سلام مجدد،هر کدوم از این حالات دنیای خودش رو داره پس خوش به حال آدمی که بعضی جاها میفهمه بعضی وقت ها نمی خواد بفهمه یه روزایی بی دردِ یه شبایی یه کهکشون درد هم کمشه,هم وق میزنه هم خفه میشه،زندگی یعنی همین .و خوشبخت اون آدمیه که برای هر کدوم از لحظاتش کسایی یا چیزایی رو برای همراهی داره و هیچوقت به معنای واقعی تنها نیست.امیدوارم همیشه شاد باشید.
خانم سوزان خدیو مسئله این نیست ،فهمیدن یا نفهمیدن.مسئله این است که وقتی فهمیدی باید چی کار کنی؟
هم اعتراض هم سکوت در جای خود نیکوست ولی این جا ،کجاست؟
به هر حال اگه کسی بخواد این مفهوم( آدمیت) رو حس کنه و فقط اسمشو یدک نکشه مجبوره که بفهمه والبته فهمیدن هم درد داره .مثل دارو که تلخ وکسی با رغبت به سمتش نمی ره.
مثل اینکه خیلی مثل با تجربه ها حرف زدم ولی فکر می کنم این چنین باشد.
میان زمین وآسمان٬ نردبانی است.سکوت دراوج این نردبان است .کلام یا نوشتار٬هرچقدرهم قانع کننده باشند٬ بازهم درمیانه ی این نردبان هستند. ساعت های خاموشی ساعت هایی هستند که آشکارا آواز سر می دهند…
وبه قولی:
سکوت سرشارازناگفته هاست…
لیلا
سلام
بعضی مواقع فهم و شعور نعمت نیست، مکافاته
چون مجبوری با کسایی که ندارنش سر و کله بزنی و به فنا بری
…………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. موافقم.
Masi
آد م وقتی شروع به فهمیدن می کنه، یا تصمیم می گیره که بفهمه
در حقیقت داره عمیق ترین زخم هاشو
با دستهای خودش حفر می کنه…..
………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. موافقم. البته گاهی اینطوریه نه همیشه.
دیدگاهها
آدمی که می فهمد، درد می کشد.
در نهایت هم سکوت می کند.
یعنی لال می شود.
هوم…
اره دیگه همینه….
اصلا حد وسطی در کار نیس…از بس وق زدن بی فایدس که باید لال شد…
و بعد از همه این بالا پایین شدن ها گنگ و سرگردون با دهانی که به اندازه ابدیت کش اومده از خودمون می پرسیم: خوب که چی!آخرش که چی!…
سلام مجدد،هر کدوم از این حالات دنیای خودش رو داره پس خوش به حال آدمی که بعضی جاها میفهمه بعضی وقت ها نمی خواد بفهمه یه روزایی بی دردِ یه شبایی یه کهکشون درد هم کمشه,هم وق میزنه هم خفه میشه،زندگی یعنی همین .و خوشبخت اون آدمیه که برای هر کدوم از لحظاتش کسایی یا چیزایی رو برای همراهی داره و هیچوقت به معنای واقعی تنها نیست.امیدوارم همیشه شاد باشید.
ببخشید فراموش کردم بگم تیترِ نوشتتون خیلی خیلی زیبا بود،درسته شما با ناراحتی نوشتیدش ولی من کلی لذت بردم،ممنون.
آن که دانست زبان بست
وان که می گفت ندانست
چیزی ندیدن چیزی ندانستن لذتهای بزرگن…
پس سقراط که می دانست نمی داند چه باید میکرد؟
خانم سوزان خدیو مسئله این نیست ،فهمیدن یا نفهمیدن.مسئله این است که وقتی فهمیدی باید چی کار کنی؟
هم اعتراض هم سکوت در جای خود نیکوست ولی این جا ،کجاست؟
به هر حال اگه کسی بخواد این مفهوم( آدمیت) رو حس کنه و فقط اسمشو یدک نکشه مجبوره که بفهمه والبته فهمیدن هم درد داره .مثل دارو که تلخ وکسی با رغبت به سمتش نمی ره.
مثل اینکه خیلی مثل با تجربه ها حرف زدم ولی فکر می کنم این چنین باشد.
میان زمین وآسمان٬ نردبانی است.سکوت دراوج این نردبان است .کلام یا نوشتار٬هرچقدرهم قانع کننده باشند٬ بازهم درمیانه ی این نردبان هستند. ساعت های خاموشی ساعت هایی هستند که آشکارا آواز سر می دهند…
وبه قولی:
سکوت سرشارازناگفته هاست…
سلام
بعضی مواقع فهم و شعور نعمت نیست، مکافاته
چون مجبوری با کسایی که ندارنش سر و کله بزنی و به فنا بری
…………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. موافقم.
آد م وقتی شروع به فهمیدن می کنه، یا تصمیم می گیره که بفهمه
در حقیقت داره عمیق ترین زخم هاشو
با دستهای خودش حفر می کنه…..
………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. موافقم. البته گاهی اینطوریه نه همیشه.