بوی غروب میآید. غروب زمستان.
از خانه بیرون آمدهام. همسایهای هفتاد ساله را میبینم. آن طرف خیابان ایستاده. سلام میکنم. کمی طول میکشد تا در تاریکی بشناسدم. به طرفم میآید. من هم به طرفش میروم. خوش و بش میکنیم.
میگوید: کجایی؟ کجا کار میکنی؟
جواب من برایش مهم نیست. سوال بعدیاش مهم است.
– کاری سراغ داری برای من؟
جا میخورم!
جوابی میدهم و خداحافظی میکنم.
دور میشوم و به یاد میآورم روزگاری را که راننده اتوبوس بود و برای خودش حشمتی داشت.
درونم لرز برمیدارد. و لعنت میفرستم به حجم کارهایی که از اندیشیدن به تراژدیهای زندگی باز میداردم.
دیدگاهها
سلام
از جملۀ آخرت تعجب کردم که گفتی حجم کارها از اندیشیدن به ترازدیهای زندگی تو را بازمی دارد.
والا حاشیه هایی که در اطراف کارهات هست خودشون به اندازۀ چند تا کتاب، تراژدیهای زندگی هستند
تو توی تراژدیهایی داری غوطه میخوری که خیلیها تجربه نمیکنن
پس به اندازه ی کافی برای خودت تراژدی داری که بهشون فکر کنی. نگران این قضیه نباش
چقدر تراژدی تراژدی کردم…
…………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. دیگه نمیدونم واقعا!
خرج زندگی حشمت و بزرگی نمیشناسه, پول می خواد.
…………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. ظاهرا همینطوره.
حجم کارهایی که از تراژدی های این “سطح” باز می دارت،
تراژدی های آینده را نشانه رفته است.. تا بلکه شاید مردمان آن سال های پسین را از درد امروزی ها، برهانی..
و مطمئن باش، که حتی اگر از امروز هم غافل می مانی و لعنت می فرستی…
ولی باز کمانه می کنی و حتی شده با یک نگاه، با یک قلم، با یک سلام،
به امروز هم سر می زنی…
…………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاس فراوان.
سلام. قربان حتما مزاح می فرمایید دیگه؟ می شه شما با تراژدی های خودتون مشغول باشید, تراژدی هایی از این دست بیخ گوش همه هست, سرتون رو برگردونید می بینیدشون نیازی به توجه و اندیشه اضافه ندارند.
…………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. شاید. نمی دونم.
دوباره سلام. یادم رفت بگم که این تراژدیها یک خاصیتی دارند. از زبان رضا براهنی بخوانید:
…
برای شاعر شدن، تنها کلمه کافی نیست!
کسی که دوزخ را تجربه نکرده باشد، مصداق «یقولون مالا یفعلون »
خواهد بود
دوزخ باید تو را بطلبد
تو هم باید دوزخ را طلبیده باشی
این، آن کشمکش اعماق است
زجر روانم مرا شطح خوان کرد
[ دوزخ از هر نوع: دوزخ رانده شدن از بهشت، دوزخ جدا شدن
از معشوق، دوزخ قهر ابدی پسر، دوزخ تفرعن حاکمان، دوزخ
غارت زیبایی از معابر، دوزخ بی نوازشی زندگی، دوزخ
بدگمانی، دوزخ سین جیم درونی در کابوس های بی انتها ]
زجر روانم مرا شطح خوان کرد
برای شاعر شدن، تنها کلمه کافی نیست
تجربه ی دوزخ به اضافه ی کلمه یعنی شاعر …
تکهای از شعر بلند ” اسماعیل”
…………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. جالب بود. سپاس.
سلام
ای کاش خیریه ای پیدا میشد یا بیمه ای که کهنسالان را ساپورت مالی می کرد .وقتی میبینم راننده تاکسی پیری را که به جای آرامش و آسایش هنوز به سختی دنبال نان حلال است و یا پیرمرد تاکسی داری که عصایش کنار رانندگیش همراهشه و یا زنان پیر مهربانی که در این سرما دنبال نان حلال هستند دلم کباب میشه و یاد جوونی میوفتم که هنوز از باباش خرجی میگیره و یا جوونایی که بیکاری براشون مثل آب خوردنه !
ای کاش کسی این سرمایه های انسانی شهرمونو دریابد !
سپاس از یاداوری شما استاد گرام
موفق و سلامت باشید
…………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاس از شما. اما می خواستم بدونم: “جوونایی که بیکاری براشون آب خوردنه”، یعنی چی؟
چقددددردلم برای دلنوشته های ناب شما تنگ شده بود….کاش بیشتربنویسید….لطفابیشتربنویسید
…………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. دوست دارم بنویسم. وقت نمیکنم واقعا.
سلام
یعنی مثل اون پیر مرد یا پیر زن حاضر نیستند در هر شرایطی و هر کاری را انجام دهند تا بیکار نباشندو نون حلال در بیارن و آویزون دیگران نباشند .بیکاری مثل آب خودرن شده براشون و وجدان درد و تلاش ندارند البته بلا نسبت بعضی جوونا و بیشتر جوونای نسل جدید !(البته نمیدونم توانستم منظورم را بگم یا نه .خوب قلم خوبی ندارم معذرت 🙂
…………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. منظورتون رو رسوندید.
سلام آرش جان ..قصه تلخی است .ومتاسفانه همه ما شاهدش هستیم..
قطعا بهترین راه حل اینه شما …واقعا یه کار خوبی براشون جور کنید..حتما می تونید
…………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. چشم.