سفر به مرزهای شمال غربی ایران

سفر در لبه‌ی مرزهای ایران، همواره نوستالژی زمان‌هایی که سرزمین ما بزرگتر از این بود که اکنون هست را با خود دارد.

علاوه بر این، ناگفته‌ها و ناشنیده‌های چنین سفری، به همراه شگفتی‌های طبیعی و تاریخی طول مسیر، لذت و هیجان آن را دو چندان خواهد کرد.

این اندیشه بهانه‌ای شد که بنده و دوستی به نام فرشاد طهمورثی عزم سفر به مرزهای شمال غربی ایران را در خود پروراندیم و سفر کردیم.

 

ما سفرمان به مرزهای ایران را در روز ۱۳ تیر آغاز کردیم، همان روزی که آرش تیرش را برای تعیین مرزهای ایران و توران پرتاب کرد. اما ما جهت مخالف پرتاب تیر آرش را در نظر داشتیم، تا از مرزهای سمت دیگر باخبر باشیم.

وسیله نقلیه سفر ما یک دستگاه سواری ROA  بود. ساعت ۸:۳۰ صبح از پل فردیس کرج، کیلومتر را صفر کردیم و مستقیم به سمت قزوین و زنجان و تبریز راندیم.

اگر مسافری عجله نداشته باشد می‌تواند از جاذبه‌های قزوین و همچنین گنبد سلطانیه در حدود ۴۰ کیلومتری زنجان و دیدنی‌های خود زنجان دیدار کند و نهار را در کاروانسرای سنگی زنجان میل کند. 

اما ما مسیر اتوبان تهران تا بستان‌آباد را طی کردیم و نهار را در بازار تبریز، بزرگترین بازار مسقف ایران خوردیم. دیزی و کوفته تبریزی از غذاهای لذیذی است که در بازار تبریز می‌توانید سراغ آن‌ها را بگیرید.

از پل فردیس کرج تا تبریز در حدود ۶۰۰ کیلومتر است که ما آن را شش ساعت و نیمه طی کردیم. از زنجان که خارج بشوید تا نزدیکی‌های هشترود، جاده به خاطر رنگ متنوع تپه‌ها و سادگی روستاهای اطراف، زیبا و دل‌انگیز است. این صحنه‌ها شما را متقاعد می‌کند که برای لحظاتی از رفتن باز بایستید و عکس بگیرید.

ساعت ۱۶ از تبریز به سمت شبستر و خامنه و بندر شرفخانه راندیم. در راه میان خامنه و بندر شرفخانه، شهری به نام “کوزه‌کنان” دیده می‌شود که پر از کارگاه‌های سفالگری است. ساعت ۱۷:۳۰ در بندر شرفخانه نظاره‌گر مردانی بودیم که تن به آب شور دریاچه اورمیه سپرده بودند و شنا می‌کردند.

زیبایی دریاچه اورمیه با آن سفیدی منحصر به فردی که از نمک آن نمایان است، جلوه‌ای از شگفتی طبیعت ایران را به نمایش در می‌آورد. اما لذت حاصل از زیبایی منظره پیش رو در نظر کسانی که به محیط زیست می‌اندیشند، چندان نمی‌پاید، چرا که شاهد خشک شدن دریاچه در طول سال‌های گذشته خواهیم بود و این مساله‌ای است که در نتیجه اهمال‌کاری و سهل‌انگاری کسانی است که خود می‌دانند با این دریاچه چه کرده‌اند.

راهمان را به سمت سلماس و خوی ادامه دادیم. ساعت ۲۰:۲۰ در خوی بودیم و از پل خاتون و میل شمس تبریزی دیدن کردیم. در میان درزهای آجرهای میل شمس، پر است از شاخ‌های قوچ که ویژگی جالب این بنا به شمار می‌رود. در کنار میل شمس، مقبره‌ای منسوب به شمس تبریزی هم دیده می‌شود.  

مهمانسرای جهانگردی خوی، مکان خوبی است برای یک شب اقامت، اما برای ما که قرار بود ارزان سفر کنیم، یک اتاق دو تخته به قیمت ۳۰۰۰۰ تومان در مقابل ۸۰۰۰ تومانی که در ازای یک اتاق در مهمانسرای سعادت می‌پرداختیم، گران بود. بنابراین مهمانسرای سعادت را انتخاب کردیم و شب را به صبح رساندیم.

از خوی تا چالدران ۱ ساعت راه، در مسیری بسیار زیبا  در پیش داشتیم. دشت چالدران اولین نوستالژی سفر را برای ما زنده کرد. شاه اسماعیل در این دشت در مقابل عثمانی‌ها جنگیده بود و ایران آن دوران سربازانش را در این منطقه از دست داده بود. 

در چالدران، قهوه‌خانه‌ای را انتخاب کردیم تا نان روغنی گرم و خامه و عسل را برای صبحانه صرف کنیم. بی اغراق، نشستن در این قهوه‌خانه و نوشیدن چای در نعلبکی و نگاه کردن به پیرمردهایی که به زبان آذری با هم حرف می‌زدند، از لذت‌های ناب سفرمان بود. 

یکی از اهداف سفر ما، دیدار از مراسم آیینی و زیارتی ارمنیان در قره کلیسا بود که امسال (سال ۸۷) در روزهای ۱۳ و ۱۴ و ۱۵ تیر برگزار می‌شد. به همین دلیل به سمت قره کلیسا (کلیسای تاتاووس) راندیم. کلیسایی که اکنون به عنوان نهمین اثر ثبت شده در فهرست میراث جهانی ایران جای دارد و دو روز بعد از دیدار ما از قره‌کلیسا، خبر ثبت این کلیسا در خبرگزاری‌ها درج شد. 

در ایام زیارت، بسیاری از هم‌وطنان ایرانی و همچنین ارامنه دیگر کشورها به سوی قره کلیسا می‌روند و فرایض دینی خود را به جای می‌آورند. تاتاووس یکی از حواریون حضرت مسیح است که به مناسبت سالگرد شهادت وی، مراسمی در مکان این کلیسا برگزار می‌شود.

زمان برگزاری این مراسم، کاملا مشخص نیست، به طوری که این مراسم در سال ۸۶ هجری شمسی در تاریخ  ۲۸ الی ۳۰ تیر برگزار شد.

مراسم مربوط به قره کلیسا سه روز است که مهم‌ترین روز آن، آخرین روز است. در روز اول و دوم، ارامنه‌ای که قصد دارند در مراسم شرکت کنند از ایران و کشورهای دیگر به مکان مورد نظر می‌آیند و چادرهایشان را نصب می‌کنند و برای روز آخر آماده می‌شوند.

در این مراسم، آیین‌های غسل تعمید، نام گذاری متولدین، عقد نامزدها، قربانی کردن، نذری دادن، شمع روشن کردن و راز و نیاز ارامنه دیده می‌شود.   

در روز اصلی اسقف اعظم یا اسقف ارامنه حضور پیدا می‌کند و مراسم با حضور وی در ساعت ۱۰انجام می‌شود.

بسیاری از ارامنه در این روز گوسفند یا خروس(حیوان حتما باید نر باشد) قربانی می‌کنند و گوشت آن را میان اطرافیان تقسیم می‌‌کنند.

در مراسم امسال، در حدود ۱۵۰۰ نفر از ارامنه با اتومبیل شخصی و اتوبوس به محل کلیسای تاتاووس آمدند و در مراسم شرکت کردند.

بعد از چشیدن طعم مراسم قره کلیسا، به طرف ماکو حرکت کردیم. در مسیر شوط به ماکو، هوای خنک فراتر از حد انتظار، به علاوه دشت‌های فراخ گل‌های آفتابگردان و باغ‌های میوه ما را به وجد آورد. در ورودی شهر ماکو تابلویی بود که بر آن نوشته بودند:”به شهر مرزداران، ماکو، خوش آمدید.”

ماکو شهری است با موقعیت سوق‌الجیشی که در یکی از مسیر‌های جاده ابریشم و در دره‌ای میان دو کوه واقع شده است. اگر گذرتان به این شهر افتاد حتما از عمارت کلاه فرنگی و حمام قدیمی آن دیدن کنید و همچنین از کوه بالا بروید تا راز قلعه‌های مشرف به شهر را درک کنید.  

عمارت کلاه فرنگی ماکو شامل دو ساختمان در نزدیکی یکدیگر است که هم زیبا و هم باارزشند، اما با این توصیف به حال خود رها شده‌اند و کمترین توجهی به آن‌ها نمی‌شود.

مساله‌ دیگری که جلب نظر می‌کرد این بود که نه در چالدران و نه در ماکو، تابلویی که گردشگر را به سوی این آثار تاریخی و فرهنگی راهنمایی کند، دیده نمی‌شد. 

در ماکو بود که متوجه شدیم، از پل فردیس کرج تا شهر ماکو ۱۰۰۰ کیلومتر را پیموده‌ایم.

از ماکو به سمت مرز بازرگان حرکت کردیم و با این‌که هیچ تابلویی وجود نداشت تا ما را راهنمایی کند، توانستیم مسیر باغچه جوق را بیابیم و از این باغ زیبا و عمارت‌های پر نقش و نگارش دیدن کنیم.

البته باید بگویم که عمارت ظاهرا در دست تعمیر الی الابد است! و فقط می‌توان از بیرون به آن نگاه کرد و زیبایی داخلش را حدس زد.

در مسیر ماکو به بازرگان در سمت راست جاده یک فرعی هست که تابلوی سازمان میراث فرهنگی شما را به سوی “دخمه سنگی فرهاد” هدایت می‌کند. دخمه‌ای که مربوط به هزاره اول قبل از میلاد است و مردم اعتقاد دارند که توسط فرهاد کنده شده است. 

بعد از دیدن دخمه فرهاد و مدت کمی رانندگی، به بازرگان، نقطه مرزی ایران و ترکیه رسیدیم. این اولین نقطه مرزی بود که ما در سفرمان به آن رسیده بودیم و قرار بود از این به بعد در مسیر مرزی حرکت کنیم. بنابراین به سمت آواجیق راندیم، مسیری که ۴۰ دقیقه طول کشید. 

آواجیق دو نام دیگر هم دارد: دشتک و کلیسا. اسم کلیسا را به خاطر این برایش انتخاب کرده‌اند که ظاهرا در این منطقه یک کلیسا وجود داشت، کلیسایی که اکنون فقط قسمت کمی از دیوارش در حیاط خانه‌ای باقی مانده است.

از آواجیق تا دهکده مرزی “پیراحمد کندی” حدود ۶ کیلومتر راه خاکی است که ما تنها به خاطر حس شدید “زدن مرز”، عنوانی که خودمان برای دیدن مرز و لمس آن اختراع کرده بودیم، آن را طی کردیم.

اما این مسیر ۶ کیلومتری زیبایی‌های آذربایجان را تا حدی وصف نشدنی نمایان می‌کند.

مناظری که شامل چشم‌اندازهای تپه‌های پوشیده از گل‌های زرد و چریدن اسب‌ها در چراگاه‌های وسیع و هوای تازه و سکوت عمیقی است که در این‌جا بر طبیعت حکمفرماست.  

هم‌وطنان آذری زبان که فهمیده بودند ما برای دیدار از آثار تاریخی گام به سرزمین آن‌ها گذاشته‌ایم، به ما نشانی قبرستان‌های قدیمی و سنگ‌نوشته‌های اورارتویی را می‌دادند. اما ما نمی توانستیم همه آن‌ها را ببینیم.

دوباره از آواجیق به طرف بازرگان برگشتیم و از آن‌جا به سمت پلدشت راندیم. برای رفتن به پلدشت از بازرگان، دو راه وجود دارد. یکی راه کوتاهی که از مسیر ماکو به پلدشت می‌رسد و دیگری راه طولانی‌تر و لب مرزی که از قوش و کناره رود ارس و تالاب آغ‌گل می‌گذرد.

ما راه دوم را انتخاب کردیم، مسیری که از ارتفاعات می‌گذشت و رفت و آمد در آن کم و طبیعت بکر بود. هر چند کیلومتر نگاهمان به پاسگاه‌های مرزی می‌افتاد و در “قوش” به محلی رسیدیم که مرز ایران و ترکیه با نصب پرچم‌هایی از هر دو کشور مشخص شده بود.

در کنار این جاده زیبا، چشمانمان به چادرهای عشایر شاهسون می‌افتاد و هنگامی که اتومبیل را متوقف می‌کردیم تا از چادرها و کودکان عکس بگیریم، حمله همگانی سگ‌های عشایر ما را فراری ‌داد. فراری که با مناظر بکری که شاهدش بودیم، هیجان سفر ما را دو چندان می‌کرد.

در بیشتر این مسیر، موبایل‌هایمان از آنتن‌های ترکیه و بعد هم از کشور آذربایجان خط می‌گرفت.

از این‌جا به بعد، ارس، این رود پر برکت مرزی با ما همراه شده بود و به همراه ما و با جاده می‌پیچید. ما و ارس با هم همراه شدیم و تا جایی که ارس به قره‌سو می‌پیوست، ما با او بودیم و او با ما.

وقتی به پلدشت رسیدیم که دیگر شب شده بود. از پل فردیس کرج تا پلدشت ۱۲۵۰ کیلومتر راه را پیموده بودیم. برای خواب مسافرخانه‌ای را انتخاب کردیم که به هتل میلاد مشهور بود! اتاقی که در هتل میلاد به ما دو نفر اختصاص داده شد، تنها دو تخت داشت و یک پنجره. در اتاق نه تنها قفل نمی‌شد که اصلا چفت هم نداشت. این بود که تا صبح در اتاقمان باز بود و گه‌گاهی مسافران دیگر سرکی از سر لطف به اتاق ما می‌کشیدند. می‌دانستیم که پشه و سر و صدا و کیفیت بد سرویس دهی از ویژگی‌های این گونه ‌هتل‌هاست و ما به آن تن داده بودیم.

فردا صبح از پلدشت به سمت جلفا حرکت کردیم. در یاچه سد ارس در سمت چپ جاده بود و در طول مسیر، مزارع صیفی‌جات دیده می‌شد. به قزل قشلاق که رسیدیم، دیدیم که ماهی فروش‌ها، ماهی‌های صید شده از رود ارس را می‌فروختند. 

ما هنوز با ارس بودیم و در مسیر مرزی، از ۳۰ کیلومتر مانده به جلفا، جاده بسیار دل‌انگیز می‌نمود. گاهی کبک‌ها در وسط جاده دیده می‌شدند و با نزدیک شدن اتومبیل ما، به طور مضحکی می‌دویدند و از کوه بالا می‌رفتند.

کلیسای سنت استپانوس در همین جاده واقع است، کلیسایی که به “وانک” استپانوس شهرت دارد. وانک به معنی “دیر” است، این کلیسا از آن دیرهایی است که در یک مکان کاملا خلوت و البته خوش آب و هوا بنا شده و به یک دژ دفاعی، مانند است. بد نیست بدانید که این کلیسا هم در پرونده قره کلیسا و همراه با آن، ثبت جهانی شده است.  

از کلیسای سنت استپانوس تا شهر جلفا ۲۰ دقیقه طول کشید. تنها چیزی که در این مسیر قابل توجه است، یک بنای تاریخی به نام کاروان‌سرای خواجه نظر است که در کنار رود ارس بنا شده.

تا این‌جای سفرمان، همه‌اش یا در داخل مرز ایران بودیم و یا در کنار آن راه می‌پیمودیم، اما وقتی به جلفا رسیدیم، تصمیم گرفتیم از آن سوی ارس هم خبری بگیریم.

پاسپورت‌هایمان را برداشته بودیم و مقداری پول آذربایجان تهیه کردیم و نیم ساعت بعد با پرداخت ۵۰۰۰ تومان خروجی و ۳۰۰ تومان بابت بیمه، آن طرف مرز بودیم.

نام شهر مرزی آن طرف هم، جلفا بود. جالب است بدانید که اسم چند شهر مرزی در ایران با اسم شهری در آن طرف مرزها یکسان است، مثل: سرخس (مرز با افغانستان)، چالدران (مرز با ترکیه)، گواتر (مرز با پاکستان)، آستارا (مرز با آذربایجان) و همین جلفا. 

حال و هوای جلفای آن‌طرف با حال و هوای جلفای ما متفاوت بود. معماری و رنگ خانه‌ها از بارزترین این تفاوت‌ها بود. از مرز جلفای آذربایجان تا نخجوان، حدود ۳۰ دقیقه راه است. یکی از اسامی نخجوان، نقش جهان بود و اتفاقاً در ورودی این شهر، ساختمانی به نام نقش جهان وجود دارد.

در نخجوان که باشید، کوهی را می‌بینید که از ایران هم دیده می‌شود و به نام اصحاب کهف معروف است و یکی از جاذبه‌های گردشگری و زیارتی نخجوان است. نخجوان شهری تمیز، بدون ترافیک و دارای چندین بنای تاریخی و چندین موزه است.

ما فقط حدود ۴ ساعت در نخجوان بودیم. کل فعالیت ما عبارت بود از رفتن به نخجوان، قدم زدن در شهر، عکس گرفتن، نهار خوردن و برگشتن به جلفای ایران.

کل خرج ما دو نفر برای رفتن به نخجوان عبارت بود از هزینه خروجی، کرایه تاکسی از مرز تا شهر، اجاره تاکسی برای گردش در شهر به منظور عکاسی، برگشت به مرز، خوردن نهار و بستنی، که جمعاً به پول ما ۶۰۰۰۰ تومان شد.

ساعت ۳ بعد از ظهر از جلفای ایران، مسیر مرزی را به سمت شرق در پیش گرفتیم و در میان راه، “آسیاب خرابه” را دیدیم. آسیاب خرابه یک سایت طبیعی است شامل چند آبشار و از همین رو محل تفریح و تفرج مردم است که دیدارش خالی از لطف نیست.

در نزدیکی “نوردوز”، شهر مرزی میان ایران و ارمنستان، آثار ویرانه‌های قلعه بزرگی در کنار جاده دیده می‌شود. نیمی از این قلعه بر روی کوه و نیم دیگرش در میان دشت است. جالب این‌که جاده‌ای که ما از آن عبور می‌کردیم، این قلعه را به دو نیم کرده است.  

در ادامه مسیر مرزی زیبایی‌های منطقه ارسباران رخ می‌نمود و درختان، گاهی انبوه می‌شدند و خاطره جاده چالوس را برایمان تداعی می‌کرد. 

وقتی به پل خدا آفرین رسیدیم، ۱۵۰۰ کیلومتر راه را پیموده بودیم.

ساعت ۷ عصر به اصلاندوز رسیدیم و از تپه نادری دیدن کردیم. تپه‌ای باستانی که هنوز به طور کامل کاوش نشده و اکنون پاسگاه یکی از نیروهای نظامی کشور در محوطه آن قرار دارد و ساختمان بی‌ربطی نیز بر روی تپه بنا شده است! 

اصلاندوز همان جایی است که ارس هم راهش را تغییر می‌دهد و هم نامش را. از این پس نامش  “قره سو” است و راهش در میان دشت مغان.

۳۵ کیلومتر دیگر که از اصلاندوز و در مسیر مرزی به سمت غرب پیش رفتیم به “سربند” رسیدیم. از سربند بدون هیچ گونه توقفی به سوی “مشکین شهر” راندیم و شب را در هتل سه ستاره ساوالان به صبح رساندیم.

فردا صبح به یکی از قهوه‌خانه‌های شهر رفتیم و صبحانه سرشیر و عسل لذیذی را صرف کردیم و به قصد دیدار از روستای زیبای “انار” (با ضمه الف)، حدود ۲۰ دقیقه رانندگی کردیم. روستای انار در نزدیکی “لاهرود” قرار دارد و از جاذبه‌های آن، بافت روستا، باغ‌های میوه، قبرستان قدیمی و قلعه‌ای به نام “بربر” (با ضمه هر دو ب) است.

قلعه “بربر” شامل دخمه‌هایی در دل تپه‌هایی در انتهای روستا و در نزدیکی رودخانه و شبیه به غارهای مهری است. گورستان این روستا، چندین سنگ قبر دارد که به شکل سنگ‌های ایستاده هستند و بر راس این سنگ‌ها، بخشی همانند کلاه قزلباش‌ها با ۱۲ ترک(شیار) دارد که نماد شیعه ۱۲ امامی است. 

در ۴ کیلومتری روستای انار، روستایی به نام “کویج” (بر وزن هویج) قرار دارد و بر روی ارتفاعات نزدیک روستا، قلعه‌ای به نام قلعه دیو دیده می‌شود.

ما به خاطر کمبود وقت برای پیاده‌روی به سمت قلعه دیو (از داخل روستاحدود ۴۰ دقیقه پیاده‌روی لازم دارد)، نتوانستیم از آن دیدن کنیم، ولی در قهوه‌خانه روستا نشستیم و با اهالی چای نوشیدیم. یکی از آن‌ها به نام “انشا‌ء‌الله نوروزی” ما را برای دیدار از باغ‌های میوه‌اش (گیلاس، زردآلو، آلبالو، سیب، هلو، گلابی) دعوت کرد و از میوه‌ها برایمان چید و خانه‌اش را به ما نشان داد.  

از روستای کویج راهمان را به سمت روستای تاریخی “پیرازمیان” ادامه دادیم که در همین چند سال پیش به خاطر کشف سنگ‌ افراشته‌هایش، خبرساز شده بود.

در این روستا منطقه تاریخیی قرار دارد که شامل یک قلعه، معبد و مکان همین سنگ‌افراشته‌هاست و به “شهریری” معروف است.

اگر کسی بخواهد به روستای “پیرازمیان” برود، مطمئنا جای این روستا و منطقه تاریخی آن را در آخرین ویرایش اطلس راه‌های ایران (سال ۸۷) هم نمی‌یابد و فقط باید از دیگران پرس و جو کند. 

بعد از دیدار از این سه روستای اصیل و شگفت‌انگیز، به سمت اردبیل و از آن‌جا مستقیم به خلخال رفتیم.

از ابتدای سفر تا خلخال، حدود ۲۰۰۰ کیلومتر راه را طی کرده بودیم.

قصد داشتیم که برای مسیر برگشت به تهران جاده اسالم به خلخال را تجربه کنیم. این جاده به طور قطع یکی از دل‌انگیزترین جاده‌های کشورمان است. مسیر خلخال به اسالم همیشه انباشته از مه و هوای پاکیزه و در عین حال هیجان‌انگیز است. در طول مسیر مکان‌های بسیاری برای خوردن کباب و نوشیدن چای دیده می‌شود و بسیارند کسانی که در این مکان‌ها دمی می‌آسایند و نفسی تازه می‌کنند. 

چهار ساعت طول کشید تا از اردبیل به اسالم رسیدیم و در این میان، حدود نیم ساعت برای صرف نهار بود.

ساعت ۱۸ در رشت بودیم و برای این‌که شب به موقع به خانه برسیم، یک‌راست به سوی تهران راندیم. وقتی به تهران رسیدیم متوجه شدیم که از پل فردیس تا پل فردیس ۲۴۲۴ کیلومتر رانندگی کرده‌ایم  و مسافت کل سفر هم ۲۴۹۲ کیلومتر شده بود.

خرج ما دو نفر برای این سفر ۴ روزه، ۲۰۰۰۰۰ تومان شد. از این میان ۴۰۰۰۰ تومان را جریمه شده بودیم که آن را هم به حساب سفر گذاشتیم و ۶۰۰۰۰ تومان هم خرجمان برای رفتن به نخجوان شده بود. بنابراین اگر شما به این سفر بروید، اما جریمه نشوید و به نخجوان هم نروید در حدود ۱۰۰۰۰۰ تومان خرجتان می‌شود. این مبلغ یعنی همه مبلغی که برای خورد و خوراک و محل خواب دو نفر و بنزین اتومبیل می‌پردازید.

آرش نورآقایی

 

 

 

دیدگاه‌ها

  1. حسين آقا رفيعي

    سلام آقا آرش. از عکسهایی که توی سایتت گذاشتی خیلی خوشم اومده و چون من هم
    مسافرت میرم بدم نیومد که یه سایت یا حالا یه وبلاگ برای خودم راه بندازم.البته قطعا به زیبایی سایت شما نخواهد بود. لطفا مرا راهنمایی کنید.
    براتون آرزوی موفقیت دارم.
    خدانگهدار
    ……………………………..
    جواب: سپاس از لطف شما و دیگر این‌که شما حتما سایت خوبی خواهید داشت، راستش من هم فقط شروع کردم.

  2. PARASTOO

    سلام و خسته نباشید
    مدتی است با سایت شما همراهم منم عاشق سفر و صد البته ایرانم با همسرم قرار گذاشتیم هروقت توانستیم برویم سفر امسال عید خوزستان و بوشهر را سیاحت کردیم البته تمام سوراخ سمبه های آن را سد کرخه سد دز دزفول روستای پامنار شوشتر شوش چغازنبیل هفت تپه اهواز آبادان خرمشهر ماهشهر بندر دیلم بندر گناوه خرم آباد خیلی خوش گذشت
    اردیبهشت محلات و گلپایگان و خوانسار رادیدیم
    خرداد هراز و جنگل نور محمود آباد در برگشت شقایقهای دشت لار هوش از سرمابرد حال قصد سفر به بناب پیرانشهر ارومیه سلماس ماکو جلفا دشت مغان اردبیل خلخال رشت را داریم گرچه پارسال سفری به تبریز و خامنه جلفا سرعین ورشت داشتیم ولی ارسباران را ندیم
    غرض از این پرگویی از شما تشکر می کنم چون اطلاعات شما برایم ارزشمند بود
    ……………………………………………………
    جواب: سلام. سپاسگزارم و موفق باشید.

  3. PARASTOO

    سلام باز هم مزاحم شدم البته یک سوال دارم
    از جلفا به اصلاندوز جاده از کنار ارس رد می شه یا باید رفت ورزقان بعد به اصلاندوز و برای اینکه میانه راه به کلیبر هم سری زد امکان دارد یا نه روستای اوشتبین در مسیر هست
    راستی ماه رمضان وسط تابستان است و برنامه ما را برای سفر به هم زد ه اواخر تابستان امکان سفر به ارس هست هوا سرد نمی شود
    باز از شما ممنونم
    ………………………………………..
    جواب: الان این چیزها یادم نیست. لطفا به نقشه نگاه کنید.

  4. mahila

    ba salam
    safar nameye fogholade del angizo ghashangi bood.makhsoosan ba oon ghalame shiva va rasayi ke in safarname ro neveshte boodid.
    aali bood.
    makhsoosan jalebish in bood ke tamame hazinehatoono ham barresi karde boodido dar kamale sarfe jooyi rafte boodid,marhaba.
    omidvaram hamishe shado khosh bashid va tamame donya ro begardid.
    ba arezoohaye ghashang baraye shoma
    mahila.B.Industrial engineerin
    ………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس از اظهار لطف شما.

  5. asal

    سلام، خسته نباشید
    سفرنامه فوق العاده ای بود، مخصوصا اون قسمتی که درمورد شهر ماکو نوشته بودید. من متولد شهر ماکو ام و تمام خاطرات شیرین کودکیم رو از اونجا دارم، ازشما بینهایت ممنونم چون با توصیف زیبایی که از ماکو کردین همه اون خاطرات رو برای من زنده کردین.
    موفق باشین!
    …………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس از شما. موفق باشید.

  6. افسانه

    سلام آقا آرش من تاریخ ۲۱ شهریور با خانواده البته مرد همراهمان نیست میخواهیم برویم جلفا و نخجوان یک هفته مشکلی برامون پیش نمیاد مرز نخجوان امنیت داره یا نه
    ………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. فکر نمی کنم مشکلی پیش بیاد. موفق باشید.

  7. سعید

    با عرض سلام و خسته نباشید خدمت آقا آرش
    بسیار توصیف زیبایی کردید و سفرنامۀ فوق العاده جالبی بود…
    چون چند روز پیش نیمی از این مسیری که وصف کردید را با دوستان مسافرت کردیم
    برقرار باشید
    …………………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. سپاس. موفق باشید.

  8. شورش

    باسلام
    من با وجود اینکه اهل استان آذربایجان غربی هستم تاکنون با این دقت و ظرافت شما این مناطق را ندیده ام می دانم علیرغم اینکه عاشق سفر و طبیعت گردی هستم ظلم بزرگی را در حق خود می کنم امیدوارم با آرامش خاطر و فراغت بتوانم بگردم ولی از سفرنامه ات بسیار خوشوقت شدم خیلی باصفا و صمیمی بود امیدوارم از تجربیاتت استفاده کنم.
    …………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. قربان شما. سپاس از محبتتان. موفق باشید.

  9. شرفخانه ای

    سلام
    راست می گوئید در آن سال وقتی در بندرسابق شرفخانه در ساحل زیبایش نظاره گر زیبائی های طبیعت و جنب و جوش مسافران و مردمان میهمانواز شرفخانه بوده باشیم قدرت لایزال الهی را به عینه می توانستیم بخوبی لمس کنیم
    که …. متاسفانه نه از آن زیبایی های ساحل و طبیعت مانده و نه از هزاران هزارن مسافر و دوستدار طبیعت و فقط و فقط عده ی قلیلی از مردمان افسرده و … شرفخانه هر روز نظاره نابودی دریاچه و شهرمرده شرفخانه هستند .پس از این به بعد بگوئیم “کویرشرفخانه”
    …………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. بله، شاید.

  10. سیما سلمان زاده

    درود
    بهانه ای شد تا امروز دوباره این بخش رو بخونم
    منم از بسیاری از این نامها خاطره دارم و سه سال ماکو و اطرافش رو گشتم(سالهای ۹۰ تا ۹۲)
    از مرز ایران و ترکیه در اون سه سال عبور نکردم اما همین ماکو مرز زندگی جدید من شد تا راهی رو ادامه ندم.
    بی اختیار به خاطر بسیاری موارد مثل بندر شرفخانه و دشتهای آفتابگردان و بزرگراه شهید کلانتری و قره سو و … دوباره اشک ریختم.
    زنده باد…خیلی زیبا بود…این سفر زیباتر باد
    ……………………………………………………………………………………………………………
    جوب: سلام. زنده باد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *