امشب بدجوری با این گربه همذات پنداری میکنم. عکس را حدود دو سال پیش در روستای گرمه گرفتم و یادم هست در آن لحظه به این میاندیشیدم که فلسفهی گربه چیست؟
و امشب…
همه چیز را آماده کردهام…خریدهایم را انجام دادهام، کولهپشتیام را بستهام، با دوستان خداحافظی کردهام،… اما به این میاندیشم که دوست ندارم فردا بروم.
قضییهی عباس جعفری و اوضاع کشور و نیروی عاطفهی دوستان و رفتار اهریمنی نامردان دوستنما، بدجوری امشب مرا به چالش کشیدهاند. به فلسفهی زندگی و انگیزهی سفرم میاندیشم. دوباره میاندیشم.
آن گربه که سینهاش سفید و پشتش سیاه است، در شب تاریک و زیر نور روشن ماه، چه میکند؟ آیا تلاش میکند برای زندگی یا گونهای است از بازی برای اتلاف وقت بیمصرف.
قلبم بدجوری سنگین است امشب. احساس میکنم که توانائیم میبایستی بیش از این بود. باید میتوانستم کاری کنم در این بحران برای این مردم، قبل از اینکه بروم.
جریانی وجود دارد که آزارم میدهد. توطئهای را حس میکنم و مرگ انسانیتی را میبینم.
با این حال، میروم. میگذارم تا هم خود بمیرد هوس و وسوسهای که آتش به جانم افکند.
دیدگاهها
ایشالله خوش بگذره … یاد ما هم بکنید
سوار زورقِ بی بادبانِ دربدری
دوباره عزم ِکجا داری ای دل سفری؟
ترا قرار همیشه است با سفر نه مگر
بگندد آب اگر با سکون کند سپری…
سفر بخیر، برای ما هم آرزو کنید از این سفرهایِ خوب خوب!
سلام .
باید امشب بروم …
من که از بازترین پنجره با مردم ابن ناحیه صحبت کردم …
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت …
باید امشب بروم… و چمدانی را که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم …
” سهراب سپهری ”
سفر به سلامت … یادتان باشد ما همه منتظریم …
با آرزوی بهترین ها برای بهترین ها .
سفر به سلامت
ما را زیاد در انتظار بازگشتت قرار نده
به امید بازگشت شما
بابا چقدر این آرش خاطرخواه داره…. حالا مگه قراره کجا بره؟ قراره بیاد پیش من ، نترسین کاریش ندارم. همه ش که نمی شه آرش مال شما باشه، خودش و ما هم آدمیم بابا….
سفر خوش.به دوست نادیده مهدی فتوحی سلام برسونید.
سلام
همه سفارشات رو کردم جز این که …” لطفاً به آقای فتوحی سلام برسونید و بابت مزاحمت های گاه و بیگاه ازشون عذر خواهی کنید . ”
آقای فتوحی ارجمند ، دیدار ” دوست ” بر شما مبارک !
برای هزارمین بار مراقب خودتون باشید و زود برگردید …
با آرزوی بهترین ها
سلام
این سفر که باید عالی باشه هم میری دوستت (آقای فتوحی) میبینی و هم اروپا را میگردی و هم ناقلا با خانومهای اروپایی حال میکنی. چرا دوست نداشتی بری؟؟
خوش بهت بگذره انرژی
این مریم چقدر چندش آوره!!!!
نه به امید ماندنتان..
نه به امید بازگشتتان..
بل به امید آنچه که در آخرین لحظه، از انتهای وجودتان مکشوف می شود…
که —-> بله… احتمالاً این درست تر است…