شب چله که شد با فال حافظ عزم سر کوی یار کرد. نار تهرانی از سفره برداشت و قدم در راه سفر نهاد.
مقصد بلاد پهلویان بود.
بر بلندای سبلان شد و زمزمه باد صبا را شنید. از آنجا به شیز رفت و در آتشخانه نماز کرد.
به یاد رادمردی بابک به بَذ رفت و به دریایی که در آن هیچ حَیَوان نزید، تن به آب زد.
به اروند شد و به یاد فرزندان استر راه تُستَر را در پیش گرفت، اما جسد دانیال پیش از او به شوش خواسته شده بود.
شِکَر که متاع خوزستان باشد طلب کرد و در دهان نهاد و به شهر جور شد و خود را به زاولستان رساند.
مددی از رستم، و دوباره پای در راه نهاد و قوتش سنجد رازی بود که در خانقاهی بخشیده بودندش.
به سرخس که رسید ضحاک را کشته بودند. به شادی، شاخ نباتش را یافت و نار به رسم عشق تقدیم کرد.
دیدگاهها
عجب حسن ختامی👌👌👌
……………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. سپاس از شما.
محشر بود…آغاز و پایان دلچسب ! به به ….چه سفر زیبایی رفتم با این واژه ها
………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاس.