دو روز است در یزد هستیم (محمد حسین یزدانی و من). با هر که توانستیم رایزنی کردیم و از هر که شد کمک خواستیم. تا شاید بتوانیم روز راهنمایان گردشگری را گرامی بداریم.
و اکنون به شوفاژ داغ تکیه دادهام و به حماقتم میخندم.
هم اندیشه و هم آزادگیامان را فروختیم، و در آخر شاهد هستیم که چه بیمقدار شدهایم.
تاوان سنگینی دادهایم. تاوانی به اندازه همه حرفهایی که نمیتوانیم گفت.
دیدگاهها
سلام، اول از همه به عنوان یه دانشجو ازتون به خاطر همه زحماتتون تشکر می کنم بعدش هم واقعا ازتون می خوام یه کم استراحت کنید. ما به آدمی مثل شما احتیاج داریم ولی فکر کنم این طوری اگه ادامه بدین چیزی از خودتون باقی نمی مونه. به عنوان یه خواهر کوچکتر ازتون می خوام یه کم زندگی کنید شما این همه سفر میرین بدون اینکه ازش لذت ببرید. یه سفر برا خودتون برید تنها تا ازش لذت ببرید. بازم از همه کارهاتون ممنون
پنداری شما، محل جمع اضدادید!
مریم کاملاً درست میگه ….
بعضی وقتها واقعاً نگرانمون می کنید.
همیشه پویا باشید…
من که به عنوان یک تجربه کوچک همشونو دوست داشتم … به نظر من چیزی که نفروختیم هیچ … بر عکس تمام این چیزهارو کم و بیش برای خودمون و هدفمون خریدیم …
فقط یه کم باید با دقت نگاه کرد
راستی شاید یک خبر خوش دیگه هم تو راه باشه …:-)
یزد رو شماها جهانی کردید!
…………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. خیر. شما لطفا دارید.