز نمی‌کند، چون طرف را به گذشته و خاطرات آن پیوند می‌زند. این اتاق هم توتم و هم تابوست برای این فرد.
من خانه ندارم، اما در اتاقم کمدی هست که درش را باز نمی‌کنم، چون از عشق فراموش شده‌ای که در آن هست می‌ترسم.
این کمد پر از کتاب‌های هندسه و ریاضی است. کتاب‌هایی که روزگاری را با آن‌ها گذرانده‌ام. کتاب‌هایی در این کمد هست که من بارها ناتوانی و توانایی ذهنم را با آن‌ها سنجیده‌ام.
اکنون این کمد هم توتم و هم تابوی من است.
و زندگی چقدر شیرین است وقتی تو می‌ببینی که هنوز زنده‌ای و می‌توانی امیدوار باشی شاید روزی دوباره به سراغ این کتاب‌ها بروی.
و زندگی چقدر دلگیر کننده است وقتی که تو می‌دانی هرگز به سراغشان نخواهی رفت و همه‌ی این‌ها را می‌نویسی تا با حرف زدن از این عشق، آن را بکشی.

با این حال…

خدایا این اتاق و این کتاب‌ها را از من نگیر تا بعد از انجام همه‌ی مسخرگی‌های روزانه، در این شب‌های پر قدر تنهایی، بتوانم در این تسلسل خوش باطل، کمی نشئه‌ی خودشیفتگی‌های ضروری‌ام باشم تا برای بیهودگی جدی گونه‌ی روز آماده شوم.

دیدگاه‌ها

  1. یکی

    من به هیات ما زاده شدم
    به هیات پرشکوه انسان
    تا در بهار گیاه به تماشای رنگین کمان پروانه بنشینم
    غرور کوه را دریابم و هیبت دریا را بشنوم
    تا شریطه خود را بشناسم و جهان را به قدر همت و فرصت خویش معنا دهم
    که کارستانی از این دست
    از توان درخت و پرنده و صخره و آبشار
    بیرون است.
    انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود :
    توان دوست داشتن و دوست داشته شدن
    توان شنفتن
    توان دیدن و گفتن
    توان اندوهگین و شادمان شدن
    توان خندیدن به وسعت دل ، توان گریستن از سودای جان
    توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شکوه ناک فروتنی
    توان جلیل به دوش بردن بار امانت
    و توان غمناک تحمل تنهایی
    تنهایی
    تنهایی
    تنهایی عریان .
    انسان دشواری وظیفه است .

    این شعرو احمد شاملو گفته، خودمم نمی دونم چه ربطی به این موضوع داره، ولی فکر کردم که باید بنویسم و نوشتم. تو لحظه های تنهایی، آدمها چقدر شبیه همن…

  2. واحد

    جبر، آنالیز، معادلات، توابع و ….
    چطور این درسها می توانند معشوقه کسی باشند در حالی که این همه موضوعات دوست داشتنی و لطیف در اطرافش هست؟ شاید اگر دوباره می خواستم رشته تحصیلی ام را انتخاب کنم سراغ باستان شناسی یا موسیقی می رفتم!!
    امیدوارم که بیهودگی های جدی گونه روزهای شما مثل همیشه تان پر از موفقیت و عشق باشد و خداوند این عشق کمدی یا کمد عشقی را برایتان حفظ بفرماید!

  3. پیمان.ن

    زمانی فهمیدم انسانم، که ریاضیات به من قدرت مبارزه و لذت پیروزی را چشاند.

    و انسانها را با ذهن ریاضیاتشان شناختم وازهندسه اندیشه زندگی و تحلیل مسیر شناوریشان لذت بردم،

    وبیشتر لذت بردم زمانی که فهمیدم ریاضی را با کوری چشمان حسودان، باید بلعید.

    اکنون دیگر حسودی در پشت سرم نیست که مرا بترساند از باز کردن کمد منطقم.

    و دانه های اندیشه ام بذری است در تمام هوای زندگیم برای سنجیدن میزان کوری نفس آلودگان.

  4. سیما سلمان زاده

    امیدوارم تا حالا در اون کمد باز شده باشه
    من مشابهش رو‌ با یک جعبه بزرگ چوبی تجربه کردم
    همون صندوقی که یک انار کوچک داشت…
    یک روز کامل صبحانه و ناهار و شام نخوردم و کنار جعبه بودم
    …………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. زنده باد شما.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *