۱- یک وقتی میخواستم نویسنده بشوم:
یک پروژه خیلی سخت در خوزستان قبول کردم. تابستان بود و دمای هوا گاهی متجاوز از ۵۰ درجه سانتیگراد میشد و من در عین حال مجبور بودم زیر نور مستقیم و گرمای شدید آفتاب کار کنم و یادم هست که یکمرتبه از شدت گرما بیحال افتادم. به هر حال پروژه را انجام دادم و بعد از چند وقت ۵۰۰۰۰۰ تومان گیرم آمد. همهی پول را دادم تا دستنوشتههایم را چاپ کنم و کردم. امروز تعداد خیلی کمی از دوستانم هستند که حتی بدانند من چنین کتابی دارم. محتویات این کتاب امروز برایم هیچ ارزشی ندارد و جایی هم از آن نام نمیبرم، اما این کتاب من را به آرزویم رساند.
۲- از عکاسی خوشم میآمد:
آرزو داشتم و دارم که روزی یک عکس و فقط یک عکس بگیرم تا با فلسفهای که در آن موج میزند، بتوانم روحم را آزاد کنم. هنوز هیچ موفقیتی در زمینه عکاسی کسب نکردهام، اما راه یافتن یکی از عکسهایم به «تصویر سال» امیدی در من زنده کرد که شاید بتوانم روزی روزگاری آن عکس خاص را بگیرم.
۳- حالا میخواهم روزی یک فیلم کوتاه ۶۰ ثانیهای بسازم. شاید سناریواش را آماده کرده باشم، بشنوید:
به این فکر کردم که چرا زندان انفرادی این همه بد است. به این نتیجه رسیدم شاید دلیلش این باشد که آنقدر «من» در آن انباشته میشود که نمیتوان آن را تحمل کرد و اصولا زندان به این خاطر جای خوبی نیست چون از انباشت «ما» در آن کاسته میشود.
بعد فکر کردم که جای «من» و «ما» به لحاظ عینی نه در زندان، بلکه در شهر کجاست؟ فاصلهی عینی «من» و «ما» را چگونه میتوان نشان داد؟ دیدم که جواب سوالم، «دیوار» و «پنجره» است. اتاق شخصی هر کسی، «من» فراوان دارد؛ عکس من، تقدیرنامههای من، وسایل من، اتاق من، … اما آن طرف پنجره پر از «ما» است. آسمان ما، درخت ما، خیابان ما، شهر ما،… فاصلهی اینها «دیوار» و ارتباط میان اینها، «پنجره» است.
بعد دیدم، «من» یعنی خود را بالا بردن و «ما» یعنی با دیگران در همین پایین دمخور بودن. «من» و «ما» از هم فاصلهی ارتفاعی دارند.
بعد از این افکار، یک سناریو برای فیلم در ذهنم شکل گرفت، نامش را گذاشتم، «منما». دوست دارم هر جور دوست دارید بخوانیدش. «مَنَما»، «منم آ»، «منما»، …
و اما فیلم نامه:
دوربین داخل یک اتاق میچرخد و میز توالت (که آیینه هم دارد)، چوبلباسی، عکس شخصی، تقدیرنامه و … را نشان میدهد. در پس همهی اینها دیوار است و دوربین آن را نشان میدهد. بعد کسی که در اتاق است و تصویر او را در عکس شخصی و آیینه دیدهایم، از پنجره بیرون را نگاه میکند. اتاقی که او در آن است در مرتفعترین طبقهی یک ساختمان مسکونی است، بنابراین مردم خیابان خیلی کوچک به نظر میرسند. اینجا انگار یک شوک اتفاق میافتد. صاحب خانه ناگهان تصمیم میگیرد که از اتاق بیرون برود. لحظهای بعد او را در آسانسوری میبینیم که در طبقهی شصتم ایستاده (چون میخواهم به فیلم که ۶۰ ثانیه است، ربطش بدهم. ۶۰ ثانیه ۱ دقیقه است و این کار این شخص شاید ۶۰ ساله، ۱ تصمیم) و کلید طبقهی همکف را فشار میدهد. بعد دوربین او را در خیابان و بین مردم شهر نشان میدهد در حالیکه لباسش همان لباسی است که لحظاتی قبل بر چوبلباسی اتاقش آویزان بود (او را اینگونه در میان مردم (ما) تشخیص میدهیم). او حالا در پیادهرو قدم میزند و میبیند که بچهها در حال بازی هستند و یک بچه از پنجرهی اتاق خانهاشان آویزان شده و در حال ملحق شدن به بچههای دیگر است. میایستد و نگاه میکند.
در این فیلم میخواهم «من» و «ما» را در معماری شهر عینیت ببخشم. وجود بچه با خانهای که گونهاشان این روزها در حال انقراضند (ساختمان ۶۰ طبقه نو و خانهی پسربچه کهنه است و شاید تنها خانهی باقیماندهی شهر است که هنوز به برج تبدیل نشده) و از پنجره کوتاهش میتوان به سادگی به خیابان پرید و مردی که برای از «من» به «ما» رسیدن باید ۶۰ طبقه با آسانسور (شاید هم بهتر باشد که او از پله و با عجله پایین بیاید) نزول کند، یک پارادکس است.
شاید با این فیلم، برای یکمرتبه هم که شده فیلم بسازم. البته ساختنش دیگر برایم مهم نیست، من آن را در ذهنم ساختم و لذتش را بردم. چنانکه نتوانستم بخوابم و تا فردا صبح صبر کنم و همین امشب برای شما اکرانش کردم.
دیدگاهها
سلام استاد جان
مجدداً چنان تحت تاثیر افکار ناب و خاصتان قرار گرفتم که من هم تاب نیاوردم و همین نیمه شبی بعد از پایان فیلمتان چند دقیقه ای مشغول تحسین و تشویقتان گشتم.
یه سوال: از فیلمنامتون یه silent movie رو برداشت کردم. درسته؟
اگرنه خوشحال می شم که افتخار subtitling فیلمتون رو پس از عینی سازی به من بدین!!!!!!!
هم چنان پایدار و خاص بمانید.
……………………………………………………………….
جواب: سلام به شما و سپاس از نوازشتان. بله بدون صدا است و البته فقط این فکر در ذهنم شکل گرفته و باید یک المانهای دیگر در عمقهای دیگر به این نوشته اضافه کنم.
آرش خان سلام
امیدوارم سال سوم ببر برات بهتر از دو دوره ی قبلی باشه. فقط زیاد تو چین پا رو دم اژدها نزار. خطرنااااااکه.
سلام .
دلم میخواهد بخوانمش : ” من ِ ما ” … منی که هر کدام از ما در درونمان داریم ولی گاهی غافل می شویم . گاه به زانو باید درآمد تا او را دید وگاه از آن بالا هم درشت است و وجودش عذاب آور …
خیلی ممنونم . بیشتر از همیشه .
شاد باشید و سلامت .
کار بدی کردی فیلمتو اینجوری اکران کردی هنوز خیلی کار داشت تا کامل شه. حیفش کردی. بی دست و پا و چشم، لخت و عور و بی لباس چرا؟ باید می ساختیش! کاریم نداشت یه دوربین می خواست فقط و چند تا نور ۸۰۰ و یکی دو تا بازیگر و یه لوکیشن. حیفش کردی آرش!
“من کیستم
درکجاى جهان ایستاده ام
اگرخود نیافته باشم وجواب سوالهایم را
با گذشته چه کنم
چه لحظه هایى تلخ تلخ ، شیرین شیرین و گاه دردناک ”
من اگرجاى شخصیت سناریو شما بودم به جاى آسانسور ازپنجره پایین مى آمدم. چون دیگر نمیشودفاصله ها را کوتاه کرد.خانه آجرى یک یا دوطبقه با پرده اى ازحصیر متعلق به همان دوران کودکى است. نمى شود درخیابان کودکى قدم زد. آدمها ازجنس همان برج شصت طبقه اند.
شما سرشار از خلاقیت هستید . قدرش را بدانید . ما می دانیم.
خود ایده واقعاً عالیه.. خیلی..
موقع خوندن سنارو میخواستیم (یعنی فکر کنم هرکسی که تا الان کامنت گذاشته)–> میخواستــــــیم که ادامه اش بدیم تا به پایانش برسونیم..
ولی فکر کنم این علاقه به خوندن، دلیل اصلیش، اون “دیباچۀ” جذابش بود!
(هرچند که خود سناریو فوق العاده بود، فوق العاده)
مطمئناً تا به مرحلۀ ساخت برسه -با اضافه شدن اون المان ها- تبدیل به یه ۶۰ ثانیۀ عـــالی میشه.. عالی…
ولی به شرط اینکه اون وقتی ساخته نشه که به فرجام دست نوشته ها دچار بشه..
salam mikhaham ba shoma sokhan begoyam vali az sokhan goftan miharasam chon ziad shoma ra nemishenasam vali az tarafi fekr mikonam salhast shoma ra mishenasam rastash harf zadanetan be nazaram gheire adist va taghriban hameye fekro zehnetan khanoomha hastand va in man ra mitarsanad har chand fekr mikonam donyaye daronetan ba donyaee ke neshan midahid tafavot darad man email nadaram va az emaile doste khobam baraye shoma chiz mifrestam shayad be man bekhandid man balad nistam email besazam ba shoma harfi degar daram ke joz shoma kasi shayestehye shanidanash nist
…………………………………………………………………………..
جواب: واقعا نمیدونم چی بگم
salam shayad in akharin bar bashad ke baraye shoma chizi mifrestam avalin bar ke be site shoma sar zadam khosham nayomad va kharej shodam vali baz tebgh gofteye shoma be soragh shearaye shoma raftam va vaghti onaro khondam ehsas kardam hameye onaro va makhsosan neveshtehaye shoma ro ghablan dar jaee didam hameye chizaee ke neveshtid dar ketabhaye ke ghablan khondam mesle ketabhaee az anvare do balzak dafneh domorye an bronte va else ke hame mara dochare hayajani vasf napazir mikardand mesle in bod ke dashtam onaro moror mikardam be har hal man ba neveshtehhaye shoma ehsasi peyda kardam ke ba didane shoma peyda nakardeh bodam dostdare shoma
bigharar ….bighoror rasti fekr nakonid adame bi maghzi hastam man dar daneshgah moadelam kamtaraz 19 nashode
……………………………………………..
جواب: سپاس از شما.
تو این آشفته بازار فک کنم سینمای ما فقط فیلمسازی من و شما رو کم داشته باشه . خوش باشی.سال نو پیشکی مبارک .به چین سلام ما را برسان .
…………………………….
جواب: اتفاقا من اینو نوشتم که تو بسازی. کار مشترک بکنیم یزدان حال کنه.
سلام و وقت بخیر
فیلم نامه تون جالبه. از این نظر که شروع خاصی نداره و پایانش هم مشخص نیست. در واقع ذهن بیننده محدود نیست و هر فرد ، خودش می تونه آغاز و پایان را بسازه.
اما نکتۀ جالبتر برای من اینه که، سه خط اول فیلم نامه با آن صحنه هایی که من بارها و بارها در ذهن تداعی کرده ام و در قالب آن فرو رفته ام تا ترجمه اش کنم و بنویسمش، یکی است.
فیلم تان از آن فیلمهای مفهومی و عمیق می شود که با وجود زمان کم حسابی ذهن را درگیر میکند، مشتاق دیدنش هستم.
موفق باشید
ایده فیلم جالب بود ،شاید بتوان از این آسانسور نقبی به کودکی خود مرد زد،(هرطبقه که پایین می آید سالی از سن مرد کم می شود،البته در این صورت ممکن است آسانسور در طبقه سوم یا هر سنی که رفتارهای اجتماعی شکل میگیرند بایستد)کودکی که درآن همه چیزش با هم بودن بود .قبل از آنکه هرکس قدم درراهی متفاوت بگذارد و وارد رشته خاصی شود ویا به هر دلیل دیگری مجبور شود جمع دوستان را ترک گوید، تاجایی که در ۶۰ سالگی از هیچ یک خبر نداشته باشد.
آقای نورآقایی خوشحالم که ایده هایتان را با(ما) درمیان می گذارید وسبب می شوید که ما هم در مورد آن کمی فکر کنیم(به علت مشغله زیاد (من) سرکار مطالب شما را می خوانم و نظر خود را می نویسم) امید وارم کا ر بدی نکرده باشم که در سایت شما نظر خودرا به صورت یک سناریو جدید بیان کردم.
سپاس
……………………………………………
جواب: سپاس، جالب بود و خوشحال شدم.
سناریو ی جالبی بود وخود واقعیت است شما با این ایده وذهن خلاق میتونی یکی از مستند سازان برجسته باشید ،یه کم بهش بها بده ، ارزشش رو داره راستش این مطلب مربوط به سال قبل بود که خوندم اما اونقدر زیبا بود که حیفم اومد چیزی ننویسم . امیدوارم روزی ایدهات به تصویر کشیده بشه.
………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. تصمیم دارم به زودی مستند سازی رو به طور جدی پیگیری کنم. سپاس.
پاراگراف آخر رو دوست دارم.
من کتاب اول رو میشناسم؟
………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. خوبه.
از اعجاب اونچه که در ذهن شما میگذره ، زبانم قاصره.
استاد با خوندن این ایده فیلمتون، به یاد یک ایده ی دیگه تون افتادم برای فیلم ” قلمرو” ” یک کُره و یک مَرد”
چقدر نکته ی جالبیه برام با اینکه موضوعات متفاوتی دارن این دو فیلم، “من” ها و “من گرایی”های داستان پر رنگ ترین عنصر هستن.👌👌
شاید در باورتون نگنجه که فیلم های اکران نشده ی شما رو با وضوح کامل در ذهنم می بینم، رنگ و نور و صحنه دارند و انگار ساخته شدن.
ذهنتون، ذهنم رو روشن می کنه!
……………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. چه خوبه این نوع توصیف شما. سپاس.