پیشنوشت: من ۱۳ نوامبر به ایران برمیگردم و به دو دلیل به اسپانیا و سوئد نمیروم. اول اینکه پول ندارم و دیگر اینکه سفرهای متعدد به من یاد داده که برای سفرهای بیشتر در آینده، همیشه باید حسرت دیدار از مکانهایی در دلت باقی بماند.
و اما امروز (۵ نوامبر): به همراه «شهرزاد» و دوست آلمانیام «مارتین» در داخل شهر «آخن» قدم زدیم.
اگر یادتان باشد در نوشتههای قبلی گفته بودم که دریاچه «کنستانتز» (بودنزه) در جنوب آلمان، متعلق به هر سه کشور آلمان و سوئیس و اتریش است، در «آخن» نیز یک جنگل زیبا وجود دارد که متعلق به سه کشور آلمان و هلند و بلژیک است. ما به پیشنهاد «شهرزاد» از این منطقه بازدید کردیم.
بعد مارتین و من به شهری در نزدیکی «آخن« به نام «دورن» Duren رفتیم تا در یکی از روستاهای این شهر شاهد سبک زندگی کسانی باشم که رزق و روزیاشان به اسب بستگی دارد.
قصهی DOM و مردم شهر آخن: این قصهای است که شهرزاد قصهگو (شهرزاد فتوحی) برایم تعریف کرد:
“وقتی مردم شهر آخن میخواستند کلیسای جامع شهر (معروف به DOM) را بسازند، پول کم آوردند. بنابراین از شیطان خواهش کردند تا برای ساخت کلیسا به آنها کمک کند. شیطان خواهش مردم شهر را پذیرفت و شرط کرد که پس از ساخته شدن کلیسا، روح اولین نفری که وارد آن میشود متعلق به او شود. مردم شرط را پذیرفتند ولی در هنگام وفای به عهد، حقهای سوار کردند. آنها یک گرگ را به عنوان اولین نفر وارد کلیسا کردند. شیطان از این کار مردم آخن عصبانی شد و بعد از اینکه قلب گرگ را (برای اینکه روحش متعلق به شیطان باشد) در آورد، در کلیسا را محکم بست و لگدی هم به در زد. در این حرکت، انگشت شست شیطان کنده شد و در دستگیره جا ماند و در چوبی کلیسا هم ترک برداشت.
شیطان تنها به همین کار راضی نشد، بلکه تصمیم گرفت شهر آخن را زیر خاک مدفون کند. بنایراین کیسهای را پر از خاک کرد و به سوی شهر رفت. در راه پیرزنی را دید که کفشهای پارهای به پا داشت. از پیرزن پرسید آیا راه درازی تا آخن باقی مانده، و پیرزن که از سُم پای شیطان او را شناخته بود، جواب داد: بله، راه زیادی باقی مانده. من از آخن میآیم و میبینی که کفشهایم به خاطر طولانی بودن راه پاره شده. شیطان بعد از این جواب، خسته و درمانده به زمین نشست و همهی خاک کیسه را خالی کرد.”
حالا بالاترین نقطهی شهر همان تپهای است که از خاکی که شیطان به همراه داشته، درست شده و شهرزاد ما را به بالای این تپه برد.
این قصهی شهر آخن، من را به شگفتی واداشت و دوباره در این اندیشه افتادم که چقدر داستانها میتوانند جذابیت توریستی ایجاد کنند (به نحوی که در عکسها خواهید دید).
علاوه بر این، از لحاظ اسطوره شناسی، عناصر بسیار جالبی در این قصه یافت میشود. به طور مثال: ۱- اینکه شیطان در ساخت کلیسا که محل عبادت خداست، شریک میشود. (آمیختگی خیر و شر) ۲- اثر (انگشت کنده شده و جای لگد) او تا ابد بر کلیسا باقی میماند. (شر هرگز کاملا از بین نمیرود و برای همیشه ریشهکن نمیشود) ۳- شیطان است که به قولش وفا میکند و نه اهل کلیسا (اصولا شیطان وفاداتر است، در روایات اسلامی هم شیطان حاضر نمیشود به انسان سجده کند و فقط به خدا سجده میکند.) ۴- گرگی که نهایتا روحش را به شیطان میفروشد اولین نفری است که وارد کلیسا میشود. ۵- نهایتا شیطان باعث نجات شهر است، چرا که بلندترین نقطهی شهر توسط او ایجاد میشود. و یادمان باشد که «آخن» تپهی بلند دیگری ندارد و از آنجا که به هلند نزدیک است و هلند نیز خود پستترین نقطهی اروپاست و همیشه در معرض سیل قرار دارد، بلندی یک موهبت (موهبت شیطانی) تلقی میشود.
اصولا مقولهی پستی و بلندی سرزمینها، مسالهی مهمی است و به همین لحاظ، افسانهپردازیها و قصهپروریهای بسیاری حول و حوش آن در تمام سرزمینها و تمام فرهنگها به وجود آمده است. اگر قصهی «پترس» یادتان باشد (همان پسری که انگشتش را در سد سوراخ شده کرد و شهر را از خطر سیل نجات داد)، بد نیست بدانید که این قصه متعلق به کشور هلند است.
مارتین:
مارتین دوست آلمانیام است که سه سال پیش به مدت ۱۸ ماه دور دنیا را رکاب زد. من با او وقتی به تهران رسید آشنا شدم. او از طریق سایت Hospitalityclub.org مهمان من شد و تا یک هفته هم در منزل ما اقامت کرد. در آن زمان، من مارتین را به همراه گروهی از مسافران ایرانی برای دیدار از شهر تبریز و روستای کندوان و قلعهی کلیبر و گنبد سلطانیه بردم. مارتین بعد از خداحافظی از من و خانوادهام، به راهش ادامه داد و سفرش را به پایان رساند. حالا سه شغل مختلف دارد. راننده اتوبوس است، راهنمای تور برای کشورهای آسیایی است و تربیت کننده اسب. مارتین در یکی از روستاهای شهر «دورن» (میان آخن و کلن) زندگی میکند.
موضوع جالب این است که من وقتی به آلمان رسیدم به مارتین ایمیل زدم، ولی او خیلی دیر جواب داد، چرا که به عنوان راهنما در سفر بود و امکان دسترسی به اینترنت نداشت. حالا او فقط برای چند روز به کشورش برگشته (از سهشنبه ۳ نوامبر تا شنبه ۷ نوامبر) و قرار است دوباره به سفر چند هفتهای برود. من هم ۴ نوامبر به آخن رسیدم.
این یعنی، اگر من یا او، هرکدام چند روز دیرتر یا زودتر به محلی که اکنون هستیم میرسیدیم، فرصت دیدار همدیگر را نداشتیم. بنابراین یک اتفاق فوقالعاده بود. و بد نیست بدانید که قبل از ایمیلی که به او زدم، مدتها بود ما از هم بیخبر بودیم. بعد هم وقتی با هم حرف زدیم، هر دو متوجه شدیم زمانیکه من در زمین آلمان بودم و به مارتین ایمیل میزدم، او در پروازی که از دوبی به دوسلدورف میرفت، در آسمان ایران به من میاندیشید.
تخم مرغ رنگی در بازار روز آخن
شیرینی محلی آخن که به نام Printen معروف است.
DOM یا همان کلیسای جامع شهر. این کلیسا در فهرست میراث جهانی یونسکو به ثبت رسیده است. در ضمن این همان کلیسایی است که شیطان برای ساختنش به مردم شهر کمک کرد.
اینجا یکی از کتابفرشیهای شهر آخن است. کتاب «نماد گمشده» نوشتهی «دَن براون» در هر کشوری که رفتم جزو کتابهای پرفروش بود. احتمالا به زودی در ایران هم ترجمه میشود.
به سوراخ سینهی گرگ نگاه کنید. این همان گرگی است که مردم شهر آخن به عنوان اولین فرد وارد کلیسا کردند و شیطان روحش را متعلق به خودش کرد. این گرگ در داخل کلیسا نگهداری میشود.
داخل همان کلیسا
همان کلیسا
در کلیسا: به ترک گوشهی سمت راست پایین در نگاه کنید، این همان جای لگد شیطان است. اگر دستتان را در دستگیرهی سمت راستی هم بکنید، انگشت شست راست شیطان را لمس خواهید کرد که از دستش کنده شده.
این مارتین است، در لحظهی اولی که در شهر آخن دیدمش.
با مارتین در کافه نشستهایم و او عکسهایی که در ایران گرفته را نشانم میدهد.
این عکس را مارتین در قلعهی کلیبر گرفته: مارتین، من و امیر ابراهیمپور
باورتان بشور یا نه، این یکی از مهمانسراهای داخل کشور خودمان است. اسم و محلش را نمیگویم، اما میبینید که دختر و پسر یکجا میخوابند (آخرین نفر دختر است). این عکس را هم مارتین گرفته.
عکس روی دیوار را ببینید تا باور کنید اینجا ایران است.
بدون شرح
شهر آخن. این تپهای که از فراز آن این عکس را گرفتم، همان تپهای است که از خاکی که شیطان میخواست بر آخن بپاشد درست شده.
همان تپه: ساختهی دست شیطان
همان تپه: گاهی ساختهی دست شیطان با ساختهی خدا هم برابری میکند. نه؟
جای پای شیطان: میبینید که یکی از پاهایش سُم دارد.
همان تپه
شیطان و پیرزن: شیطان از جواب پیرزن که گفت راه «آخن» دور است، مستاصل شده و به زمین نشسته.
انگشت شست کنده شدهی شیطان
سُم پای شیطان را میبینید؟
شیطان بر روی کیسهای که خاک را در آن حمل میکرد نشسته.
گفتم که به پیشنهاد شهرزاد به منطقه جنگلی رفتیم که نقطهی مشترک سه کشور آلمان، هلند و بلژیک است. عکس، تصویر یک کلیسا را در هلند نشان میدهد.
اینجا بلندترین نقطهی کشور هلند است و در همان منطقهی مشترک سه کشور قرار دارد.
این پارک جنگلی زیبا در منطقهی مشترک سه کشور قرار دارد.
پرچم سه کشور آلمان، بلژیک و هلند در منطقهی مشترک
این عکس را از داخل کافهای گرفتم که در منطقه مشترک قرار گرفته. حدس زدن اینکه این عکس را چهجوری گرفتهام، ساده است.
این یک معدن ذغال سنگ در نزدیکی روستایی است که مارتین در آن زندگی میکند. معدن بسیار بزرگ و غنی است و به همین دلیل، شرکتی که این معدن را مدیریت میکند تمام زمینهای اطراف و خانههای روستاییها را خریده و روستائیان سه سال فرصت دارند تا خانه و زمینشان را تخلیه کنند. روستایی که مارتین در آن زندگی میکند و در کار پرورش اسب است، نیز شامل حال این قانون میشود. حالا فقط ۵ خانوار در روستای مارتین زندگی میکنند و همه از آیندهی وحشتناکی در انتظارشان است، نگرانند. بقیه مردم روستا قبلا آنجا را ترک کردهاند و رفتهاند به جایی دیگر. روستای مارتین بیشتر به شهر جنزده میمانست.
اصطبلی که مارتین، دوست دخترش و پدر دوستدخترش، اسبها را در آن نگهداری میکنند و پرورش میدهند.
مارتین و اسبش
و این هم راوی.
دیدگاهها
خیلی قشنگ بود .
به امید دیدار هرچه زودتر
یاد کتاب شیطان و دوشیزه پریم افتادم. عجب موجودیست انسان!
با درود
زنده باد راوی !
خسته نباشی – پاینده نیز؛ آرش!!!
سلام خیلی قشنگ بود کاش می شد توو ایران که اومدی ببینمت اما حیف و صد دریغ که نمی توانم به امید دیدار هر چه زودتر
سلام و خسته نباشید من می خواستم اطلاعات بیشتری از شهر آخن داشته باشم از وضعیت زندگی در آنجا و جاهای دیدنی اش آیا شما می توانید منو راهنمایی کنید ممنونم
……………………………………………
جواب: سلام. اطلاعات من در مورد شهر آخن همان چند متنی است که در سفرنامه اروپا دیده میشود. اما دوستی دارم که در آخن زندگی میکند و میتواند به شما کمک کند. این http://shahrzadfotouhi.blogfa.com آدرس سایت اوست که میتوانید با او ارتباط برقرار کنید و راهنمایی بگیرید.
salam
khaste nabashin hamvatan ,va shayad hamshahri
matalebe kheyli jaleb va makhsosan axaye kheyli bahali dahtin .
movafag bashin
…………………………………………………………………………………………
جواب: سلام و سپاس از لطف شما
چون آدم وحوا بهم رسیدن وتوبه ی ایشان قبول افتاد روزی آدم به کاری رفت.ابلیس بیامد وبچه ی خودرا،خناس نام،پیش حوا آورد وگفت:مرامهمی پیش آمده بچه ی مرانگه دارتاباز پس آیم.حوا قبول کرد.ابلیس برفت.چون آدم بازآمد پرسید که این کیست؟گفت:فرزندابلیس است که به من سپرده است.آدم اوراملامت کردکه چراقبول کردی؟ودرخشم شدوآن بچه رابکشت وپاره پاره کرد وهرپاره ای ازشاخ درختی آویخت وبرفت.ابلیس باز آمد وگفت:فرزندمن کجاست؟حوااحوال باز گفت .ابلیس فرزندراآواز داد.اوبهم پیوست وباززنده شدوپیش ابلیس آمد.دیگربارحواراگفت:اوراقبول کن که مهمی دیگردارم.حوا قبول نکرد .ابلیس به شفاعت وزاری پیش آمدتاقبول کرد.آدم بیامدوازاوپرسیدکه چیست؟حوااحوال بازگفت.آدم حوارابرنجانید وگفت:نمی دانم چه سری است که فرمان نمی بری وازآن دشمن خدای میبری وفریفته ی سخن او میشوی.پس اورابکشت وبسوخت وخاکستر اونیمه ای به آب دادونیمه ای به باد.ابلیس بیامد وفرزند راطلبید.حوااحوال بگفت.وابلیس فرزندراآوازداد.آن اجزای اوبهم پیوست وزنده شد وپیش آن ملعون بنشست.پس ابلیس دیگربارحواراگفت اوراقبول کن.حواقبول نمی کرد.پس ابلیس سوگند داد.قبول کرد.آدم بیامداورادیددرخشم شدوخناس رابکشت وقلیه کردونیمه بخوردویک نیمه به حوا داد.چون ابلیس آمد فرزند طلبید حوا حال بازگفت.ابلیس گفت:مقصودمن این بودکه خود رادرون آدم راه دهم.چون سینه ی اومقام من شد مقصود حاصل گشت.(تذکره الاولیا،)
salam
chera rade paye sheytan ba akse? dar rade pa chap som va rast paye ensane
dar mojasame:rast some va chap paye ensane!
chera?
………………………………………………………….
جواب: سلام. حالا دیگه.
با سلام ، فقط یه سوال داشتم چرا رد پای شیطان پای چپش سم دارد اما در مجسمه پای راستش سم دارد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
…………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. به این موضوع دقت نکرده بودم. جالبه که متوجه شدید ولی بنده دلیلیش رو نمی دونم.
hi ! i am a tourist in Aachen looking for the historical places ! would you plz help me to find the direction to the hills you said you find the statue of old woman and devil ? hope to get answer
………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: Hi. just ask for tallest hill in Aachen, go there, take the main road in the hill, and you will find
ممنون از جواب
من ماشین هم ندارم .آیا از نام محل اطلاع دارید تا من خط اتوبوس را ÷یدا کنم ؟
………………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. در سایت بنده، در بخش وبلاگ دوستان، نام یک دوست به نام شهرزاد فتوحی دیده می شود. لطفا به وبلاگ ایشان مراجعه کنید و سوالتان را از او بپرسید. شهرزاد در آخن زندگی می کند و حتما به شما کمک می کند.
عکسهای که گرفته بسیارخوب بود
سلام برای تمام مسیح های جهان وازتمام مسیحهای جهان میخواهم که برای
من که درافغانستان هستم فقت روزانه ۱۰ دالر کمک کند به امید که این کار را کنند
…………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام.
آدم تو اون نقطه مشترک کشورها به بی مکانی میرسه، روح جنگل هم که رویاپردازه و از زمان گسسته ت میکنه، پس میتونی مطمئن باشی تو اون نقطه تو مردی :)))
…………………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. هرچی تو بگی.
سلام. عکسها جالب بود. ولی ایا شما واقعا این افسانه رو باور کردید که نوشتید ساخته شیطان با ساخته خدا برابری میکنه؟ از شما که توریست هستید و جاهای زیادی رو دیدید و اطلاعات زیادی دارید بعیده.عجب.طوری هم از این افسانه محلی دفاع کردید انگار مال سرزمین خودتونه و ازش مطمینید.انتظار نداشتم.
………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. همون بهتر که انتظار نداشته باشید. سپاس.
درحین مختصر بودن عالی بود
…………………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. خوشحالم.
درودبرشما..
سفرنامه مختصر وخوبی بود..
ممنون ازبابت توضییحات وعکسها و..
همچنان پویا وکامروا باشین.
…………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. ارادتمندم.
سلام
از مطالب خوبتون ممنون
دیروز با پرواز دوسلدورف به آلمان اومدم و امروز قصد گردش در آخن رو دارم ، افسانه شیطان و مطالبتون برام فوق العاده جذاب بود ، ممنون از راهنماییتون
موفق باشید
………………………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. شما هم موفق باشید.
زندهباد
عااالی وصف و تصویر کردید
گردشگری ادبی تلویحی بود
……………………………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. سپاس که مطالعه کردید.
سال ۸۸!!! بیش از ده سال پیش !
دقت ، چشم انداز روشن نسبت به موضوعات، دیدباز و اعجاب آور به موضوعات (قصه، نشانه ها، نمادها، مکان ها ) شما از تمام این جزئیات ایده پرورش میدادین.
این جوشش و الهام درون خون و رگ های شماست.
واقعا جالب بود برام ، ده سال پیش….
داستان جذابی بود و میدونم که ایران سراسر قصه و افسانه و اسطوره و نشانه ست برای شناختن و کشف کردن .
………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سپاس که مطالعه کردید.