سندرم چیست؟
“سندروم” یا “نشانگان” در علم روانشناسی و پزشکی به مجموعهای از علائم بیماری اطلاق میشود که توسط پزشک مشاهده یا توسط بیمار احساس میشود. البته در سالهای اخیر، واژه “سندرم” خارج از علم پزشکی در ارتباط میان چند پدیده با هم، استفاده شده است.
اصل واژه “سندرم” از یک لغت یونانی به معنای “در حال اجرا با هم” ریشه گرفته و به زبان لاتین و از آنجا به ادبیات امروزی جهان راه یافته است.
کلمات سندروم و بیماری گاهی اوقات به جای یکدیگر به کار برده میشوند، ولی برای برخی بیماریها از همان ابتدای کشف، لفظ سندروم به کار برده میشود.
معمولا وقتی چند علامت همراه یکدیگر در بیماری دیده میشود و پزشکی که متوجه آن شده نمیتواند علت خاصی برای بروز آن علائم بیابد، به مجموعه آن علائم سندروم میگوید.
بسیاری از بیماریها را در ابتدای کشف، سندروم نامیدهاند و حتی با اینکه علت بعضی از آنها بعدا کشف شده ولی نام سندروم همچنان برای آنها به کار برده میشود.
چنین برمیآید که نخستین مرتبه، ابن سینا در کتاب “قانون در طب” به وجود مجموعهای از نشانهها و علامتهای ویژه در برخی از بیماریها (سندرم) اشاره کرده است.
در نوشته حاضر، از آنجا که در صنعت گردشگری شهرها جزو مقاصد محسوب میشوند و از طرفی برخی سندرمها به نام شهرهاست، بر آن شدیم که به معرفی چند سندرم معروف مرتبط با شهرها بپردازیم.
سندرم اورشلیم:
سندرم اورشلیم یک تشخیص بالینی روانپزشکی است که اولبن مرتبه در دهه ۱۹۳۰ میلادی شناسایی شد. بعدتر و بین سالهای ۱۹۷۹ تا ۱۹۹۳ در یک بیمارستان روانپزشکی، تحقیقاتی بر روی ۴۷۰ گردشگر که نشانههای موقتی از بیماری را بروز داده بودند، انجام گرفت. نتایج این تحقیقات قابل توجه به شرح زیر بیان شده است:
“علائم بیماری، اغلب در دومین روز اقامت گردشگران زائر در اورشلیم و درست زمانی بروز میکند که شخص دچار اضطرار و نگرانی غیر قابل توضیحی میشود. اگر آنها با یک گروه یا خانواده به اورشلیم آمده باشند، ناگهان احساس میکنند که نیاز به تنهایی دارند، دیگران را رها میکنند و به گوشهای میروند. در مرحله بعد بیمار یکسری پاکسازیهای مذهبی همچون تراشیدن تمام موهای بدن، گرفتن ناخنها، دوش گرفتن به دفعات زیاد و سپس پوشیدن لباسهای سفید را انجام میدهد. بیشتر اوقات آنها ملحفههای سفید هتل را میدزدند تا با پوشیدن آنها به افراد کتاب مقدس شبیهتر شوند. آنها اغلب خود را یکی از شخصیتهای تورات یا انجیل تصور میکنند.”
بیتالمقدس هر ساله شاهد خیل عظیمی از گردشگران خارجی است که این شهر را به عنوان مقصد خود انتخاب میکنند. مکانهای مذهبی و باستانی بسیاری در این شهر قرار دارد، اما دیواری که در سمت غربی حرمالشریف قرار دارد، همچنان پر اهمیتتر از دیگر مکانها است. در تمام طول روز و شب بازدیدکنندگان بسیاری برای دعا، گرفتن عکس، یا تنها تماشا، به کنار دیوار غربی (ندبه) میروند. هیچکس نمیتواند اثبات کند چند نفر از این آدمها مشکل روانی دارند، یا بر اثر قرار گرفتن در این محیط دچار مشکل میشوند، اما اگر کسی واقعا به بیماری دچار شده باشد، به زودی آثار آن را نشان خواهد داد.
در نیمههای شب، وقتی که تابش نور ماه هر شکاف کوچک در سنگهای عظیم دیوار ندبه را رمزآلود میکند، آدمهایی در جستجوی تجربهای ماوراءالطبیعی به این نقطه میآیند. اورشلیم آنها را از خود بیخود کرده است و دیوار ندبه این حس را دو چندان میکند. آنها میآیند، دعا میخوانند، در خلسه فرو میروند و سرانجام با حالتی جنونآمیز روانه بیمارستان روانی میشوند.
