“ایلدا” به چشمان “آراز” زل زد…
در آن سکوت سنگین روزگاری را به یاد آورد که به عنوان عروس خونبَس به ایل شوهرش فرستاده شده بود. برادرش، برادرِ خان را کشته بود و ایلدا خونبهایش بود تا زن خان باشد. حالا چند سالی بود که خان مرده بود و ایلدا بین ایلیاتیها چنان محترم بود که کسی یادش نمیآمد چقدر با او بد کرده بودند. چقدر به رویش تف انداخته بودند.
«یا بکش یا ببخش»
صدای مضطرب آراز بود که ایلدا را مورد خطاب قرار داده بود.
به تن کفن داشت و به سرش گل مالیده بود. دستانش را هم از پشت بسته بودند.
پشت سرش ریش سفیدان ایل بودند به همراه یک اسب سیاه و یک دختر، برای خون بها.
ایلدا هنوز سکوت کرده بود. توشمال، چمری زد.
با خودش فکر کرد، سالها پیش خواهر قاتل بود و حالا مادر مقتول است…
نوای ماتم که خاموش شد، جلوتر رفت و طوق لعنت را از گردن آراز برداشت و گفت: «خواهرت را بردار و برو»
دیدگاهها
یک فیلم کوتاه و عمیق با کلی جزئیات…حتی چهرهها هم قابل تصورند.
…………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام و سپاس از اینکه مطالعه کردید.
خیلی کوتاه، دقیق، با جزئیات و چه پایان نیم خط ِ کاملی!👌👍
…………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. ارادتمندم.