حالا، تازه…: اروپا ۴۲

حالا، تازه، بعد از ۲۰ روز، یونان کمی در من ته‌نشین می‌شود.

حالا، تازه، هنگامی‌که تاریخ و طبیعت، تنها الویت‌های من نیستند، یونان را می‌بینم.

وقتی‌ به این نمی‌اندیشم که کدام رستوران ارزان‌تر است، وقتی‌که نه بر صندلی کافه، بلکه بر روی جدول کنار پیاده‌رو نشسته‌ام، وقتی‌که به تماشای فوتبال جوانان و تاب‌بازی بچه‌ها در پارک نگاه می‌کنم، وقتی که در قمار خیابانی شرکت می‌کنم و ۲۰ یورو می‌بازم، وقتی به پسرکی که سنتور می‌زند پول می‌دهم، وقتی که فروشنده میانسال با من حرف می‌زند و من نمی‌فهمم و فقط سکوت می‌کنم و در مردمک چشمان و در زخم چهره‌اش راز چرخ گردون را جستجو می‌کنم، وقتی که گربه‌ای را نوازش می‌کنم و سگی را در کنارم می‌پذیرم، وقتی که بوی تند ادرار را در کوچه‌های پایین‌شهر آتن استشمام می‌کنم، حالا، تازه، یونان را در نزدیکی‌ام احساس می‌کنم.

وقتی که سعی می‌کنم بفهمم قصه‌ی هر آدمی چیست، و جوانی که عینک دودی دارد و موی فرفری، به کجا قرار است برود، و دختری که کفش کتانی به پا کرده و ساک ورزشی بر دوش دارد، چه ورزشی می‌کند، جوانی که تی‌شرت سبز و شلوار پاچه‌کوتاه پوشیده، با چهار سگ که کنترلشان سخت به نظر می‌رسد، در پیاده‌رو چه می‌خواهد، و می‌پرسم از خودم بلال‌فروش چرا عرقش را خشک نمی‌کند، حالا، تازه، یونان را سعی می‌کنم بفهمم. 

تازه، حالا، قد مردان و وزن زنان را حدس می‌زنم و به دنبال چروک صورت پیرمردان و رنگ موی پیرزنانم.

تازه، حالا، که از کادر محدود مستطیل دوربینم فاصله گرفتم، یونان را لمس می‌کنم. شاید باید از نوشتن هم دست بردارم.

دیدگاه‌ها

  1. الهام

    استاد در نخستین دقایق روز حافط براتون تفال زدیم با اجازه!
    دی پیر می فروش – که ذکرش به خیر باد-
    گفتا:شراب نوش و غم دل ببر ز یاد
    گفتم:به باد می دهدم باده نام و ننگ
    گفتا:قبول کن سخن . هر چه باد باد!

  2. مثلث

    کاش تهران و می فهمیدیم. بوی تند ادرار زیر پل سید خندان . هوای دود گرفته یافت آباد . آشغال های ظرف های پلاستیکی سر پالیزی . فوتبال و والیبال بچه ها بغل خانه هنرمندان . بوی چوب سوخته وسط همت قبل آزادگان .پسر بچه منتظر سرویس مدرسه . صف صبحگاهیه نون . پیرزن خمیده ی کوچه های امامزاده یحیا .شعار های روی تابلو برق ها و روی صندلی اتوبوس ها . بی آر تی فشرده . ولیعصر یکطرفه .عشق یکطرفه . منطق یکطرفه . بغض یکطرفه . قرن یکطرفه .

  3. امیر حسین جعفری

    سلام آرش جان و خسته نباشی،آتن خوش میگذره دیگه،جای من رو تو محله پلاکا خالی کن،قدم زدن لابلای اون کافه ها و بازارهای مکاره خیلی حال میده مخصوصا توشب که نورافشانی آکروپلیس کامل میشه،اما حیف که الان نمی تونی بری کنار دریا و شنا کنی چون هوا واسه شنا اصلا نمیچسبه،آرش جات خالیه اینجا،منتظر دیدارت هستم… دلمون واست تنگ شده

  4. shireen

    آخ آخ این دوربین آروم و قرار آدمو میگیره. حالا اینو بگیرم حالا اون یادم نره. انگار می‌‌خوای خوشی اون لحظه رو برای همیشه ثبت کنی‌، خوشی‌ لمس همون لحظه رو هم از دست میدی
    …………………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. دقیقا.

  5. سیما سلمان‌زاده

    راستش عجب شانسی آوردم تا حالا دست از نوشتن بر نداشتید…
    ……………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. لطف دارید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *