عباث

عباث.

یک کلمه و تمام.

خیلی نمی‌شناختمش. خیلی نمی‌شناسمش. مثل خیلی‌های دیگر به او نزدیک نبودم. فقط چند چیز را در موردش می‌دانم: این‌که، یکی دو هفته پیش روز تولدش بود و من برایش در فیس‌بوک پیام تبریک فرستادم. این که سفر می‌کرد، عکس می‌گرفت و می‌نوشت.

نوشته‌هایش را در این‌جا می‌خواندم: http://www.azadkooh.blogspot.com

در هر جمعی که صحبت از طبیعت‌گردی بود، نام او برده می‌شد. هر وقت پیش دکتر ناصر کرمی می‌رفتم از او حرف می‌زد. او ایرانگرد بود. جهان‌گرد بود. آلبوم افتخاراتش پر است و حتما در چند روز آینده از او خیلی سخن خواهند گفت. هم اکنون نیز دکتر کرمی در وبلاگش و در سایت WWW.IREN.ir  از او گفته است.

عکس‌های کتاب «راهیاب ایران» را او گرفته. از هیچ‌کس، از هیچ‌کس بد او را نشنیدم. همه او را قبول داشتند و توانائیهایش را می‌ستودند.

امروز شنیدم و خواندم که به سفر رفته است و در این سفر، رفته است.

عباث، اسمش را این‌گونه می‌نوشت.

چند ماه پیش به علی علی‌اسلام گفتم که دوست دارم برای عباث جعفری یک بزرگداشت بگیرم. چند روز پیش هم به محمد یزدانی پیشنهاد دادم که برای مجله‌اش با عباث جعفری مصاحبه کند. حالا محمد یزدانی احتمالا آخرین کسی است که با عباث جعفری، مصاحبه کرده. 

عباث جعفری به زعم من، یک پهلوان – مسافر بود. عباث جعفری، عباث جعفری بود. هیچ کس دیگر، نامش عباث جعفری نخواهد بود. هیچ کس دیگر او نخواهد شد.

پیشنهاد می‌کنم شعار گردشگری امسال ایران را (روز جهانی گردشگری نزدیک است) بگذارند: «عباث»

برای او باید یک بزرگداشت بگیریم، هر چند که باید زودتر اقدام می‌کردیم، اما چه کسی فکرش را می‌کرد.

دیدگاه‌ها

  1. حسین

    دلم در هوای تو جان می گرفت و بی تو دلم ناگهان می گرفت سلام و خسته نباشی هر کجا هستی باشی خدا پشت و پناهت.برای سفر راحت ترینش را انتخاب کردم هر دم یکی از یک نقطه ای میهمان ماست بلژیک،فرانسه،آلمان،ونزوئلا،اتریش،اسلونی،کره،چین،هلندو چک و…اهل کاشانم و ساکن انوش آبادش دیاری نهفته در کویر پر رمز و راز هر چه در تاریخش سیر میکنم حرفها و رمزهای ناگفته ای را برایم بازگو می کند و من هم به دیگران می گویم انها که طالب تاریخ و دوستدار شنیدن می دانم عشق به هر کاری انسان را نه تنها خسته نمی کند بلکه روز به روز تشنه تر می کند.تاریخ این شهر مرا افسون کرده کار پر زحمت ولی عشق و دلبستگیش همه چیز را راحت می کند.سیر در تاریخ ،زمان معنی ندارد.دل به گذشته سپردم مرا محرم خودش با من نجوا می کند شبهای پر ستاره کویر و سکوت مطلقش ماسه های نرم و زیبایش کاروانسراهای نهفته در دلش جانوران زیبایش شهر زیر زمینی با همه زیبایش مرا هر روز به بهانه ای به سمت خود می کشد من هم دست رد بهش نمی زنم حالا دیگر شده ام راهنماو راه بلد بومی شده ام تور گردان شده ام راوی تاریخ مرا این سرزمین پر از اعجازش من تاریخ و هر کسی که دلبسته تاریخ است دوست دارم مثل شما مثل اکبرآقا خونه نقلی مثل کیارش اقتصادی مثل بقیه انهایی که پر از شور برای دیدن کویر و زیباییهایش سعادت همراهی با آنها را داشتم آمدند و رفتند ولی خاطراتشان در قلبم باقی است زنده ام با تاریخ و تاریخ دوستان برای اینکه میهمانی که با هزار شوق برای دیدن تاریخ شهرم می آید چندین سال است سفر را به خودم حرام کردم ولی همصحبتی با دوستان و دیدار با مسافران کمی از لذت سفر ندارد.

  2. منصوره

    مرغ دلم باز کبوتر گرفت یادت میاد هرزگاهی اینو زیر لب زمزمه میکردی همیشه هوای سفرداشتی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *