“تو بیش از در شکستهای که باد از آن میگذرد، نمیارزی. و نه بیش از کاخی در شرف ویرانی،… و یا عطری که بپرد، یا پایوشی که پایی را بفشارد.”
“آیا تو هرگز بر سر پیمان با معشوقی ایستادهای؟”
متن بالا بخشی از گفتگوی میان گیلگمش و ایشتار است. و چه زیباست، چه زیباست.
دیدگاهها
اگر چه مهر بریدی و عهد بشکستی
هنوز بر سر پیمان و عهد و سوگندم.
سعدی
از تراژدی “اســتر” / اثر راســین (۱۶۹۹-۱۶۳۹)
«خشایارشا:
اســتر نازنیـن، باور کنید که این عصای پادشاهی، این قلمرو شاهنشاهی و این احترامات فراوان که زادۀ ترس و هراس اند، با این همه زرق و برق، چندان لطف و ملایمتی همراه ندارند و چه بسا که صاحبِ تلخــکامِ خود را اسیــر خستگی می کنند… فقط در نزد شما، من آن جاذبۀ ناگفتنی را نهـفته می بینم که همیشه مرا مجذوب می سازد و پایــدار.. و هرگز خسته ام نمی کند؛ جاذبۀ پاکدامنی دلپذیر شما، آه که چه نیرومند و شیرین است و چه زیبا…»
از رنج های وِرتِر جوان / اثر؛ گوتـه
«آخر چرا سـالـگـار دلبندم از ره نمی رسد…؟ مبادا وعده اش را از یاد برده باشد؟
این همان صخره و درخت، این همان آبشارِ پر هیاهوست!
سـالـگـار…! مرا وعده داده بودی که با فرا رسیدن شب، در این مکان حضور خواهی یافت!
افسوس!
سـالـگـارِ دلبندم در کدامین نقطه گم گشته است..
ما که هرگز دشمن یکدگر نبوده ایم…
آه.. دلبندم، اکنون من اینجایم… پس، تو آخر چرا نیستی…»
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
«گیلگمش» رو با ترجمه شاملو خوندم و لذت بردم،البته به این فکر کردم که چه زمان،خودمون رو مخاطب قرار میدیم؟ تو رو خدا درباره این هم بنویس..این که چرا ما در بسیاری مواقع دنبال هرچیز در بیرون خودمون بودیم
matne kamelesho mishe dar site peida kard
گاهی باید ایستاد، گاهی باید نشست، گاعی باید نشاند، گاهی باید مرد … اما برای خاطره تلخش کاری نمیشود کرد.
……………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سپاس.