به سیاهکل رسیدیم و قصد داشتیم به دیلمان برویم. این که از کجا آمده بودیم، بماند، اما اینکه چرا به دیلمان میرفتیم، قصهای است که باید گفته شود.
از سیاهکل تا دیلمان ۴۵ کیلومتر راه در پیش داشتیم.
راهی که اندیشهی به پایان رسیدنش، بهسان اندیشهی گذران عمر بدون درک لحظهها، بیمعنا مینمود. اندکی که دل سپردیم، دانستیم چه بوی خوشی میآید و چه چهچهای از رود شنیده میشود و درختان چه سبزند و سیریناپذیر سرشان سیر میکند در توهم مه، که آسمان را سراسر در برگرفته.
ما میرویم. آرام و ساکتیم و گوش میکنیم. اما نگرانیم. نگرانیمان از جنس آدمیزاد است و از حس عجیب پشت پا زدن به خوشبختی، نشات میگیرد. برای پنهان کردن این حس است که برای همدیگر از زیبایی مناظر سخن میرانیم. هر کسی خودش میبیند و با این حال دیگری برایش طبیعت را تشریح میکند. این از شوخ طبعی بشر است یا پارادوکس ذهن، نمیدانم.
دیلمان ۳۵ کیلومتر، دیلمان ۲۵ کیلومتر، دیلمان ۱۵ کیلومتر. تابلوها ما را میرانند، ما میرویم. گاهی و تنها گاهی که استثمار جاده را برنمیتابیم، میمانیم، نفسی میکشیم و چای مینوشیم و باز میرویم.
به دیلمان که رسیدیم، سراغ خانههای چوبی قدیمی را گرفتیم. میخواستیم شبی را به دور از چهرهی زشت تیرآهنهای ضد زنگ خوردهای که این روزها در هر روستایی نمایانند، سر کنیم. خانهای یافتیم و پیرزنی را. بیوهی خوشبختی بود با یک اتاق برای اجاره.
ماندیم. از ایمانمان نپرسید و نان و آبمان داد.
صبح از خوشهی مزرعهی چشمان مهربانش چیدیم و توشهای برگرفتیم و در باران به راهی که باید، گم شدیم.
به جایی رسیدیم که «آسیابر» نام دارد و از آنجا یک راست رفتیم به سمت مکانی که «شاه شهیدان» میخوانندش. جادهی خاکی به سبب باران، گٍل شده بود و اما سبزی، کماکان در کنار جاده حکمفرما بود.
به «شاه شهیدان» رسیدیم و بیدرنگ از اتومبیل بیرون جهیدیم. هوا مطلوبتر از آنکه به آن اندیشیده باشیم، تحویلمان گرفت. در میان مه که با سرعت در رفت و آمد بود، نفس کشیدیم و جان که چه عرض کنم، جانٍ جان گرفتیم. هیجان اولیه که سپری شد، تازه فهمیدیم که کجاییم و در اطراف چه خبر است.
ما بعد از چند هفته پرس و جو و انتظار، دانسته بودیم که امسال (۱۳۸۸) مراسم «علمواچینی» در تاریخ جمعه، ۲۴ امرداد در روستای شاه شهیدان برگزار میشود و حالا اینجا بودیم.
با این که هوا ابری بود، مردم بسیاری برای مراسم علم واچینی آمده بودند. به گفتهی محلیها اگر هوا آفتابی بود، این تعداد دو سه هزار نفره، چند برابر هم میشد.
بازاری بر پا کرده بودند و چه بازاری. یکی فریاد میزد: “هیزم بستهای هزار تومان”، دیگری گاوی را سلاخی میکرد و گاو دیگری با نگاهی فیلسوفانه به شکم دریدهی همنوعش، در انتظار ذبح شدن بود. زنی سیخ کباب و سینی و قابلمه میفروخت. و تمام اینها به این معنی بود که اگر تنها ۱۰ متر در این بازار قدم میزدی، چوب و گوشت و سیخ برای یک نهار از تولید به مصرف مهیا میکردی.
آنسوتر، هندوانه و سیب و فندق میفروختند و در راستهی دیگر، لباس و کفش و صنایع دستی. پسری از اهالی خراسان، خود را در این روز به این ارتفاعات رسانده بود تا معرکه بگیرد و با رجزخوانی و ماربازی و پاره کردن زنجیر – به عنوان یک پهلوان جوان که هنوز ریش و سبیلش هم درنیامده بود- پولی به جیب بزند و رسمهای گذشته را زنده نگهدارد.
مردی ماهیشور میفروخت و پسرکی با قناریهایش فال میگرفت؛ فال حافظ، فال مشهد، فال انبیا. جوانی که از سیاهکل آمده بود، فلافل اهوازی میفروخت و دیگری نان میپخت.
خلاصه همهمهای بر پا بود.
مردم بسیاری آمده و در دشتهای اطراف امامزاده چادر زده بودند. وقتی به کارشان دقت میکردی، میدیدی که یا مشغول تهیهی غذا هستند، یا از بازار خرید میکنند و یا به زیارت امامزاده مشغولند.
ما در میان مه و مردمان راه میرفتیم و عکس میگرفتیم و قدم زنان و سرخوشان به امامزاده «شاه شهیدان» نزدیک میشدیم. ما ساعت ۱۰ به روستا رسیده بودیم و در ابتدا فکر میکردیم (آنطور که قبلا به ما اطلاع داده بودند) مراسم راس ساعت ۱۰ شروع خواهد شد. از هر که پرسیدیم شروع مراسم چه ساعتی است، خبر یکسان و دقیقی نگرفتیم. یکی گفت ساعت ۱۳، دیگری گفت نیم ساعت دیگر، یکی گفت غروب و آخر سر فهمیدیم که سینه زنی ساعت ۱۵ شروع خواهد شد. زود رسیده بودیم و وقت داشتیم تا دریابیم، آنچه را که به دنبالش بودیم.
در اطراف امامزاده گشت زدیم. درخت تنومند مقدسی را که معمولا در کنار هر امامزادهای هست یافتیم و قبرستان را. مزارهایی دیدیم که همچون خانهی اهالی منطقهی گیلان، شیروانی چوبی داشت. جالب اینکه بر روی برخی از این شیروانیهای مقبرهها، گیاهان سبز به همان سان که بر روی شیروانی خانههای گیلان میروید، روییده بود.
کمی از امامزاده دور شدیم و به درون روستا رفتیم. با مردی هم صحبت شدیم که نام فامیلیاش همچون بسیاری از دیگر مردم روستای شاه شهیدان، «شهیدانی» بود. فرصت را مغتنم شمردیم و از او دربارهی چرایی و چگونگی مراسم سوال کردیم.
آقای شهیدانی گفت: “در زمان ماه محرم، مردم در اینجا نیستند و در شهرهای اطراف (سیاهکل و رشت و لاهیجان و …) گذران زندگی میکنند. در تابستان که اهالی به ییلاق میآیند، به احترام امامزاده «شاه شهیدان» و امام حسین، به مدت ۱۰ روز در این روستا عزاداری میکنند و امروز، که روز آخر است با مراسم علمواچینی همراه است. در مراسم علم واچینی، پارچههایی را که قبلا به عَلَم گره زدهاند (در مراسم علم بستن)، باز میکنند.”
اطلاعات دیگری که بعد از سفر به دست آوردم اینگونه است: “بزرگترین و بهترین مراسم علمبندی و علمواچینی گیلان در بقعه معروف به شاه شهیدان انجام میشود. فاصله بستن علم و واچیدن آن تقریبا ۱۰ روز طول میکشد. روز علم واچینی یک روز جمعه تابستانی بعد از درو و خرمن است. در این روز مردم از سراسر منطقه جلگهای، جنگلی و کوهستانی به بقعه شاه شهیدان میآیند و در صحرای اطراف بقعه اتراق میکنند.”
برای اطلاعات بیشتر به آدرس زیر مراجعه کنید:
http://www.chn.ir/news/?section=1&id=5070
به هر حال آنطور که من فهمیدم این مراسم به نوعی شکرانه برداشت محصول است که حالا به صورت دور هم جمع شدن مردم و اجرای مراسم نمادین عزاداری، تغییر شکل داده است. این را از آنجا میگویم که اگر این مراسم صرفا برای عزاداری بود، چرا چنین بازار پر جنبوجوش و شادی برپا بود و نشانی از غم در چهرهی مردم دیده نمیشد. به نظرم بازار و آن شور و هیجانی که در میان فروشندگان و خریداران دیده میشد، نمایانگر فعالیت اجتماعی روستایی مردم گیلان است و اگر ما از قبل نمیدانستیم که قرار است مراسم علمواچینی در این مکان برگزار شود، این جمع و این بازار را اصل موضوع میپنداشتیم و نه خود مراسم علم واچینی را. مراسم علم واچینی تنها یک ساعت طول کشید ولی بازار از صبح تا غروب بر پا بود.
با آقای شهیدانی بیشتر صحبت کردیم و متوجه شدیم در نزدیکی محل روستای شاه شهیدان، غار بزرگی هست که درون آن، آثاری از زندگی مردم در دوران باستان به دست آمده است. ما وقت نکردیم که این غار را ببینیم، ولی من تصمیم گرفتم که دوباره به این مکان سفر کنم و اطلاعات دقیقتری به دست بیاورم.
با صحبتهایی که از «شهیدانی» در مورد غار شنیدم و فکر کردن در مورد جشن برداشت محصول و همچنین دربارهی گاوهای بسیاری که ذبح شده بودند (گاو میکشتند و نه گوسفند)، به این نتیجه رسیدم که این مراسم احتمالا به آیین مهر پیوند دارد. چرا که مراسم گاوکشی مهر (تاورکتونی، که در غار انجام میگرفته) به نوعی مراسم برکت خواهی و شکرگزاری بوده است.
یک موضوع جالب توجه دیگر در این مورد، این بود که در هنگام ظهر چند تن از افراد نقاره زندند و به نظرم وقت نماز را اعلام کردند. از طرفی ما میدانیم که مراسم نقاره زنی به احتمال زیاد ریشه در آیین مهرپرستی دارد که در سه هنگامی که ۱- خورشید طلوع میکند، ۲- به وسط آسمان میرسد و ۳- غروب میکند، نواخته میشد.
به هر حال مراسم حدود ساعت ۱۵ شروع شد. در این هنگام، کسی شروع کرد به نوحه خواندن و پیرمردی که معلوم بود عَلَمدار است، عَلَم را از حرم امامزاده بیرون آورد و آن را در میدان کوچکی که جلوی صحن امامزاده بود، به آرامی در میان مردمی که سینه میزندند، چرخاند.
جوانان با نوحه همراهی میکردند و سینه میزدند و این سینه زنی حدود نیم ساعت ادامه داشت. در این حین دیدیم که مردم فرشی را به میدان آوردند و بر روی زمین خواباندند. ظاهرا اصل مراسم علم واچینی داشت شروع میشد.
اما قبلا باید چند نکته را در مورد عَلَم و عَلَمدار بگویم. پیرمرد عَلَمدار در تمام مدت مراسم، عَلَم را در اختیار داشت و به کسی اجازه نمیداد که به سادگی به آن نزدیک شود. به نظر میرسید که این وظیفهی هرسالهی اوست و در چنین روزی او مهمترین فرد به شمار میرود. چشم راست پیرمرد اشکال داشت و من فکر میکنم که آن چشم قدرت بینایی نداشت. منظرهی چشم پیرمرد عَلَمدار من را به یاد «خردمندان یک چشم» در اسطورههای اسکاندیناوی انداخت. در آن اسطورهها از دست دادن یک چشم معادل با به دست آوردن عقل و خرد و در نتیجه، امتیاز رهبری گروه است. چنانکه این موضوع را در رهبر دزدان دریایی که معمولا یک چشم تصور میشوند، دیدهایم.
عَلَم عبارت بود از یک چوب که حدود سه متر بلندی داشت و بر بالای آن بخش فلزی طلایی رنگی که در همهی علمها دیده میشود نصب کرده بودند. پارچه و روسری و شالهایی به رنگهای متنوع سبز و سفید و قرمز و …. از بخش بالایی علم آویزان بودند. قرار بود همین پارچهها که قبلا به علم بسته شدهاند، از علم جدا شوند.
بعد از پهن کردن فرش، یک نمد بر روی فرش پهن کردند. پیرمرد علمدار به این خاطر که طول نمد کوتاه است، حاضر نشد علم را بخواباند. به خاطر سختگیری او نمد دیگری آوردند و در ادامهی طول نمد قبلی خواباندند و بر روی آنها یک چادر سفید کشیدند و سپس بالش سبزی را بر روی چادر قرار دادند. گویی فردی بیمار است و این مردم قرار است همهی امکانات آرامش او را فراهم کنند.
بعد از اینکه بستر پر ابهت با چنین شرایطی فراهم شد، زنان به دور آن نشستند و چشم به پیرمرد علمدار دوختند تا این او به آرامی و با احترام بسیار سر عَلَم را بر روی بالش بگذارد و آن را بخواباند.
به محض اینکه عَلَم را خوابانیدند، زنان سر را بر روی سینه علم گذاشتند و به شدت شیون و زاری کردند. همهمهای شد و همه از زن و مرد هجوم آوردند. پولهایشان را در دست گرفتند و در ازای بازکردن گرهی پارچهها و جدا کردن آنها از علم، به پیرمرد علمدار مبلغی پرداخت کردند. حدود ۱۰ دقیقه هیجان عجیبی بر پا بود. هر کسی انتهای پارچهای از علم را در دست گرفته بود و میکشید. پارچهها را جدا میکردند و بر سر و صورت و سینهی علم دستی میکشیدند و جایشان را به دیگری میدادند.
من در این اندیشه بودم که شاهد یکی از مراسم قربانی هستم. به این معنی که، فردی (علم) قربانی شده بود و از خون او (پارچهها) دیگران به مرادشان میرسیدند. آنها قبلا علم را به عنوان کسی که قرار است قربانی شود با بستن پارچه انتخاب کرده بودند و اکنون حق خود را از این قربانی طلب میکردند.
متوجه شدم که بنمایهی بسیاری از مراسم به اسطورهی قربانی بازمیگردد و فلسفهی مراسم شادخواریها و غمخواریها همه فدیهای است برای ادامهی زندگی. چراکه در این بحبوحهی نوحهخوانی و سینهزنی و شیون و سوگواری، آنطرفتر و فقط کمی آنطرفتر، سودای بازار کماکان برپا بود.
آرش نورآقایی
دیدگاهها
جدای از اینکه خب به قصد تشریح مراسم شکرگزاری و آن مراسم خاص این مطلب رو نوشتی اما به چیزهای جالبی اشاره کردی و از ادبیات خوبی که گیراست کمک گرفتی و اون شق و رقی رو کمی قورت دادی فکر کنم تاثیر سیاهکل و دیلمان باشه… …ما در میان مه و مردمان راه می رفتیم…ما میرویم. آرام و ساکتیم و گوش میکنیم. اما نگرانیم…حس عجیب پشت پا زدن به خوشبختی…ر کسی خودش میبیند و با این حال دیگری برایش طبیعت را تشریح میکند. این از شوخ طبعی بشر است یا پارادوکس ذهن، نمیدانم….تابلو ها ما را می راند… کم کم داری مجنون میشی…سفر نامه ی ۶۰ سالگیت خریدن داره…
به قول مولانا:گوشم شنید قصه ایمان و مست شد
کو بهر چشم،صورت ایمانم آرزوست…سفرنامه خوبی بود.کلیت فضا در ذهن ترسیم شد اما باید دید این طبیعت و این مراسم رو…یکی از تشبیهات رو بیش از باقی دوست داشتم:صبح از خوشه مزرعه چشمان مهربانش چیدیم …و این کنایه:در باران به راهی که می باید،گم شدیم و نه رفتیم.
ممنون از اشاره به جایی که به ابوالحسن خرقانی داشتی”نانمان داد و از ایمانمان نپرسید” و این که ما همواره برای ادامه زندگی فدیه دادیم…فقط میشه خواهش کنم نوشته های طولانی رو با میان تیتر جدا کنی؟
خوش به حالتون سفر جالبی داشتید دارید ما که فعلا وقت این چیزا رو نداریم.
این آیین مرا به یاد صحنه ای از فیلم مده آی پازولینی می اندازه که قربانی رو برای بارور کردن مزرعه می کشند و بعد همه هجوم می برند تا از خون و گوشتش بهره ور بشوند و بعد اون رو می برند و می مالند به برگهای مزارع انگور و …..
س…
سفر نامه تان بسیار جالب بود. خیلی روان نوشتید.
موفق باشید
ریشه این قبیل مراسم به قرنها قبل و باورهای کهن کشور ما ایران بر میگردد. گرچه به ظاهر شاید این مراسم به هر عنوانی خرافی به نظر آید اما حکایت از تاریخ کهن آن قوم و ملت میکند و به آن لطف و شکوهی میبخشد. چیزی که هرگز در مردمان این سوی دنیا ندیدم.
سلام
این شیوه از سفرنامه نویسی که شبیه به سبکی از داستان کوتاه هست رو خیلی دوست دارم به این ترتیب که خواننده رو از لحاظ فکری و احساسی با ماجرای سفر درگیر می کنیم و بعد درست در زمانی که انتظار نداره اون را با سوال های بسیار رها می کنیم.
فکر می کنم که این طور سفرنامه ها رو فقط بشه درباره سفرهای کوتاه نوشت و فایده ای که داره اینه که علاوه بر جذابیت و هیجان دنبال کردن قصه سفر ،باعث می شه خواننده تشویق بشه برای پیدا کردن جواب سوال های ایجاد شده، کتاب بخونه و یا سفرکنه.
و اینکه با توجه به توصیف ادبی شما از خانومی که ازش اتاق کرایه کردین، به فکرم رسید آیا می شه عرفا رو به دو دسته معاصر و قدیمی تقسیم کرد؟ و اصولا از گذشته تا به حال چه تغییری در زندگی و نوع نگرش عرفا به وجود اومده؟
البته نمی دونم شاید جواب این سوالها رو کسی پیدا کرده باشه
با آزاده کاملا موافقم . سفرنامه شما شبیه داستانهای کوتاه بود
اتفاقا شما مرا به دوران دانشجویی در کلاس داستان کوتاه بردید که در
طول داستان با دقت به داستان گوش می کردم و سوالهای زیادی در ذهنم نقش می بست
بعد از تمام شدن داستان با یک عالمه علامت سوال در ذهنم ، مات و مبهوت به سمت
خوابگاه روانه می شدم و تا چند روز به داستان فکر می کردم و به دنبال جواب سوالاتم بودم .
با خواندن این سفرنامه دوباره این حس در من تداعی شد که آن را دوست دارم .
بگذریم . . .
من هم فکر می کنم با توجه به توصیفاتی که شما از آیین گاوکشی مهر داشتید
امکان دارد این هم قبلا همین مراسم بوده و به این شکل تغییر یافته و با اشاره به
اینکه این مراسم در غار صورت می گرفته و در نزدیکی این روستا هم غاری هست ،
این احتمال وجود دارد و از آنجاییکه فرهنگ ما کلا کن فیکون شده باز احتمال آن را
بیشتر می کند . به هر حال با دیدن آن غار اطلاعات بیشتری می توان به دست آورد .
داستان سفرتون رو خوب نوشتین و توضیحات دربارهی این مراسم هم،بد نبود،خوب بود.تعجب نکنید که چرا نگفتم که توضیحات کامل و عالی نبود.چون من لاهیجان زندگی میکنم،و آسیابر روستای ما هست و اصلیت ما مال اونجا هست.به هر حال،من این داستان رو با درج منبع،در وبلاگم( http://Milad141.blogfa.com ) منتشر میکنم.
خیلی خوبه
ای کاش چند تا عکس هم ضمیمه اش میشد
یا علی
سلام به همه هم روستایی هایی که دلشون می خواد اونجا باشند اما نیستند وسلام به پدر ومادر عزیزم
…………………………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. موفق باشید.
سلام.حال شما؟اول تشکر بابت راهنماییتون تصمیم گرفتم از طریق موسسه آوای جذب سیاحان برای لیدر انگلیسی شرکت کنم البته شرکت درکلاسهاش چون باید ازاصفهان برم تهران کمی مشکل خواهدبوداما تلاشمو میکنم.اما کمک میخواستم ازتون برای پیداکردن شماره تلفنی که دنبالش بودم راستش آژانس اصلا همکاری نمیکنه فکرنمیکردم پیداکردن یه شماره تلفن اینقدرسخت باشه آخه تو اون تاریخ فقط گروه مابود وکاملا مشخصه لیدر کی بوده. من شماره تماس بهنام لیدر ۲۲-۳۰ مرداد پکن شانکهای آژانس قصرشیرین-ocean groupرامیخوام که اسم کوچیکش بهنامه.امیدوارم ازطریق شما بتونم به نتیجه برسم بیصبرانه منتظرم.ممنون میشم اگه کمک کنید
…………………………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. موفق باشید. من شماره ایشون رو ندارم.
سلام،عالی بود،ولی ایکاش این مراسم مثل قدیما برگزار میشد،چون با گسترش مهاجرت مردم این سرزمین به استانهای مجاور،وگسترش روابط آنها با بقیه قومیتها،جمع کثیری از استانهای دیگر در این مراسم شرکت میکنند و متاسفانه بدلیل آشنا نبودنشان با نفس و فرهنگ این مراسم،از آن بعنوان یک تفریح و خوشگذرانی یاد میکنند و شاهد اعمال ناپسندی از جانب برخی از آنان میباشیم.
……………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. شما اهالی محل باید برای احترام ایم مراسم برنامکه ریزی کنید.
ممنون. خاطرات سفرتون زیبا بود من موضوع مقاله ام “جشن خرمن در فرهنگ ملل همسایه ” است که تنها منبع خوبم کتاب گیلان و کتاب دکتر پاینده لنگرودی که در این باره مطالب جالب آورده و اینکه جشن خرمن دیگه کلا با نام علم واچینی جای افتاده یعنی در واقع جشن خرمن رو همون جشن برداشت محصول میدونن که میگن علم واچینی.اما این در صورتیه که هنوز تو گیلان این دو تا مراسم با تفاوت زمانی و مکانی اجرا میشن. لطفا اگه کسی منبعی داره بهم معرفی کنه.
دوست عزیز و با احساسم به سایت شما مراجعه نمودم و خاطرات زیبای شما را که از روستایم شاه شهیدان نوشته بودید خواندم.
احساسات شما قابل تقدیر است ، چون اطراف را با دیده ی دل می نگرید.ما هم تا امروز سعی کرده ایم این یادگار نیاکان(علم واچینی شاه شهیدان) را پاس بداریم.
…………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. همیشه موفق و پیروز باشید.
سلام پدر و جد من در این روستا ی آسیابر به دنیا آمده اند و ما هر سال تابستان و۱۵ روز عید را به خانه مان در آسیابر می رویم و همه جای آن را می شناسم وهر سال به مراسم علم ورچینی می روم.من لبه وان یکی از محل های سرسبز بین آسیابر و شاشیدان هم رفته ام .اگر اطلاعات بیش تر خواستی من در خدمتم.
………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. سپسا از شما. موفق و پیروز باشید.
سلام مریم خانم شماصابر کیانی آسیابر رو میشناسید همکلاسی دوران ابتدایی من بوده اگه خبری ازش دارین بهم ایمیل کنید احتمالا یا باید برادرتون باشه یا فامیل نزدیکتون. مادر من هم تو آسیابر معلم بود.
…………………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام.
با سلام آقای دلیری ،بله من آقای صابر کیانی آسیابری را می شناسم.ایشان اکنون در آسیابر میوه فروشی کوچکی دارند.اسم پدرشان طاهر کیانی آسیابری است.
این فرد پسر پسرعموی پسرعموی پدرم است.
…………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام.
دوران کودکی ام این مراسم شکرانه ی محصول بود .همه لباس نو می پوشیدیم. دربازاری که گفتید کالاهمه قیمت بود .فقیر وغنی خرید می کردند وجشن می گرفتند دراین روز همه بعداز کارسخت جمع آوری محصول به زیارت وتفریح می رفتند.من هر کودکانم را برای این مراسم می برم
………………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. خیلی ممنونم از ارائه اطلاعات.
ازتوضیحات جامع وکامل شما برادر بزرگوارم متشکرم ، این مراسم شکرانۀ برداشت محصول نیست و توضیحات آقای شهیدانی نیز کامل نبوده است دلیل مهمّ این مراسم به خاطر گردشی بودن ماههای قمری، ودامدار بودن ساکنان قدیمی این محل میباشد که هنگام مصادف شدن ماه محرم با فصل سردوکوچ اهالی از آن محل (ییلاق) و پراکنده شدنشان درمراتع پایین دست (قشلاق) واینکه تک تک آنها امکان عزاداری فردی برای اباعبدلله الحسین رانداشتند(به دلیل پراکنده بودن) به هنگام فصل تابستان که همۀ اهالی به روستا برمی گشتندیک دهه به نیّت دهۀ محرم علم بندی نموده وروز دهم را به عنوان علم واچینی که حکم عاشورا راداشت مراسم با شکوهی برگذار می کردند آنهم با حضور مردمی که سرشار از اعتقادات مذهبی بودنند. از شما متشکّرم
…………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سپاسگزارم.
سلام به همه بچه محل های عزیز
………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام به شما.
سلام . بحث های خوبی مطرح شده بنده هم بجز چند سال اخیر در مراسم مذکور شرکت می کردم ولی بر اساس مطالعاتی که کردم
فلسفه مراسم علم واچینی در شاه شهیدان بر اساس بر داشت محصول نبوده است بلکه سالیان پیش مردم شهیدان، ییلاق و قشلاق می کردند و زمستانها را در دشت گیلان در روستاهایی مانند تازه آباد، دوست لات، خرارود، ، پشته، دولدیم،، دیلم ده، رودسرا، گیل زا رو، لاپا سرا، زندگی می کردند یا در کلهت هایی گاوکل، تنگ رود، میان لنگه، کلدم سرا، مار سرا، و کلارده به سر می بردند. اگر در مدت اقامت این افراد در دشت گیلان یا کهلت کسی فوت میکرد با اینکه راه مال رو برفگیر و صعب العبور بود افرادی جمع می شدند حتی اگر با اسب و قاطر هم میشد جسد را به شاه شهیدان می رساندند و در صحن امام زادگان دفن می نمودند این سنت در حال حاضر هم وجود دارد و چون بیشتر ماه محرم مصادف می شد با فصولی که اهالی در حال کوچ بودند بنا بر این در فصل تابستان که همه در شهیدان اقامت داشتند یک دهه در کنار امام زادگان شاه شهیدان و بر مزار درگذشتگان خود علم بندی نموده و به عزاداری می پرداختند و در روز دهم علم واچینی می کردند
ولی صرفنظر ازماهیتی بحث کمتر مراسمی را می شود به زیبایی علم واچینی پیدا کرد هر چند در حال کمرنگ تر شدن است متاسفانه
…………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاس.
من تو عمرم یه بار بیشتر نیومدم اونجا .اون یه بار هم گاو هلو فروختم .بچه های یلاق میدونن .رفتین جای ما هم زیارت کنین
…………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام.
با سلام خدمت شما و عرض خسته نباشید بابت شیوه ی نوشتاریتون که بسیار عالی بود. نظرات دوستان و چندتن از آشنایان خودم رو خوندم ولی این نکته رو باید عرض کنم که این مراسم تقریب جایگاه مذهبی خودش رو از دست داده به طوریکه اگر جمعیت اون روز شاه شهیدان رو پنج هزار نفر در نظر بگیریم کمتر از هزار نفر یعنی درصد کمی از مردم برای مراسم علم وچینی به داخل محوطه و صحن زیارتگاه وارد میشن که این نشون دهنده ی اینه که تفریح و خوشگذرونی و دور هم بودن و همچنین بساط کباب !!!بزرگترین دلیل مردم برای این روز خاصه و یکی بودن این مراسم با مراسم جشن خرمن ایران باستان یک واقعیته که متاسفانه مثل خیلی از آداب و سنن آبا و اجدادمون مورد تهاجم فرهنگی اعراب قرار گرفته.
……………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. موفق باشید.
جشن بسیار خوبی است و واقعا به ما خوش میگذرد وماخاطرات بسیار شیرینی از این مراسم داریم
……………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام.
سلام
من هم پدر و مادرم اهل آسیابر هستند و همه ساله هم عید و هم تابستان به آنجا می رویم. ای کاش چند عکس از این مراسم در سایتان می گذاشتید. با تشکر
……………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. دفعه بعد حتما این کار رو انجام میدم. سپاس.
با سلام . اینکه بعضی از دوستان عزیز فرمودند که سنن ما مورد تهاجم فرهنگی اعراب و … قرار گرافته شکی نیست ولی مراسم علم واچینی ابتدائا به دلیل این بود که در چون ماه های قمری کمتر از شمسی است در سه دهه ماه محرم به زمستان برخورد می کرد که به علت صعب العبور بودن امکان عزا داری در شاه شهیدان امکان نداشت یا اینکه جمعیت ساکن آنجا در فصل زمستان فقط چند خانوار بیشت نبود به همین دلیل موقعیتی را را برای عزا داری و یا علم بندی و بعد از ۱۰ روز علم باز کنی (علم واچینی) در اواسط مرداد که مقارن است با سال نو دیلمی (۱۷ مرداد هرسال) قرار دادند و فلسفه جشن روز علم واچینی برگرفته از نوروزماه دیلم است و روشن کردن آتش که امروز هم هم ساله در گوشه و کنار دیلمان برگزار می گردد . اینکه بگوییم این مراسم فقط جشن بعداز خرمن بوده اشتباه فکر کرده اییم و یا صرفا عزاداری !
یادمان نرود در گذشته که وسائط نقلیه نبود در روز علم واچینی هر کسی که به صلوات مرز (تپه ی مشرف بر روستای شاه شهیدان)می رسید با احترام خاص به تزرع می افتادند که امروز از بین رفته است .
بهتر است بگوییم هر ساله دو مراسم با فلسفه ی مجزا در یک روز و در یک مکان برگزار می گردد که در نوع خود بی نظیر است . یکی مراسم مذهبی و عذاداری امام حسین ع و دیگری جشن پایان خرمن در نوروز ماه دیلم – اینکه هر کدام از آنها را بر دیگری مقدم بشماریم بی انصافی است .
از زحمات شما نیز متشکرم
……………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاس از آگاهی که به ما دادید.
من خودم اسیابر به دنیا اومدم. نوه اقای نصرت حکیمی و ابراهیم محمدیان از اینکه به روستای ما اومدین خیلی خوشحالم ممنون آسیابرجاهای دیدنی قشنگ تری هم داره
……………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. زنده باد شما.
سلام. من هم یک اسیابری هستم وازدیدن نظرهای خوبتون خوشحال شدم.
………………………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. موفق باشید.
سلام با دیدن این سایت دلامون رفت به ولایت و با همشهری های جوان وفاملین دیدار کردیم اقا هادی یا دکتر هادی مرگ پدرتان را هم تسلیت میگیم
…………………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام.
سلم
باتشکر از شما که در چنین تاریخی به این دیار تاریخی و دیدنی مسافرت نمودید و اکر این مسافرت را همراه با آن عکس های دیدنی می کردید هم خواندنی بود و هم دیدنی ان شاالله که موفق باشید
…………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. شما هم موفق باشید.
سلام
با تشکر ازشما که این مراسم را خوب معرفی نمودید
…………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. خواهش میکنم.
همسایه عزیز که به من تسلیت گفتی از شما تشکر می کنم و از اینکه یادی از ما کردی از تو ممنونم لطفا” خودت را معرفی کن. ضمنا” از همه ی بچه محله ها و فامیل ها که در مراسم ختم پدرم محمد علی هادی پور اسیابر در شهر الوند شرکت کردند تشکر می کنم و می خواهم برای شادی روح همه ی رفتگان صلوات بفرستید.
……………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام.
نوروز بمانید که ایام شمایید !اغاز شمایید و سرانجام شمایید ان صبح نخستین بهاری که ز شادی می اورد از چلچله پیغام /شمایید! ((نوروز سال ۱۳۹۳به اسیابری های عزیز و روستاهای اطراف و همچنین همشهری هایمان که در شهرهای الوند-قزوین-زیباشهر-کرج-رشت-سیاهکل و … ساکنند تبریک عرض می کنم.انشاالله سالی توام با موفقیت و سرافرازی داشه باشید))
…………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. سپاس از شما. موفق باشید. سال نو هم مبارک.