بسیاری از کسانی که به فلسطین رفتهاند، یا اتفاقات بیتالمقدس را از نزدیک دنبال میکنند با اینگونه افراد آشنایی دارند. آنها شروع به موعظه میکنند. در کنار دیوار ندبه یا در حرمالشریف با صدای بلند گریه میکنند و مردم را به پاکی و بیآلایشی میخوانند و در این هنگام است که ماموران امنیتی درمییابند با یک بیمار دیگر مواجه شدهاند. از ۴۷۰ بیمار بستری شده در بیمارستان روانپزشکی، ۶۶ درصد یهودی، ۳۳ درصد مسیحی و یک درصد نیز بدون اعتقاد مذهبی خاصی بودهاند. همه آنها علائم بالینی مشترکی دارند. چیزهای خارجی را نمیبینند، صداها را نمیشوند و همه چیز را در مورد تاریخ باستان به خاطر میآورند.
زنان همیشه خود را یکی از شخصیتهای زن کتاب مقدس تصور میکنند و مردان نیز یک شخصیت مرد.
البته این رفتارها همیشه منجر به بستری شدن در بیمارستان نمیشود. تنها افراد خاصی به طور جدی آشفته میشوند و به گونهای رفتار میکنند که نیاز به مداخله روانپزشک و بستری شدن است.
اکنون در اورشلیم افراد بسیاری در لباس راهنمای گردشگری، گردشگر، مامور امنیتی و … مراقب اعمال و رفتار گردشگران هستند، تا از بروز هر مشکلی جلوگیری کنند.
به طور کلی بیمارانی را که در سفر به اورشلیم دچار توهم میشوند را میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
دسته اول کسانی هستند که در کشورشان به وضوح دچار بیماری روانی بودهاند. آنها با تصورات و عقاید خود وارد این شهر میشوند.
گروه دوم، گروه بزرگی از زائران هستند که عقاید محکم مذهبی دارند. زائرانی که در برخی از موارد به جای کلیساهای معمولی به گروههای عجیب و غریب تعلق دارند. آنها پیش از ورود به اورشلیم گرچه در شرایط متعادل روحی هستند، اما معتقدند که باید برای ظهور مسیح باید اعمالی را انجام دهند.
و سرانجام دسته سوم آنهایی هستند که پیش از ورود به اورشلیم هیچگونه پیشینه روانی ندارند و عضو دسته خاصی نیز نیستند.
بیشتر مبتلایان پس از پنج تا هفت روز درمان میشوند و شهر را ترک میکنند. در حالی که به درستی به یاد نمیآورند که چه اتفاقی برایشان رخ داده یا چه عاملی باعث شده است که در میان شهر یا از بالای باروها به سخنرانی مذهبی بپردازند.
سندرم پاریس:
سندرم پاریس اولین مرتبه در سال ۱۹۸۶ میلادی توسط یک روانشناس ژاپنی ساکن فرانسه شناسایی شد.
سندرم پاریس یک اختلال روانی زودگذر است که گریبان برخی از افرادی که در حال دیدار از پاریس هستند را میگیرد. این سندرم با برخی علائم روانی همچون هذیان گویی شدید، توهم، احساس آزار و اذیت (احساس مورد خشم و غضب دیگران بودن)، خود دگربینی، اضطراب و برخی علایم جسمانی همچون گیجی، افزایش ضربان قلب و تعریق مشاهده میشود.
این سندرم بسیاری از گردشگران خارجی را که تحت تاثیر رسانهها به سفر و گردشگری جلب میشوند، گرفتار میکند اما در مورد گردگشران ژاپنی بیشتر شناخته شده است.
در رابطه با علت سندرم پاریس چند فرضیه وجود دارد:
- ندانستن زبان: واقعیت این است که تعداد کمی ژاپنی میتوانند به زبان فرانسه صحبت کنند و برعکس. تصور میشود که همین یکی از دلایل ایجاد این مشکل است. جدای از تفاوتهای آشکار میان فرانسه و ژاپن بسیاری از اصطلاحات روزمره زبانی که ترجمه میشوند معنای دیگری پیدا میکنند و همین باعث سردرگمی افراد میشود.
- تفاوت فرهنگی: تفاوت بزرگ نه تنها در زبان بلکه در رفتار نیز مشهود است. فرانسویها در مقایسه با ژاپنیها در ایجاد ارتباط کلامی خودمانی برخورد میکنند که همین ثابت میکند چه تفاوت فرهنگی بین آنها وجود دارد. در فروشگاههای ژاپن مشتری به نوعی پادشاه است درحالیکه در این شهر به سختی فروشندهها به مشتری نگاه میکنند و مردمی که با وسایل نقلیه عمومی تردد میکنند بهنظر اخمو میآیند. اما داشتن تصویری ایدهآل از پاریس این برداشت را ایجاد میکند که ژاپنیها توانایی لازم برای وفق پیدا کردن بین تصویر آنها و آنچه واقعیت پاریس است را ندارند.
- خستگی: تلاش بیش از حد فرد و صرف انرژی فراوان برای استفاده بهینه از هر لحظه اقامت در پاریس میتواند باعث بیثباتی روانی در گردشگر شود.
یکی از تمهیداتی که سفارت ژاپن برای سندرم پاریس در نظر گرفته در اختیار قرار دادن یک خط تلفن ۲۴ ساعته برای افرادی است که دچار این بحران میشوند تا اگر نیاز به درمان کلینیکی داشتند به آنها کمک شود. با این حال تنها درمان دائمی برای این قبیل افراد بازگشت به ژاپن است.
اما سوال این است که چرا چنین مشکلی در نیویورک -جایی که برای ژاپنیها تقریبا همان اندازه جذابیت دارد- مشاهده نمیشود؟ شاید به این دلیل که تصویری که این شهر به دیگران میدهد شهری شلوغ، پرتردد و البته پرحادثه است و به همین دلیل افراد از لحاظ روانی آمادهتر هستند. معمولا پاریس بعد از بازدید ژاپنیها شهر دیگری میشود، شهری که انبوه آدمهایش خستهشان کرده، رفتار آدمهایش برایشان غریب است و زیباییهای آن را تحتتاثیر قرار میدهد.
سندرم فلورانس:
مدتی بعد از اینکه “ماری هانری بیل” (همان استاندال: نویسنده کتاب سرخ و سیاه) بعد از دیدار کلیسای “سانتا کروچه” (صلیب مقدس) در شهر فلورانس در سال ۱۸۱۷ میلادی دچار حالتی شد که چنین نوشت:
“از ایده بودن در فلورانس، نزدیک مقبره مردان بزرگی که دیدهام، به وجد آمدهام. در ژرفنای یک زیبایی متعالی غرق شدهام. من به نقطهی مواجهه با شور و شعف ملکوتی رسیدم. همه چیز به صورت واضح با روح من حرف میزند. آه، اگر میتوانستم فقط فراموش کنم. تپش قلب گرفتم، چیزی که در “برلین” به آن “دل آشوبی” (عصبی شدن) میگویند. از زندگی تهی شدم. من با ترس از افتادن راه میروم.”
پزشکان این حالت را به یک اختلال روان-تنی نسبت دادند به نام hyperkulturemia.
این اختلال که به نام “سایکوسوماتیک” میشناسندش باعث ایجاد ضربان قلب سریع، سرگیجه، غش و ضعف، سردرگمی و حتی توهم میشود. زمانی که یک فرد در معرض تجربه موضوعاتی قرار میگیرد که به آنها اهمیت زیادی میدهد به ویژه هنر، اختلال “سندرم استاندال” اتفاق میافتد. سندرم استاندال همچنین با نام “سندرم فلورانس” نیز شناخته میشود.
سندرم استاندال شرایط غیرقابل کنترل فرد در مواجهه با زیبایی است. این وضعیت تمام حواس فرد را درگیر میکند و او به طور کامل مغلوب احساساتش میشود. علائم این بیماری شامل ضربان قلب بالا، سرگیجه، غش، گیجی و توهم در مواجهه با زیبایی است. این اتفاق زمانی میافتد که فرد مقابل ساخته دست بشر یا زیبایی طبیعت قرار میگیرد. این دقیقا اتفاقی است که به طور معمول افراد در برابر زیبایی چشمگیر هنر به آن دچار میشوند. اما شاید با خودتان بگویید این یک اختلال نیست اما از آنجا که این وضعیت برای بازدیدکنندگان فلورانس زیاد اتفاق میافتد و مدام کنار مجسمه داوود (اثر میکل آنژ) غش میکنند، روانپزشکان به این نتیجه رسیدهاند که میتوان آن را در رده اختلالهای روانی قرار داد. طیف گسترده علائم جسمی و روحی که میتوان اضطراب، سردرگمی و فراموشی موقت را هم به آن اضافه کرد در صورت تشدید علائم میتواند به پارانویا و در موارد معدودی توهم و جنون موقت هم بینجامد.
به نظر میرسد درمان خاصی نمیتوان برای این سندرم در نظر گرفت. علائم جسمی با درمانهای دارویی برطرف میشود اما این بیماری به نوعی شوک محسوب میشود و به همین دلیل درمانهای اورژانسی در مورد مبتلایان انجام میشود. چیزی که در این وضعیت پیش میآید تفاوت میان رؤیا و واقعیت است، یعنی در حالی که در بیماران اثرات روانی کاملا واضح و واقعی است رنجی که آنها میکشند چیزی بین واقعیت و خیال است. این سندرم ترکیبی از چند چیز از جمله استرس سفر و حساس بودن فرد است. به همین دلیل در میان افرادی که احساساتی هستند ولی احساساتشان را فرو میخورند بیشتر دیده میشود زیرا به یکباره تمام بار عاطفی که با تماشای این آثار زیبا به دست میآورند را تخلیه میکنند.
سندرم استکهلم:
در سال ۱۹۷۳ و از ۲۳ تا ۲۸ آگوست یک اتفاق گروگانگیری در “کردیت بانک” شهر استکهلم سوئد روی داد و چند نفر از کارمندان بانک به گروگان گرفته شدند. در نهایت این واقعه شهرت جهانی پیدا کرد و باعث شد بیماری جدید روانی یعنی “سندرم استکهلم” کشف شود.
در این جریان و برخلاف انتظار، گروگانها از نظر احساسی جذب دزدها شدند و حتی بعد از آزادی، از آنها دفاع کردند و حاضر نشدند علیه آنها، شهادت بدهند. بعدها، یکی از دزدها با یکی از خانمهای کارمند ازدواج کرد! و به این ترتیب سندرم استکهلم متولد شد.
سندرم استکهلم را چیزی شبیه شستوشوی مغزی دانستهاند.
در این حالت گروگانگیر مدام توهم توطئه دارد و فکر میکند پلیس یا زندانی در حال طرح نقشهای برای خلاصی هستند و میخواهند او را از آنچه حالا برای او قدرت خوانده میشود، خلع کنند. به این ترتیب گروگانگیر سعی میکند با دروغهایی مانند اینکه خانواده قربانی او را دوست ندارند و نمیخواهند مبلغ لازم را پرداخت کنند یا حتی پلیس از تلاش برای یافتن قربانی دست برداشته است ذهن زندانی را به خود معطوف کند.
در این سندرم هیچ قصد قبلی نه در زندانی و نه در زندانبان مبنی بر ایجاد رابطه دوستانه با طرف مقابل وجود ندارد. از دید روانشناسی ذهن انسان مسئول فراهم کردن مکانیسم دفاعی است و به آنها کمک میکند از خطر دوری کنند.
در وضعیت گروگان و گروگانگیر، ذهن سالم به دنبال بقاست و در این حالت سندرم استکهلم شکل میگیرد. بعضی از متخصصان میگویند زندانی در این حالت به دوران نوزادی خود بازمیگردد که برای غذا گریه میکند و در وضعیت وابستگی است. در مقابل زندانبان در نقش مادری که کودکش را از تهدید محافظت میکند، قرار میگیرد. قربانی سپس برای بقا تلاش میکند. در این حالت انگیزه زندگی برای قربانی مهمتر از متنفر بودن از فردی است که او را در وضعیتی دشوار قرار داده است.
دو نمونه از ویژگیهای سندرم استکهلم عبارتند از:
- احساسات مثبت قربانی به گروگانگیر یا زندانبان و برعکس
- احساسات منفی قربانی نسبت به خانواده، دوستان و مقاماتی که سعی در نجات قربانی دارند.
جمعآوری: آرش نورآقایی
دیدگاهها
درود
از بار قبل که در مورد سندروم استکهلم نوشتین ذهنم درگیر شده که حتما سندرومهایی به نام بعضی شهرهای ایران هم وجود دارن…
امروز “سهراب” شما دوباره منو به conceptual museum کشوند…
سندروم کاشان حتما یکی از شایعترین سندرومهای ایرانه
هنوز ذهنم پر از تلاطمه…
……………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام و سپاس از ارائه نظر.
بی نهایت جالب بود. ممنون برای وقتی که میذارین.
از سندروم استکهلم در یک سریال اسپانیایی هم استفاده شده (مربوط به سال ۲۰۱۹).
فکر کنم شما هم با نظر ماری هانری بیل تا حدودی موافق هستید.
…………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سربال خانه اسکناس رو میفرمایید؟
بله جناب نورآقایی.
………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. چی دقیقا، بله؟
شما در جواب کامنت قبلی من سوال پرسیدین که؛
سریال خانه اسکناس رو می فرمایید؟☝️☝️
جواب این سوالتون رو دادم.☝️☝️
……………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاس.