برای سفر کردن در بخش تاریک درون، اول باید آرام آرام چند پلهای در وجودمان پایین برویم.
این سفر همراه با خفقان و فوبیاست، رایگان نیست و هزینه دارد. هزینهاش بستگی به شجاعت ما در طول مسیر سفر دارد و معمولا این سفر به خاطر هجم و چگالی هراسش، طولانی نیست.
ضمنا آن پایین همهی نورها و روشناییها مصنوعی است. یعنی اگر روشنایی دیدیم، فکر نکنیم از خورشیدِ وجود ماست. حتی ماهِ شبِ تار هم نیست. آنها را خودمان ساختهایم تا نترسیم از خودمان.
در مرحلهی بعد باید در جهتِ شناختْ سوار قطار خاطرات شد و این در حالی است که اندک تصوری از جهات نداریم. بسته به تحملِ ما، در چند ایستگاه باید تامل کنیم که تعلیقی است عذابآور.
بعد از این سفر وقتی که دوباره از پلههای وجود بالا میآییم، روشنایی رنگ بهتری دارد.
دیدگاهها
سلام.
چقدر خوب بود اینی که نوشتی.
وب سایتت که منو یادش نیومد، مجبور شدم برای گذاشتن این کامنت خودم رو دوباره معرفی کنم. منصفانه است چون منم یادم رفته بود چقدر اینجا رو دوست دارم. همینطور که متن ها رو می خونم احساس می کنم یه طوریم، حس غریبگی نیست، یه چیزی شبیه دیدن یه دوست قدیمی بعد از مدت هاست که یک کم طول می کشه تا دوباره با هم گرم بگیرن.
نوشته های جدید رو می خونم ولی تو خاطرات گذشته ام، حتی اون خاطرات رو هم نمی تونم با همون طعم و همون حس به یاد بیارم. ولی همچنان می خونم. دنبال خودم می گردم، دنبال اون تکه ای از من که یه جایی جا مونده. هیچوقت نفهمیدم چی شد، کجا جا گذاشتمش. حتی مطمئن نیستم دقیقا یه بخشی از قلبمه یا مغزم، اصلا چقدر بزرگه، چقدر عمیقه؟ فقط می دونم که نیست. بی نشونی ام، بی نشونی… مطمئنم یه نشونی ازش اینجا پیدا می کنم … یعنی امیدوارم که پیدا کنم …
خوبه که هنوزم می نویسی آرش، خیلی خوبه.
………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام مهدیس جان. چطوری؟ کجاهایی؟ ایرانی؟
همه شو تجسم کردم ، به شجاعتم تردید دارم، اما روشنایی با رنگ بهتر امید میده( یاد یه سکانس از فیلم ” حرفه ایی ( لئون) افتادم اونجایی که دخترک در میزنه و مرد بالاخره تصمیم میگیره در رو باز کنه و اون ” روشنایی بهتر و امید بخش ). با خوندن این نوشته یاد اون سکانس افتادم خیلی خوب می نویسین.
………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. محبت دارید. سپاس.