سهراب را دریابیم

کمتر از دو سال وقت داریم تا تابستان ۱۳۹۳،

آن‎وقت “صدای پای آب” ۵۰ ساله خواهد شد.

سهراب این شعر را در روستای “چنار” سرود.

به این فکر می‎کنم که چه خوب خواهد شد اگر هم‎زمان با ۵۰ سالگی این شعر ناب، موزه‎ای برای شاعر در همین روستا ساخته شود.

اگر مردم کاشان و شاید همه‎ی مردم ایران همت کنند، می‎توانند یکی از بهترین موزه‎های ادبی را با توجه به مضمون ابیات این شعر سهراب احداث کنند.

فقط کافی است این شعر را بخوانید تا بدانید چقدر تجربه‎گرا و معناگراست.

مدت‎ها قبل این ایده به ذهنم رسیده بود که شاید بتوان نوعی از گردشگری با عنوان Conceptual Tourism را در ایران طراحی کرد و حتی برایش موزه و نمایشگاه ساخت.

دیشب به این نتیجه رسیدم که بر اساس این شعر دقیقا می‎توان اولین موزه‎ی “گردشگری معناگرا” را طراحی کرد.

به بخش‎هایی از این شعر توجه کنید:

مادری دارم بهتر از برگ درخت

دوستانی، بهتر از آب روان

لای این شب‎بوها، پای آن کاج بلند

روی آگاهی آب، روی قانون گیاه

قبله‎ام یک گل سرخ

جانمازم چشمه، مُهرم نور

دشت، سجاده‎ی من

من نمازم را وقتی می‎خوانم

که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته‎ی سرو

من نمازم را، پی “تکبیره‎الاحرام” علف می‎خوانم،

پی “قد قامت” موج

اهل کاشانم.

نسبم شاید برسد

به گیاهی در هند، به سفالینه‎ای از خاک “سیلک”

پدرم وقتی مُرد، پاسبان‎ها همه شاعر بودند.

پدرم نقاشی می‎کرد.

تار هم می‎ساخت، تار هم می‎زد.

خط خوبی هم داشت.

باغ ما در طرف سایه‎ی دانایی بود.

باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه،

باغ ما نقطه‎ی برخورد نگاه و قفس و آینه بود.

کودکی دیدم، ماه را بو می‎کرد.

قفسی بی در دیدم که در آن، روشنی پرپر می‎زد.

ظهر در سفره‎ی آنان نان بود، سبزی بود، دوری شبنم بود؛ کاسه‎ی داغ محبت بود.

بره‎ای را دیدم که بادبادک می‎خورد.

من الاغی دیدم، ینجه را می‎فهمید.

در چراگاه نصیحت گاوی دیدم سیر.

شاعری دیدم هنگام خطاب، به گل سوسن می‎گفت: “شما”

قاطری دیدم بارش انشا

کاکل پوپک

خال‎های پر پروانه

عکس غوکی در حوض آب

و عبور مگس از کوچه‎ی تنهایی.

مادرم آن پایین

استکان‎ها را در خاطره‎ی شط می‎شست.

پسری سنگ به دیوار دبستان می‎زد.

کودکی هسته‎ی زردآلو را، روی سجاده‎ی بیرنگ پدر تف می‎کرد.

و بزی از “خزر” نقشه‎ی جغرافی، آب می‎خورد.

دست تابستان یک بادبزن پیدا بود.

سفر پیچک این خانه به آن خانه.

سفر ماه به حوض.

ریزش تاک جوان از دیوار

بارش شبنم روی پل خاک

جنگ تنهایی با یک آواز

جنگ خونین انار با دندان

جنگ پیشانی با مُهر سرد

فتح یک باغ به دست یک شعر

فتح یک کوچه به دست دو سلام

متراکم شدن ذوق پریدن در بال

و ترک خوردن خودداری روح

من صدای قدم خواهش را می‎شنوم

و صدای، پای قانونی خون را در رگ

جریان گل میخک در فکر

من صدای وزش ماده را می‎شنوم.

روی آواز انارستان‎ها

و صدای متلاشی شدن شیشه‎ی شادی در شب،

من به آغاز زمین نزدیکم.

نبض گل‎ها را می‎گیرم.

آشنا هستم با، سرنوشت تر آب، عادت سبز درخت.

مثل بال حشره وزن سحر را می‎دانم.

مثل یک گلدان، می‎دهم گوش به موسیقی روییدن.

لمس تنهایی “ماه”

فکر بوییدن گل در کره‎ای دیگر.

زندگی شستن یک بشقاب است.

زندگی یافتن سکه‎ی ده‎شاهی در جوی خیابان است.

زیر باران باید رفت.

فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد.

با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت.

دوست را، زیر باران باید دید.

عشق را، زیر باران باید جست.

……………………………………………………………………

می‎توان همه‎ی این واژه‎ها را عینیت بخشید.

لطفا تصور کنید…

این واژه‎ها و این ابیات را تصور کنید…

موزه‎ای با صدا و تصویر و بو و مزه و …

این موزه می‎تواند کاشان را به یک شهرت جهانی برساند.

با این شعر می‎توان یک فیلم ساخت. این فیلم محشر خواهد شد.

شاید آخر همین هفته به کاشان و چنار بروم.

باید بروم.

دیدگاه‌ها

  1. علیرضا کردستانی

    این شعر همونطور که گفتید پر از تصویر و تناسبه…آن هم از نوع بی نظیر و رویاگونه. جسارتا آمادگی خودم رو برای هر گونه یاری و همکاری جهت رسیدن به این مهم اعلام میکنم..دلیل جسارتم، ایمان به این شعر است..
    ………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سپاس از تو. سپاس. امیدوارم همه کمک کنیم تا این موزه و چنین موزه هایی احداث بشه.

  2. مهناز

    سلام
    میدونی از دلایلی که همیشه سایتتونو نگاه میکنم چیه؟اول سفرنامه هاتونه و بعد اینکه دوباره چه چیزی (مکان-شخص یا موضوع خاصی)نظرتو جلب کرده.چیزهای که همیشه بودن ولی شما طور دیگه ای بهشون نگاه میکنی که ما هم خواه ناخواه زاویه دیدمونو نسبت بهش تغییر بدیم. که این قسمتو خیلی خیلی دوست دارم!من زیاد اهل شعر نیستم ولی این پستتون هم مثل مرد کلیدری فکرمو درگیر کرد( نوشته های استاد محمود دولت آبادی خیلی دوست دارم و از اون پستتونو واقعا” لذت بردم؛لحظه به لحظه!).
    خیلی کوتاه،کمی ادبی هاتونو هم دوست دارم!
    واقعا”ازتون ممنونم.امیدوارم همیشه سلامت و موفق باشید.
    ………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سپاس از محبت شما. موفق باشید.

  3. مجید

    مادرم چاقو را در حوض نشست؛
    ماه زخمی میشد!
    ……………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. جانم.

  4. شیرین

    بدون اجازه لینک این مطلبو در وبلاگم قرار دادم(بسیار زیباست)
    متشکرم
    ……………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. باعث خوشحالیه.

  5. ماهی

    چگونه سهراب، “سهراب” شد؟

    ضمنا،

    ســــــــــــــــلام
    ……………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. نمی دونم.

  6. فرشته

    آرش عزیز سلام – همیشه سرشار از ایده های نابی – دست مریزاد
    برای این پروژه روی کمک من هم حساب کنین… با کمال میل در خدمتم.
    حروف امنیتی این کامنت هم سهراب هست که به فال نیک میگیرم.
    …………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سپاس از توجه و لطف شما. اگر بشه کاری کرد که حتما انجام می دیم.

  7. برزین

    سلام آقای نور آقایی
    پیشنهاد بسیار خوب و عالی ای هست. ولی برای جلب توجه و مجاب کردن مسئولین این شرح به همکاری، یک حرکت هماهنگ با تعدادی از گروه ها و افراد می تونه کمک کنه.
    آقای جلاالدین مشمولی از بنیانگذاران گروه حجم سبز فعالیتشون در هنرهای تجسمی و بیشتر در کار سفر هستند. یکی از گروه هایی هستند که می توانند کمک کنند. ما برای اجرایی شدن ایده ها نیاز به جمع شدن گروه ها و افراد داریم.

    http://www.hajmesabz.com
    …………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. اگر بشه با ایشون قرار بزاریم خوب میشه. سپاس از توجه و لطف شما.

  8. سین سین میم

    ایده فوق العاده ایه … و شدنی
    ……………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. خوشحالم.

  9. افسانه محبتی

    سلام.
    اندیشه و دغدغه ی شما برای بنده بسیار محترمه. اما نتونستم احساس قلبیم رو بعد از خوندن این مطلب نگم. راستش نمی دونم چطور باید بگم، اما فکر می کنم سهراب به اندازه ی کافی خودش رو به دوستدارانش شناسونده، به قول خودش:”صدایی نیست که نپیچد. و پیامی نیست که نرسد.”
    تنها جمله ای که فکر کردم شاید بتونه منظورم رو برسونه این بود که: نگذاریم چینی نازک تنهایی سهراب بیش از این ترک بردارد.
    با احترام
    ……………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. نمی دونم چی بگم. ولی دوست دارم این کار انجام بشه.

  10. hossein

    سلام استاد قول می دهم با توجه به شرایط و موقعیت کاری ام این ایده را تا مرحله عمل پیگیری کنم.و هر مدت یک گزارش پیشرفت را برایت ارسال خواهم کرد هر چند دیدگاههای مجریان بر سهراب و زندگی و تفکرش دچار بی توجهی شده است ولی سعم را خواهم کرد.
    ……………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. تا ببینیم چی میشه حسین عزیز.

  11. elahe

    سلام.چه خوب که میاین.نیاسر هم تشریف بیارین خوشحال میشیم.
    ……………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. اگر وقت شد.

  12. مجتبی گهستونی

    با درود به آرش عزیز. چقدر صبح قشنگی را آغاز کردم هنگامی که نخستین خواندنی من نجوای شعر صدای پای آب بود.
    با خواندن این شعر یاد دهه ۷۰ افتادم که خواندن شعرهای سهراب سپهری و شنیدن کاست در گلستانه شهرام ناظری کار هر روزه ما بود.
    خدا را شکر که گریه صبحگاهی گریه غمگینانه ای نیست بلکه گریه شوق است برای اینکه خاطرات نوجوانی مرور شد. سپاس.
    ……………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. همیشه موفق باشی.

  13. مرضیه

    جناب نور آقایی سلام وعرض ادب
    می شه دقیقا برنامه زمانی کاشان اومدنتون رو بفرمایین تا با شما ملاقاتی هم داشته باشم .خوشحال می شم میزبانتون باشم. ضمنا ایده تون حرف نداره ولی به نظرم خیلی آرمانیه ومردم ومسوولین حال ندارن که ایده های به این زیبایی را عملی کنند.
    ……………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. فردا، ۵شنبه میام. تلفن تماس بنده: ۰۹۱۲۳۱۴۴۷۹۵

  14. دوست

    سلام
    من نمی دانم که چرا می گویند :
    اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست
    و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
    گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
    چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
    واژه ها را باید شست …
    ……………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام.

  15. نغمه

    سلام
    باز هم گردشگری ادبی ؟
    استاد من به اینکه شاگرد شما بودم و هستم افتخار میکنم
    سبز و موفق باشید
    ……………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. همیشه گردشگری ادبی. سپاس.

  16. گوارا

    پرسیده بودی چگونه سهراب “سهراب” شد؟!
    شاید جواب این باشد که سهراب دل کشتن سوسک را هم نداشت!
    از خاطرات فروغ فرخزاد از سهراب
    …………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام.

  17. مهران شهرستانی

    اهل کاشانم
    روزگارم بد نیست
    تکه نانی دارم
    خورده هوشی
    سر سوزن ذوقی!
    ……………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام.

  18. Masi

    این علاقه ی شدید شما به کاشان هم آخر کار دستتون داد……”اهل کاشانم”

    استاد شاید باورتون نشه که من معنای این بیت(!) رو “نسبم شاید برسد

    به گیاهی در هند، به سفالینه‎ای از خاک “سیلک” !

    تازه فهمیدم….
    چون سیلک رو از دیدگان شما شناختم. کیف کردم…..
    …………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. بزرگوارید.

  19. Masi

    ایده بی نظیره و پر از حس و شور
    خدا رو چه دیدین شاید بعد از کتابش رفتین سراغ این ایده …….
    …………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. شاید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *