فکر کنید به تئاتری دعوت شدهاید که فقط یک بازیگر مَرد دارد. او در نُه اپیزود با حرکاتی که میتوانید آنها را در ذهنتان مجسم کنید، با خودش واگویه میکند.
شما را دعوت میکنم به دیدن تئاتر
“غ”
اپیزود هشت تا مانده به آخر – مرد بر روی زمین نشسته:
– دعایت میکنم.
– دعاکن هرچه زودتر به هم برسیم.
اپیزود هفت تا مانده به آخر – مرد به حالت سجده افتاده:
– پایت را میبوسم.
– پاهایت را میبوسم.
– پاهای قشنگت را میبوسم.
– پاهای کوچک و قشنگت را هزار بار میبوسم.
اپیزود شش تا مانده به آخر – مرد چمباتمه زده:
– غم و دوریات مرا بیچاره و مریض کرده است.
– تو تنها پناهگاه من هستی.
– تو را بیشتر از جان میپرستم.
اپیزود پنج تا مانده به آخر – مرد هر دو دستش را بر روی صورتش گذاشته:
– دستانت را میبوسم.
– دستهایت را میبوسم.
– دوستت دارم و دستهای قشنگت را میبوسم.
– دستهای کوچک و لبهای قشنگت را میبوسم.
اپیزود چهار تا مانده به آخر – مرد بر روی میزی خم شده و مینویسد:
– لطفا اگر چیزی خواستی برایم اطلاع بده، تو هدیههای زیادی از من طلبکاری.
– برایم نامه بنویس.
– هفتهی دیگر یک قطعه عکس برایت میفرستم.
اپیزود سه تا مانده به آخر – مرد دور خودش میچرخد:
– میبوسمت.
– میبوسمت.
– میبوسمت.
– میبوسمت.
– میبوسمت.
– تو را میبوسم، به امید روزهای آینده.
اپیزود دو تا مانده به آخر – مرد گریه میکند:
– میبخشی.
– من اینچنین بیوفایی را از طرف تو باور ندارم و میدانم که هیچوقت چنین نخواهی کرد.
– قربانت میروم.
– میدانم که تو مثل همیشه با محبت فراوان منتظر من نشستهای.
اپیزود یکی مانده به آخر – مرد نشسته، پاهایش را دراز کرده و سرش را به دیوار تکیه داده:
– با تمام قلبم آرزوی دیدنت را دارم.
– آیا باز از من بیزاری؟
اپیزود آخر – مرد در بستر مرگ افتاده:
– نفس میکشم و چشمانم را میبندم و خواب عمیقی را آرزو میکنم.
– درخت من سیب خواهد داد.
………………………………………………………………….
بارها بر سر مزارش حاضر شدهام و بارها برای دیگران گفتهام که او که بوده و چه کرده.
و امشب به افتخار روح عاشقش متن فوق را نوشتم.
تمام جملاتی که در اپیزودهای بالا به کاربرده شده، آخرین جملات نامههای “غلامحسین ساعدی” به معشوقش است.
دیگر اینکه ترتیب نامهها را تغییر دادم تا صحنهی فوق طراحی شود.
دیدگاهها
شگفت انگیز بود . تا آخرین لحظه متحیر بودم چه می خوانم.
………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سپاس از شما. خوشحالم.
سلام
چرا “غ” ؟
………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. شما چی فکر می کنی؟
چــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرا!!؟
………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. داد نزن.
ok, why? 🙂
……………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. “غ” ابتدای اسم “غلامحسین ساعدی” است. او در بیشتر اوقات نامه هایش را با واژه “غ” به پایان می رساند.
سلام خوب بود
دلم واسه ساعدی و نوشته هاش تنگ شد…
……………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. اوهوم.
سلام.ممنونم استاد (حدس میزدم 😉 )
……………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. آفرین.
ساعدی نویسنده مورد علاقمه، خوشحال شدم اینو خوندم.
……………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. خوشحالم.
هنوز پس از سال ها خواندن کتاب «تاتار خندان» ساعدی، تصاویر ذهنی و رویایی که با روایت او در ذهنم خلق می شد را به خاطر دارم…. یادش گرامی
……………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. ما بزرگان زیادی را از خاطر برده ایم. حضور اسطوره های فراموشی در بنیاد فکری ما ایرانیان بسیار ویرانگر شده.
salam arash jan moghei ke ba ham sare mazare gholam hossein saedi raftim shenakhte kheli azash nadashtam vali ba neveshteha va ettelaate shoma kam kam daram be in bozorgmard va neveshtehayash alaghe mand misham
bazam mamnoon az to va saite delneshinet
……………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. امیدوارم موفق و پیروز باشی.
بهترین سوژه برای آرامستان گردی
……………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. راستی دوباره پدرشدن را بهت تبریگ می گم.
خیلی عالی بود
…………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سپاس.
پرده های واقعی از زندگی آدما !!!!!!!!که زود فراموش میشه ……..قلبم درد گرفت ،عالی بود.
…………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. قربانت.
قطعه ۸۵ به خودش افتخار میکنه؛
شمعدونی قرمزه بالای سرش هر روز نفس میگیره ؛
حتی ۲ تا نقطه که شدن بوفه کور هم …
…………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. ای…
….
تا کجا بردی مرا دیشب
با تو دیشب تا کجا رفتم !؟ (اخوان)
با سلام
با اینکه بیشتر اثارش را سالها بیش خواندم اما از انتشار این کتاب بی خبر بودم. ممنون از مطلبتون که باعث شد کتاب بخرم و بخونم و ….
این کتاب انقدر ذهنمو مشغول کرد که فقط بای کامبیوتر نشستن و مرتب کلیدوازه دادن می تونست ارومم کنه…
هرجند حالا کمی بیشتر میدونم اما بغضی بدجور راه گلومو گرفته…
روی سنگ قبر طاهره نوشته اند:
«آرامجای کسی که میان استخوان های گوهر مراد آواز می خواند».
………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. بله، چنین چیزی نوشته شده. حالا همین نوشته روی قبر هم داستان جالبی دارد…
“””یادگاری که در این گنبد دوار بماند”””
با سلام
وای آقای نورآقایی اگر بدونید چقدر مطلب و چند ساعت و از کجاها خواندم. این روزا آنقدر طاهره و غلا توی ذهنم بودند که فکر میکردم تو خوابم رهام نمی کنند یا من از اونا دست برنمی دارم. شنبه که کتابو تموم کردم حس مبهمی داشتم و میخواستم بیشتر بدونم …اما یکشنبه دنبال خلوتی می گشتم تا بغضی از بغضهای طاهره و غلا رو گریه کنم. راستش هفته پیش قرار بود برا اولین بار برم تبریز (با فرود) که جور نشد اماالان خوشحالم چون حالا دوست دارم برم تبریز که برم سر مزار طاهره و …
(اینارو از سر درد دل نوشتم.اگر دوست نداشتید و مناسب نبود تو سایت نذارید) بازهم سپاس و موفق باشید
………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. خیلی هم خوب بود. من هم همین حالت بهم دست داد.
اولین نامهاش رو همین روزها، چند روز بعد از کودتای ۲۸ مرداد نوشته بود؛
و من همین روزها با دیدن صفحه سفید آکنده از تهسیگارهای «افسون»، یاد همان صفحه سفید پوشیده از «طاهره» افتادم…
آسمان عاشقها هم همهجا یک رنگ است.
«مرا دعا کن از این تنهایی کشنده و خطرناک راحت و آسوده شوم.»
چقدر به موقع این یادداشتها رو مرور میکنم! خیلی جالبه.
…………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام.
به شدت اثرگذار و زیبا بود
این واژه ها قلب آدم رو ذوب می کنن از زیبایی و لطافت و عشق….من این وجه عاشق ِ روح آدم ها رو دوست دارم. عشق ورزیدن هنره …..
پرلاشز پیکرهای عاشقی رو درون خودش جای داده…….
…………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاس که مطالعه کردید.
سلام
امان از دست فاصله طبقاتی که نگذاشت این دو بهم برسند!!!
گوهر مراد که روی سنگ قبر طاهره نوشته شده فکر کنم نام مستعار ساعدی بوده.
تلنگری عالی بود این متن . سپاس از آرش
………………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. ارادت.