به یاد پالمیرا

بهار ۱۳۸۳ در بحبوحه‌ی تصمیم این‌که به فعالیت‌های مهندسی کامپیوتر و مخابرات ادامه دهم یا جهانگرد بشوم، و در اوج زمانی که مطالعات ادبیاتی و فلسفی می‌کردم، به همراه دوستی که مسیر زندگی‌ام را تغییر داد به مدت دو هفته به سوریه سفر کردم.

از این سفر که برگشتم در کلاس‌های راهنمای گردشگری موسسه “آوای جلب سباحان” ثبت نام کردم و اینی شدم که الان هستم.

تا جایی که یادم هست در آن سفر از شهرهای دمشق، حمص، پالمیرا، حلب، لاذقیه، حماه و طرطوس بازدید کردیم. در زیر سه عکس از آن سفر تقدیم می‌کنم:

پالمیرا

به ترتیب از سمت راست:  “جکی کارل” (دوست سوئیسی من)، من با پیراهن سفید، یک چوپان سوریه‌ای که گوسفندهایش را آن حوالی می‌چراند، و یک گردشگر خانم ترکیه‌ای. این خانم و دوستش در چند شهر سوریه با ما همسفر بودند. دوست دیگرش که در این تصویر نیست، همین عکس را گرفت. ۷ سال بعد، خانمی که این عکس را گرفت به ایران آمد و با هم دیداری داشتیم.

نمایی از تاق یکی از ورودی‌های “پالمیرا”

بر فراز یکی از ساختمان‌ها نشسته بودم، به پالمیرا نگاه می‌کردم و می‌نوشتم.

حالا دیگر نه آن “پالمیرا” باقی مانده نه آن دست‌نوشته‌ها!

دیدگاه‌ها

  1. مژگان

    سلام.زنده باشید وپرتوان استاد.
    ………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. ارادتمندم.

  2. سیما(سلمان زاده)

    جنگ ننگ است!
    مگر با جنگ می شود ساخت؟
    اما کاش
    دست نوشته ها
    دلنوشته ها
    مانده بودند!!!
    ………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. جالب نوشتید.

  3. دخترشجاع

    و من همچنان در همان بحبوحه تصمیم ها مانده ام
    گاهی ترس
    گاهی عقب کشیدن
    گاهی ندانستن
    گاهی عدم اعتماد به نفس
    گاهی نگرانی
    گاهی …

    خوشحالم که شما راه خود را یافتید…برای من هم دعا کنید
    ………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. سرگشتگی آغازه دانش است. به زودی راهتون رو پیدا می کنید.

  4. پروانه

    سلام
    زندگی شما توسط یه دوست تغییر مسیر داد و برای من توسط یه بدخواه..
    هرچند که هنوز راهمو پیدا نکردم اما هر روز مطمئن تر میشم که کار درستی کردم.
    امشب هم این نوشتتون حالمو بهتر کرد و قوت قلبم شد.
    شاید منم ۱۱ سال دیگه به این روزا فکر کنم..
    نمیدونم اون موقع از خودم و شرایطم راضیم یا نه؟ امیدوارم باشم و به تلخی ازش یاد نکنم..
    ………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. تو نه تنها از خودت راضی خواهی بود بلکه چراغ راه خیلی ها خواهی شد.

  5. نادره

    سلام ارش جان
    چه فلش بک جالبى بود
    بهترین ها پیش رویت باشد تا همیشه دوست جان
    ………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. سپاس از لطف و محبتت.

  6. ماهی

    سلام

    چقدر عبرت آموز است.

    برای ما که خارج از دایره کنترل این جنگ ها هستیم، آنها مثل بلایای طبیعی هستند، مثل سیل و زلزله.

    این نشون می ده که ما انسان ها در عین قدرتمند بودن، چقدر آسیب پذیریم و چه خوبه که قدر لحظه هامون رو بدونیم.

    ممنون
    ………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. سپاس از شما.

  7. المیرا

    روزها گر رفت گو رو باک نیست

    تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست…..
    ………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. سپاس.

  8. جهانگرد كوچك

    سلام جناب نورآقایی دیدن پالمیرا و شنیدن درباره زنوبیا ملکه ای نماد قدرت و زیبایی بوده بخش شگفت انکسر سفر به سوریه بود ، چه تلخ که جنگ لذت دوباره دیدن خیلی از انسان ها و بناها رو از ما می گیرد
    …………………………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. نمیدونم چی باید گفت در این مواقع.

  9. سیما سلمان زاده

    درود
    بهار ۱۳۹۳
    و همین صفحه
    و تغییر مسیر زندگی
    همین.

    چقدر عکس دوم خوبه…آبی آسمان ورای همه چیز قرار داره
    …………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سپاس از شما.

  10. Masi

    جز تو پیراهن سفید نمی تونم تصورتون کنم:))
    اینی که الان هستین زیباترین و کم نقص ترین نسخه از شماست.

    عالین این خاطرات و عکس های قدیمی تون…عاااالی
    عکس دوم بغااایت زیبا و چشم نواز شده.
    ……………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سپاس از شما و همراهیتون.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *