زندگی‌ام را ببین!

۱- امروز رفته بودم به دفتر انجمن صنفی راهنمایان گردشگری استان تهران. طوری بود که حدود یک ساعت در دفتر تنها بودم. در این زمان، مرد جوانی که معلوم بود و بعدا هم معلوم‌تر شد که اهل اصفهان و ساکن تهران است به دفتر آمد. گفت: “راهنمای گردشگری هستم و آمده‌ام برای کارهای تحقیقاتی و کارهای گروهی آمادگی‌ام را اعلام کنم.” از او پرسیدم: “چه کاری می‌خواهی انجام دهی؟” گفت: “از کارهای آرش نورآقایی خبر دارم و می‌دانم که چه کارهایی می‌کند و می‌خواهم در همان زمینه‌ها فعالیت کنم.” گفتم: “نورآقایی را می‌شناسی؟” در حالی‌که روی مبل نشسته بود، هر دو دستش را به پشت سرش برد و با اعتماد به نفس گفت: “بله، چند مرتبه با هم همکاری داشته‌ایم.” خواستم کمی سر به سرش بگذارم، اما لبخندی زدم و بی‌خیال شدم. از قضا، همان هنگام یک نفر تلفن کرد و برای عضویت در انجمن صنفی و تمدید کارت سوال کرد، من هم راهنمایی‌اش کردم. ضمن خداحافظی اسمم را پرسید، من هم جواب دادم، آقای «ساعی» هستم.

 ۲- بعد از اتفاق اول، برای انجام چند کار از دفتر انجمن صنفی بیرون رفتم و از آن‌جا که قرار دیگری در دفتر داشتم، برگشتم. درضمن باید چند ایمیل می‌فرستادم. وقتی در صفحه‌ی ایمیل بودم، متوجه شدم یک نفر قصد دارد با من چت کند. اسمش برایم نا‌آشنا بود. بالاخره فهمیدم یکی از خانم‌هایی است که چند سال پیش و در یک تور دو روزه جزو مسافرانم بوده. به من گفت اگر وقت داری می‌خواهم یک لطفی برایت انجام دهم. گفتم بفرمائید. گفت می‌خواهم به پول‌هایت برکت بدهم. گفتم من پولی ندارم و بدهکارم. گفت چرا، گفتم خوب دیگر. مثل این‌که کمی تمرکز کرد و بعد شروع کرد. گفت چقدر در جیب‌هایت پول داری، شمردم و گفتم فلان تومان. گفت در شلوارت؟ گفتم بله، گفت مثبت بود (منظورش را نفهمیدم). گفت کیف سامسونت داری؟ گفتم نه. باز هم گفت مثبت بود. بعد هم گفت برو و اگر تغییری حاصل شد به من خبر بده و خداحافظی کرد. یک ساعت بعد از دفتر به جلسه‌ی هفتگی انجمن صنفی رفتم و مجبور شدم مقداری از همان پول کمی که در جیبم داشتم، بدهم و کتاب خودم (عدد، نماد، اسطوره) را بخرم و به دوستی هدیه کنم. به این ترتیب معنی برکت را هم فهمیدم.

نتیجه: حالا که فکر می‌کنم، می‌بینم این دو قضییه با هم مربوط بود. در واقع چون من اصلا آرش نورآقایی نبودم که آن خانم به پولم برکت داده باشد، و چون خودم را به جای آرش نورآقایی جا زدم، آن پولی هم که داشتم را دادم تا کتاب نورآقایی را برای یک نفر دیگر بخرم. سزای آدم عوضی همین است دیگر.

دیدگاه‌ها

  1. مریم

    سلام خوبی
    خیلی با حالی حالا میخواهی آرش نورآقایی باشی یا آقای ساعی یا …
    به نظر من باید بری سفر تا حال و هوات عوض بشه.
    در ضمن کتاب هم خریدم ولی نمیدونم باید چه طوری آقای نورآقایی را پیدا کنم تا برایم کتاب را امضا کنه؟
    موفق باشی
    ……………………………………………………………….
    جواب: سپاس که کتاب رو خریدی. امضاء من خیلی مهم نیست، اما پیدا کردنم هم سخت نیست.

  2. پسر ایران

    salam hakim joonam.boro be ein adress bebin khallaghiyat che kardeh.bazi migan ein sait ba jen dar rabetast vali ba kami fekr az negahe riyazi razesho pey mibari dirooz too daneshgah shariyf hame joojeh mohandesa sare kar boodan az jomle baradaram .eoon vaght pey mibari faghat khodet nisti ke mituni mardomo bazari sare kar.. .www.fal.maghsad.com…. agar baz nashod az omi20 … ba onvane fekre shomaro az poshte manitoor mikhanim .miyan bor bezan …. be yadetam

  3. مه مطهر

    تحریم جوکهای توهین آمیز در مورد قومیت های ایرانی!

    ترک + لر + فارس + کرد + بلوچ + ….. = ایران

    این روزها بین مردمان ما همدلی و اتحاد بزرگی ایجاد شده است. آنها که خواهان اصلاح دولت هستیم اما اصلاح ملت چی!؟ اگر این دو بال به سان ۳۰ سال گذشته هر دو با هم معیوب و خراب باشد که در حسرت درجا زدن هم خواهیم ماند! چرا که مدام پسرفت هم خواهیم کرد.

    بنابراین اکنون که اندیشه تغییر فراگیر شده است فرصتی غنیمت پیش آمده که لایه های مختلف جامعه را هم با تزریق فرهنگ زندگی بهتر تغییر دهیم تا در سالهای آینده ایران بهتری را برای زندگی خود و فرزندانمان داشته باشیم.

    بیاییم برای تحکیم پیوند بین قومیتهای مختلف کشورمان هرگونه جوک، پیام کوتاه یا حکایتی که در آن به قومی از اقوام ایرانی یا شهروند هر شهری از ایران توهین شده را تحریم کنیم.
    از همان وسیله ای که برای انتقال سریع جوکهای مخربمان استفاده می کردیم باید در اشاعه این فرهنگ والا بکوشیم.. لطفا این پیام را با موبایل و یاهو مسنجر و وبلاگ به اطلاع دیگر سبزاندیشان برسانید.
    :
    باید این رسم مضحک رو که متاسفانه قاجارهای بی کفایت پایه گذارش بودند رو از بین ببریم. قاجارها وقتی تهران رو پایتخت کردند در زمان فتحعلی شاه برای اینکه برتری سیاسی داشته باشند نسبت به شهرهای مهم دیگر ایران از جمله تبریز با اینکه خودشان ترک بودند جوک گفتن علیه ترک های تبریز و بقیه نقاط رو رواج دادند. در زمان رضاشاه هم جوک گفتن بر ضد گیلانی ها رواج پیدا کرد. دلیلش هم میرزا کوچک خان بود. به هر حال ریشه همه این جوک گفتن ها سیاسی بوده ولی متاسفانه هنوز هم ادامه داره

    این پیشنهاد ارزشمند یعنی مبارزه با لمپیسم. یعنی شکست سیاست تفرقه انداز و حکومت کن. یعنی اشاعه آدمیت و خردگرایی.
    مثل اینکه نسل جدید روشنتر شده. اگه روشنفکرهای جامعه هم مثل اکثر کاربران اینجا فکر بکنند امیدی به ساختن کشوری دمکرات و مدرن هست. ایران فقط میتونه با احترام متقابل و امتیازدهی متقابل به فرهنگهای مختلف سرپا بمونه. کسانی که مدعیند ترک هستن و به ترکها جوک میگن، بهتره فکر کنند که به جای یه روزی یه ترکه … بگن یه روزی پدرم، یه روزی مادرم، یه روزی داداشم….. استفاده بکنن به همون راحتی می تونن بگن؟

  4. انار

    اه اتفاقا من هم خیلی دلم می خواد بتونم با اقای نور آقایی هم کاری داشته باشم
    اگه پیداشون کردین منو راهنمایی کنید

  5. سارا

    پیچیده در هم است رگ و ریشهای ما
    در این کویر ساقه ی نیلوفر همیم
    اصلا مگر که می شود از هم جدا شویم
    مانند روح حل شده در پیکر همیم

  6. عبادکیان فر

    خسته و آزرده ام، از خود گریزم نیست، کاش

    حالت از خود گریزِ چشمه ساری داشتم

    نغمه ی سر داده در کوهم، به خود برگشته ام

    کی به سوی غیر خود راه فراری داشتم

  7. محسن باطنی

    سلام.. برای تهیه کتابت میتونی پیش من بیای…. بارها گفتم: کتابفروشی آریا.. م.انقلاب- ضلع جنوب شرفی-پ ۱۳– ۱۹ ۸۰ ۹۶ ۶۶
    ……………………………………….
    جواب: چشم

  8. لیلا

    سلام
    من شرمنده و خجالت کشیدم به جای اون مردک اصفهانی دروغگو
    کی ما اینجوری شدیم و به اینجا رسیدیم؟؟
    …………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *