این همه بالا، نزدیک خدا، دایرهوار نشستهاند و تن و سر میجنبانند و دست افشانی میکنند و نغمه سر میدهند و مینوازند و شاید که تو را میخوانند…که خواندهاند.
که اینجا ملکوت است.
اما رسیدن به آن!…دشوار است…اما نه!…دشوار نیست…
کافی است تا انگشت اشاره دست راستت را در میان آب دریا فرو بری و نیمچرخی بزنی و همان انگشت را به سوی جنگل پشت سرت نشانه بروی. آنگاه به سوی جنگل میروی و خاک پای درخت را میبوسی و او را قسم میدهی که واسطهای باشد میان تو و آسمان. در اینحال به جانب کوه مینگری و در دل امید میبندی و از باد میخواهی که نسیمی از جانب ملکوت بوزد تا راهنمای تو باشد در این راه پر از پیچ و خم و رنگ و بیرنگ و احتیاج و اشتیاق.
به ملکوت که برسی خواهی دید که آخرین چهار عنصر، بر فراز کوهی که بلند است، شعله میکشد و تو را میخواند و تو نزدیک میشوی و میبینی که نم آب دریا را هنوز بر انگشت خود داری و در این لحظهی پر از شعف، در چرخشی سماع گونه آن قطرهی نیست هست شده را به اطراف میپراکنی و دوباره انگشتت را میبینی که آسمان را نشانه رفته است، باز هم.
…
یکی بود یکی نبود:
یکی بود، یکی نبود. قصه از اینجا شروع شد که دوستی از شهر ماسال تماس گرفت و گفت در روز پنجشنبه، ۱۷ مرداد جشنوارهای در گیلان برگزار میشود که فکر میکنم برایت جالب است. از طرف دیگر یکی دیگر از دوستان گفت آیا حاضری برای دیدار از مراسم “نوروز بل” به روستای ملکوت برویم؟ جواب بله بود.
در ابتدا ما نمیدانستیم که به کدام شهر یا روستا باید برویم. اطلاعات مربوط به محل برگزاری مراسم متفاوت بود، آیا میباید به ماسال میرفتیم یا لنگرود یا روستای ملکوت. زمان برگزاری مراسم را هم دقیقا نمیدانستیم، یکی گفت از ساعت ۸ صبح مراسم شروع میشود، بعضی دیگر گفتند که ساعت ۱۲ ظهر و یکی دیگر گفت ساعت ۴ بعد از ظهر. حتی نمیدانستیم راه چگونه است و چگونه باید به آنجا رفت. تا شب قبل از سفر هم دقیقا نمیدانستیم که چند نفریم و با چه وسیله نقلیهای به این سفر میرویم و در کجا اقامت خواهیم کرد.
اما بالاخره با چند پرس و جو، بخشی از اطلاعات لازم را کسب کردیم و تصمیم گرفتیم خودمان را برای ساعت ۴ بعد از ظهر ۱۷ مرداد به روستای ملکوت برسانیم. در حالیکه ۱۰ نفر شده بودیم، با دو اتومبیل سواری راس ساعت ۷:۳۰ صبح از تهران حرکت کردیم.
قرارمان این بود که از تهران به سمت قزوین و رشت برویم، اما به لوشان که رسیدیم، متوجه شدیم از لوشان میتوان به دیلمان رفت و از دیلمان هم به ملکوت راهی وجود دارد. حس ماجراجویی و دیدن مسیرهای ندیده، باعث شد که از همان داخل شهر لوشان به طرف “جیرنده” برویم. از لوشان یک ساعت راه را که پیمودیم به جیرنده رسیدیم و در همان جا در یک رستوران نهار خوردیم.
به کتاب “اطلس راههای ایران”، (صفحه ۱۵ چاپ ۱۳۸۷) که نگاه کنید از جیرنده به کلیشم و از کلیشم به پیرکوه و از آنجا به ملکوت راهی (جاده خاکی) دیده میشود. اما پیشنهاد محلیها این بود که از جیرنده به سمت “داماش” برویم و از آنجا به سمت “آسیابر” و از آسیابر راهمان را به سمت ملکوت پیدا کنیم.
دو دلیل داشتیم که راه پیشنهادی محلیها را انتخاب کنیم: اول این که فرصت دیدار از روستای داماش که مرکز رویش گل “سوسن چلچراغ” است را پیدا میکردیم و دلیل دوم اینکه به مسیرهای اشاره شده در اطلس راههای ایران چندان هم نمیشود اعتماد کرد. اشتباه بودن نقشههای مربوط به مسیرهای کم رفت و آمد در کتاب مزبور را قبلا تجربه کرده بودم، به طور مثال در همین کتاب اصلا اسمی از داماش دیده نمیشود ولی روستاهای کم اهمیتتر را شما میتوانید در آن بیابید.
کمی بیشتر از دو ساعت طول کشید تا ما به دیلمان برسیم. راستش را بخواهید این که چگونه به دیلمان رسیدیم را نتوانستیم درک کنیم. مسیری که پیمودیم به مسیر نقشه نمیخورد و گاهی با گفته کسانی که از آنها پرس و جو هم میکردیم، ربطی نداشت. یکی از تجربههای سفر به مناطق روستایی این است که هیچ کس زمان دقیق را به شما نمیگوید، در دیلمان از سه نفر پرسیدیم که از اینجا تا ملکوت چقدر راه است: یکی گفت یک ساعت و نیم، دیگری گفت ۲۰ دقیقه و آخری گفت یک ساعت. اما ما بعد از ۴۵ دقیقه به روستای ملکوت رسیدیم.
آنقدر هیجان داشتیم که به موقع و راس ساعت ۱۶ به ملکوت برسیم که کمتر به زیباییهای راه توجه کردیم و فرصت عکاسی را از دست دادیم.
وقی که ساعت ۱۶:۴۵ به ملکوت رسیدیم، مراسم شروع شده بود. مردم آمده بودند، از همه شهرهای گیلان آمده بودند، شاید ۱۰۰۰ نفری میشدند که با مینیبوس و سواری خودشان را رسانده بودند و اکنون دایره وار دور هم نشسته بودند.
“شمه نوروزبل مبارک”، این جملهای بود که مجری مراسم تکرار میکرد و به اینگونه به تازه واردان هم خوشامد میگفت. یعنی “جشن نورزوبل شما مبارک”.
گاهشماری دیلمی:
روستای ملکوت مکانی است که جشن سال نوی مردم گیل و دیلم در نیمههای تابستان در آن برگزار میشود.
در کشور ما گاهشماریهای دیگری به غیر از آنچه که به عنوان تقویم رسمی در میان مردم رایج است، دیده میشود که بیشتر آنها مربوط به جوامع عشایری و روستایی است.
گاهشماری دیلمی یکی از این گاهشماریهاست و “نوروز بل” (به معنای شعله آتش نوروزی) نام جشنی است که در روز اول از ماه نوروز (نوروز ما) سال دیلمی در برخی از روستاهای واقع در ارتفاعات گیلان و مازندران برگزار میشود.
این گاهشماری مربوط به چوپانان و جشن “نوروز بل” همانند جشن نوروز است.
در این روز مردم از شهرها و روستاهای اطراف به روستای ملکوت و بعضی روستاهای دیگر که جشن “نوروز بل” در آن برگزار میشود، میروند و آغاز سال نو را جشن میگیرند.
آغاز سال یکهزار و پانصد و هشتاد و دو دیلمی:
روز پنجشنبه، ۱۷ مرداد ۱۳۸۷، مصادف با آغاز سال ۱۵۸۲دیلمی بود.
گاهشماری رایج میان مردم گیلک زبان کوهستانهای گیلان و غرب مازندران به نام گاهشماری دیلمی معروف است و ظاهرا ریشه در گاهشماری باستانی ایرانی (یزدگردی قدیم) دارد.
سال دیلمی دوارده ماه ۳۰ روزه دارد، به علاوه ۵ روز اضافه به نام “پنجیک” که به پایان ماه هشتم اضافه میشوند. هر چهار سال یک بار، یک روز به عنوان کبیسه و به نام “ویشک” بر پنج روز “پنجیک” اضافه میگردد.
ماههای سال دیلمی عبارتند از:
۱- نوروزما: از ۱۷ مرداد تا ۱۵ شهریور
۲- کورچ ما: از ۱۶ شهریور تا ۱۴ مهر
۳- اریه ما: از ۱۵ مهر تا ۱۴ آبان
۴- تیرما: از ۱۵ آبان تا ۱۴ آذر
۵- موردال ما: از ۱۵ آذر تا ۱۴ دی
۶- شریر ما: از ۱۵ دی تا ۱۴ بهمن
۷- امیر ما: از ۱۵ بهمن تا ۱۴ اسفند
۸- آول ما: از ۱۵ اسفند تا ۱۴ فروردین
روزهای پنجیک
۹- سیا ما: از ۲۱ فروردین تا ۱۹ اردیبهشت
۱۰- دیا ما: از ۲۰ اردیبهشت تا ۱۸ خرداد
۱۱- ورفنه ما: از ۱۹ خرداد تا ۱۷تیر
۱۲- اسفندار ما: از ۱۸ تیر تا ۱۶ مرداد
میبینید که اسامی برخی از نامهای سال دیلمی با اسامی ماههای سال شمسی شباهت دارد، اما زمانشان حدود ۴ ماه و نیم با هم اختلاف دارد: تیر ما (تیر ماه)، مردال ما (مرداد ماه)، شریر ما (شهریور ماه)، امیر ما (مهر ماه)، دیا ما (دی ماه) و اسفندار ما ( اسفند ماه)
برای تبدیل سال هجری شمسی به دیلمی کافی است عدد ۱۹۵ یا دقیقتر، عدد ۶۱۶/۱۹۴ را به سال هجری شمسی اضافه کنیم و برای تبدیل سال میلادی به دیلمی، عدد ۴۲۶ را از سال دیلمی کم میکنیم.
گوروم، گوروم، گوروم بل … نوروزما و نوروزبل:
جشن “نوروزبل” از ساعاتی پیش از غروب آفتاب در نزدیکی روستای ملکوت و بر فراز تپهای که به محیط اطراف مشرف است، آغاز میشود.
هزار نفری میشوند که از شهرها و روستاهای استان گیلان و مازندران آمدهاند و در محل اجرای مراسم جمع شدهاند.
بازار کوچکی هم به راه افتاده است؛ یکی کیک و چای میفروشد و آن یکی بلال و فندق. دیگری عروسکهایی با خود اورده که تنپوشی از لباسهای دارند…
مردم دورتا دور بر روی زیراندازهایشان نشستهاند و رو به سویی دارند که هیزمها را بر روی هم چیدهاند و قرار است که در هنگام غروب با آنها آتش بیفروزند.
جلوی هیزمها، مردانی کلاه بر سر و شولای گالشی بر تن، نی و سرنا و نقاره و کمانچه مینوازند و میخوانند و مردم آنها را همراهی میکنند.
در میانه میدانی که با نشستن گرداگرد مردم به وجود آمده، کودکی خرسواری میکند و ژانگولر بازی در میآورد و کمی بعد جوانان میآیند و بازیهای محلی انجام میدهند.
مجری مراسم، پشت سر هم عید را تبریک میگوید: “نوروزبل مبارک”
گیلکها معتقدند که برافروختن آتش در “نوروزبل”، موجب میشود تا برف و سرما در زمستان کم شود. این است که همه در انتظار شعلهور شدن آتش نوروزیشان هستند.
در این هنگام، چند تن از گیلمردان با شولای گالشی که هم لباس و هم لحاف و هم تشک آنهاست به میدان میآیند و دورتا دور آتش میچرخند. نوازندههای محلی با شدت و شور بیشتری مینوازند و همهمهای برپا میشود.
خورشید در حال غروب است و زمان روشن کردن آتش فرا رسیده است. هیزمهای آغشته به نفت که شعلهور میشوند، مردم به آن نزدیک میشوند و همه با هم میخوانند: «گوروم، گوروم، گوروم بل… نوروزما و نوروزبل… هر سال ببی سالِ سو…نو ببی خانهواشو.»
آنچه که ما دیدیم:
جشنی که ما دیدیم عبارت بود از: شعرها و آوازهایی که به زبان محلی خوانده شدند، موسیقیهای محلی که با نی و کمانچه و نقاره و سورنا نواخته شدند، پسربچهای که سوار بر الاغ به وسط میدان آمد و کمی حرکات آکروباتیک کرد و چرخی زد و رفت، جوانانی که بازی محلی(نوعی الک دولک) اجرا کردند، مردانی که شولا پوشیده بودند و در آخر مراسم با دامهایشان از بالای کوه به پایین آمدند، زنانی که نقل پخش میکردند و پشته بزرگی از هیزم که در آخر مراسم آتش زده شد و همه به دورش جمع شدند و موسیقی نواختند و شادی کردند.
آنچه که به ما گفتند:
از اینجا به بعد اطلاعاتی است که ما از محلیها در رابطه با مراسم نوروزبل گرفتیم:
رجبعلی کریمی به ما گفت: “این مراسم برای شادی برگزار میشود. از همه روستاهای اطراف میآیند: دیلمان، موسی کلایه، کلایه رود، پیرکوه، … اول نوروز ماه (از نیمه مرداد ماه تا نیمه شهریور ماه) که چوپانان و دامداران ییلاق قشلاق میکردند ، جشن میگرفتند. موقع قشلاق که میشد، چوپانان آتش روشن میکردند. نوروز بل اسم این مراسم است. “نوروز” اسم یک سرگالش (سر چوپان) بوده و بل به معنی آتش و آتش گرفتن است (بل گرفتن به زبان گیلکی تقریبا همان گر گرفتن است که در زبان فارسی کاربرد دارد). این جشن تقریبا معادل چهارشنبه سوری است. الآن دیگر جابجایی ییلاق قشلاق انجام نمیشود، یعنی عشایر دیگر کوچ نمیکنند و در یک محل استقرار پیدا کردهاند. در این مراسم، الاغ سواری میکنند، الک دولک (اشکولوک) بازی میکنند، آواز میخوانند و موسیقی محلی اجرا میکنند.”
یکی دیگر از محلیها میگفت: ” ما در روستای ملکوت درختانی داریم که ۷۰۰ سال از عمرشان میگذرد و اینجا مکانی بوده که حکام آلبویه در آن اقامت داشتند. این عید هم یک عید گالشی است و مربوط به مردم گیل و دیلم است.”
یکی از بانیان مراسم، آقای عباسی بود و به ما گفت:”این آدمهایی که “شولا” پوشیدهاند، نماینده چوپانان منطقه هستند، چراکه این مراسم اساسا توسط چوپانان در ارتفاعات البرز برگزار میشده و آنها با روشن کردن آتش، شروع سال نو را به هم خبر میدادند. شولا (روانداز نمدی گالشها) لباس، تشک، لحاف و کلا خانه این چوپانهاست. دو نوع کوتاه و سبک و بلند و سنگین دارد که یکی در روز و دیگری در شب استفاده میشود.”
عباسی گفت:” این مراسم با حمایت سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری و حمایت معنوی مجله “گیلهوا” و مشارکت خود جوش مردم و انجمنهای مردم نهاد برگزار میشود و امسال سومین سال برگزاری این جشنواره است و بیشتر از سالهای قبل از آن استقبال شده است.”
هوشنگ عباسی، سردبیر مجله گیلهوا، (با آن یکی عباسی فرق دارد) که در برگزاری این مراسم سهم بسزایی دارد میگوید: «مردم گیلک از زمانهای قدیم معتقد بودند که برافروختن آتش در نوروزبل، موجب میشود تا برف و سرما در زمستان کم شود.»
وی در ادامه میگوید: «مردم گیلان در اجرای این مراسم زیباترین لباسهای خود را میپوشیدند و پس از برافروختن آتش، سال نو را به یکدیگر تبریک میگفتند.»
عباسی، نوروزبل را با کار و پیشه اهالی گیلان در ارتباطی مستقیم میداند و میگوید: «الان زمانی است که کشاورزان محصول خود را درو کردهاند و فقر را تا حدودی کنار گذاشتهاند. در قدیم در این فصل بوده که کشاورزان توان پرداخت باج و خراج را داشتهاند و میتوانستند با فروش محصول خود زندگیشان را سامان دهند. از همینرو سال نوی خود را در این زمان برگزار میکردند. درست مانند برنجکاران که سال نویشان در فصل پاییز بوده است.»
کیهانپور میگوید: «آتش برای اهالی گیلان خبرآور زمستان هم بوده است. اگر دود آتش به سمت کوه برود، سال کمبرفی را در پیشرو خواهند داشت و اگر این دود به سمت جلگه برود، نوید زمستان پربرفی را میدهد.»
علی بالایی، یکی از محققین فرهنگ گیلان و نویسنده کتاب “گنجنامه ولایت بیه پیش” اطلاعاتی را در رابطه با مراسم نوروزبل به ما ارائه داد:” این مراسم از فرهنگ چوپانی میآید. اصالت این مراسم از بین رفته، چون دام کم شده فرهنگ مربوط به دام هم از بین رفته است. آخرین باری که آیین مربوط به نوروزماه مشاهده شده، در همین روستا بوده که توسط چند گالش به طور غیر رسمی و خودمانی اجرا میشد و به همین خاطر سه سال است که بعد از سالها فراموشی، دوباره این مراسم را به این صورت برگزار میکنند.”
بالایی معتقد است که این آیین تحریف شده است و همچنین از پیشینه آیینهای میترایی در منطقه سخن گفت.
مراسم حدود ۴ ساعت به طول انجامید و بعد از آتش زدن پشته هیزم و نواختن موسیقی، مردم کم کم پراکنده شدند.
مهماننوازی ملکوتیان:
حالا ما مانده بودیم و اینکه کجا برویم و چه بکنیم و کجا بخوابیم. اما مطمئن بودیم که میتوانیم در یکی از خانههای روستایی اقامت کنیم. جالب اینکه در همین موقع که ما به این موضوعات فکر میکردیم، یکی از روستائیان روستای ملکوت ما را به خانهاش دعوت کرد و به ما ۱۰ نفر جا داد. همسرش بیمار بود و به ما گفت: “این خانه برای اقامت، ولی برای شام خودتان فکری بکنید.”
برای شام تخم مرغ و نان و هندوانه خریدیم و خودمان در خانه مرد مهماننواز دست به کار شدیم. بعد از شام چای نوشیدیم و در روستا قدم زدیم و با هم دربارهی روز خوشی که گذرانده بودیم گفتگو کردیم. آخر شب میزبانمان ما را به تماشای کشتی گیلهمردی دعوت کرد، و تنها دو نفر از دوستان به این دعوت لبیک گفتند و رفتند و ساعت ۲ نیمه شب در حالی که از جذابیتهای کشتی به وجد آمده بودند، به منزل برگشتند.
صبح فردا، یکی از دوستان از یکی از محلیها شیر تازه گاو خرید و ما فقط با نوشیدن یک لیوان از آن تا ساعت ۱۳ و وقت نهار احساس گرسنگی نکردیم.
ساعت ۹ صبح از میزبانمان خداحافظی کردیم و از راه دیگری به رحیم آباد و کلاچای و رامسر رفتیم. مسیر راه ملکوت به رحیم آباد بسیار زیبا و شبیه جادههای مشابهی است که در ارتفاعات البرز وجود دارند: عباس آباد به کلاردشت، اسالم به خلخال، تنکابن به دوهزار و …
در رامسر به رستورانی رفتیم و غذای محلی (میرزا قاسمی، ترش کباب، باقالی قاتق) سفارش دادیم و بعد از آن به آرامی به سمت تهران برگشتیم.
ما از تهران تا روستای ملکوت ۳۱۰ کیلومتر راه پیمودیم. سفرمان ۳۸ ساعت طول کشید و در کل ۷۲۰ کیلومتر راه رفتیم و نفری ۱۷۰۰۰ تومان ( غذا و خوردنی و بنزین و هدیه برای میزبان و هزینه کارواش) خرج کردیم.
امسال که گذشت، اما برای سال بعد:
برای رسیدن به ملکوت چندین راه وجود دارد:
۱- سیاهکل ـ دیلمان ـ ملکوت
۲- لوشان ـ جیرنده ـ ملکوت
۳- کلاچای ـ رحیم آباد ـ ملکوت
۴- رودبار ـ توتکابن ـ ملکوت
ما راه دوم را برای رفت و راه سوم را برای برگشت انتخاب کردیم.
آرش نورآقایی
دیدگاهها
سلام آرش جان
سخت دلتنگ توام ونمیدانم که چه ازما دیدی که دیگه پشت سرت رو نگاه نکردی.من همیشه به شما ارادت داشته و دارم.نمیدونم شاید اتفاق آشنایی ما فقط یک اتفاق بود وظاهرا دیگه قرارنیست تکراربشه ولی من همیشه به یادتم و گاهی وقت ها یاد اون روز خوب میافتم که باهم به ییلاق رفته بودیم و روزی پرازبی آلایشی و سادگی.چرادیگه اون روزتکرار نمیشه.من خیلی دوست دارم که دوباره ببینمت.کم و بیش در جریان کارهات هستم اما از خودت بی نصیبم.شماره موبایلت هم از گوشیم قهرکرده نمیدونم چرا ولی منتظرم باز قدم رنجه کنی و سری به کلبه ی گدایی ام بزنی.دوستت دارم.عموصفر همیشگی
…………………………………………………………………………………..
جواب: سلام عمو صفر. نمیدونم این جواب رو میخونی یا نه. اما دنیا خیلی بزرگه و من در حال کشف مکانهای دیگر هستم. البته که لطف شما را فراموش نکردهام و بعدها به احتمال قوی باز خدمت شما خواهم بود. سلام بنده را پذیرا باشید و به امید دیدار.
سلام. خوبی؟ خوابت رو دیدم، اومدم به سایتت سرک زدم. جشن باحالیه مخصوصن الاغ سواریش و الک دولک. خوش بگذره . شاد باشی.
………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. جالبه برام که وقتی حالم خوب نیست، دوستانم خوابم رو می بینند.
به به…
چقدر خوب بوده
هم سفر
هم اینکه یک جورایی بی برنامه بوده
هم قصه هایی که اونجا شنیدین
…
اما راستش مقدمه ای رو که نوشتید چندین بار خوندم و کلی کیف کردم..بازهم.
…………………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. سپاس.
تا راهنمای تو باشد در این راه پر از پیچ و خم و رنگ و بیرنگ و احتیاج و اشتیاق…….این جمله خیلی به دلم نشست، خیلی.
کلام شما و واژگان شما مدت هاست که حالم رو خوش می کنه، خوندنتون بهترین درمان ِ حال ناخوشه .
گزارش بسیار ساده و روان و دلچسب بود و مثل تمام نوشته هاتون پر از نکته برای آموختن. ممنون که ثبتش کردین آرش خان.
……………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. من خوشحالم که خواننده خوبی مثل شما این سایت رو میخونه. سپاس.
سلام
زیبا این سفر را نوشته بودی مثل داستان های کوتاه برایم شیرین و دلچسب بود.
فکر کنم آرش نورآقایی مهره مار دارند چون همه دوستدارت و خواهانت می شوند.
از عمو صفر خبر نداری؟؟؟
بهروز و بهکام باشی
…………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. شما محبت داری. عمو صفر هنوز هست و هنوز دغدغه موسیقی داره.