ماجرای دوستی منوچهر و ایرج

در اسطوره های ایرانی، “منوچهر” یکی از نوادگان (نسل نهم) “ایرج” به شمار می رود که کین نیای بزرگش را از “سلم” و “تور” (برادران ایرج) می ستاند. اما در عصر ما “منوچهر” و “ایرج” دو دوست هستند نه پدر و پسر. درضمن “آرش” تیرش را در عصر “منوچهر” پرتاب کرد.

بگذارید ماجرای دوستی دکتر “منوچهر ستوده” و “ایرج افشار” را از زبان خود استاد برایتان بنویسم:

“دوستی من و ایرج افشار به این ترتیب شروع شد که تفریح روزهای جمعه من در زمانی که در تهران زندگی می کردم این بود که به “پس قلعه” می رفتم، صبح فردا از آن جا به قله توچال صعود می کردم سپس یکسره به تهران می آمدم. در یکی از آن روزهای جمعه در سال ۱۳۲۷ من از آن طرف توچال سرازیر شدم که به طرف صاحبقرانیه بروم، دیدم دم چشمه ی کلک چال جوانی نشسته تک و تنها با یک کوله پشتی و با پریموس در حال درست کردن چای است. پس از احوال پرسی گفتم من دارم از توچال می آیم و خسته هستم، یک استکان چای به من می دهی؟ گفت: بله، حتما! و نشستیم با هم چای خوردیم. دیگه نشستیم که نشستیم و این شصت و اندی سال را با هم طی کردیم! در سال دو بار با آقای افشار بدون هیچ نقشه و برنامه ای به ایرانگردی می پرداختیم و خودمان را وسط ایلات و عشایر می انداختیم.”

منبع: ره آورد ستوده ( یادداشت های دکتر منوچهر ستوده)، به کوشش مصطفی نوری، مرکز پژوهش کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی

مطلب دیگری که شاید گفتنش خالی از لطف نباشد این است که استاد “منوچهر ستوده” مدتی را در شرکت “پرژام” که راه آهن قم به بندر عباس را می کشیده، استخدام شده بودند. در این دوره ایشان از اوضاع اجتماعی، نحوه ی ساختمان، فروش زمین، میوه جات و صیفی جات و نیز درباره ی حیوانات، آب، نان و خصوصیات مردم “عقدا” گزارش مفصلی تهیه کرده اند.

به نظرم رسید که شاید در این دوران، استاد با “محمدحسن رحیمیان” (همان تعزیه خوان عقدایی که در رابطه اش در این آدرس نوشته ام) ملاقات کرده است. در آن زمان دکتر ۲۷ سال سن داشته و محمدحسن رحیمیان ۲۱ ساله بوده.

دیدگاه‌ها

  1. ماهی

    … دیگه نشستیم که نشستیم …

    بسیار زیباست. انگار یک چیزهایی در آن نسل ها جا مانده و به ما نرسیده است. همان چیزی که حتی مردم بلاد کفر دارند و ما نداریم. صداقت و معصومیت.

    ممنون ازینکه ما را با منوچهر ستوده آشنا کردید.
    …………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. وظیفه ام بوده.

  2. ♥☆ЯдНд☆♥

    سلام
    وای که چقد فصیح و شیرین بود این مطلب
    خدا از این دوستی ها قسمت همه بکنه
    ………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام.

  3. نازنين

    سلام
    چقدر جالب؛ … درضمن “آرش” تیرش را در عصر “منوچهر” پرتاب کرد.
    ………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. دقیقا.

  4. Masi

    بگمانم همه چیز، همه چیز زمان های پیش از ما رنگ و بوی دیگه ایی داشته ( مقایسه ی خوبتر و بدتر نیست! ابدا )
    این حجم از رفاقت برام شیرین ترینه……هیچی اندازه ی داشتن دوست و رفیق و همراه پایه به آدم حس قوی بودن نمیده! بشینیم که بشینیم…..

    خوشحالم که اسطوره های مملکتم رو با واسطه ی “آرش” و نوشته هاش شناختم، ممنونتونم .
    ……………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. ارادتمندم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *