من شده‌ام سقراط

در آن شهری که روسپی قصه‌ی دروغ می‌بافد…

و گدا انشاء نیرنگ می‌نویسد…

و مردم خدا را می‌فروشند و فلسفه نمی‌خرند…

من شده‌ام سقراط…

اما می‌دانم که در بازار دسیسه جام شوکران برپاست.

دیدگاه‌ها

  1. لیلا

    و چقدر خون دل گریه کردم، تا اشکم روان شد،

    فقط سهیلا اشکم رو پاک کرد

    در حالیکه فکر میکرد خواهرم عروسکم را برداشته.

    واقعیت این بود که در زندان سکوتم، زیر سایه مرگ خدا،

    می دیدم و جام نیرنگ کوریم را نرم نرمک می آشامیدم.

    و بر این واقعیت خودم، کودکانه می خندیدم

    شاید که معصومیت دزدیده شده ام را به من برگردانند.

    …حال بر آرامش ابرهای آبستن سبکبالانه گام بر میدارم.

  2. سیما سلمان زاده

    هیچ کسی نمیتونه تهمتی رو که به سقراط زدند به شما بزنه😐
    …………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. مطمئن نیستم.

  3. لیلا

    سلام
    در مورد این متن هر چی بخواهم بنویسم باید سانسور شود چیزی نگویم بهتر است…..
    ………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. گاهی سکوت بهتره.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *