تقدیم به عشایر سرزمینم

تابش نور در دامنه‌ی کوه!

هی هی هی،

اجاق روشن یک سیاه‌چادر.

دیدگاه‌ها

  1. شراره

    و چه افسونمان می کند مایِ دود خورده های خاکستریِ دشت و طلوع ندیده را
    رنگ شفق پریده را..

    و چه دلتنگمان می کند،
    بوی نان و حُرم ِ مهر و
    سادگیِ لبخندشان، اکنون…

  2. مستغاثی

    به یاد غریب شهسواری «ادیب العشایر» بخیر:

    ای که مرد نیک خوئی چون تو در فرهنگ نیست
    هست اما با چنین اخلاق و فر و هنگ نیست
    بس جواهر هست اندر بحر و بر لیکن یقین
    روز سنجش ارزش و تأثیرشان هم سنگ نیست
    نقش بسیار است نقاشان و طراحان بسی
    هیچ یک را شهرتی چون مانی و ارژنگ نیست
    بوستان ملک، فرهنگ است و گل فرهنگیان
    لیک گلها را همه یک نوع عطر و رنگ نیست
    مستعد پیش رفتن کاروان ما بود
    این عقب ماندن به جز فقدان پیش آهنگ نیست

  3. samira

    salam nagoftid koja mitavanam dar tarikhe 12 ta 15 khordad ile ashayerre bakhtiyari ra peyda konam?
    ………………………………………………………………………….
    جواب: عرض کردم که….گفتم در نزدیکی آبشار شیخ علی خان می‌تونید عشایر را ببینید. فکر نمی‌کنم در این وقت سال اون‌ها کوچ بکنند ولی می‌تونید وارد چادرهایشان بشوید.

  4. سیما سلمان‌زاده

    خلاصه زندگی عشایر را از طلوع تا غروب چه خوب نوشتید…
    و در آخر می‌ماند همان تک پسری را که اجاق را روشن نگه داشت.
    …………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. سپاس.

  5. Masi

    با سه نیم خط
    تابلوی نقاشی کشیدین ، با جزئیات و درخشان…..محشر بود

    استاد نمی خونمتون، تماشاتون می کنم اینجا.
    …………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. لطف دارید. سپاس.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *