“مبارکه.” “مبارکه.”
اینها کلماتی هستند که از دهان راننده اتومبیل پرایدی که در صندلی عقب آن نشستهام بیرون میآید.
اتومبیل ایستاده تا مسافری که در صندلی جلو سمت شاگرد نشسته، پیاده شود. در همین حین است که راننده یک اتومبیل پژو برای ما بوق میزند. باز هم بوق میزند. باز هم.
یعنی “راه بیفت”.
مسافر صندلی جلو پیاده میشود، کرایه را پرداخت میکند و در را میبندد. اتومبیل راه میافتد. راننده ما در حین گذر از اتومبیل پژو سرش را به سمت راننده آن میگیرد و باز هم میگوید: “مبارکه.”
مطمئنم که راننده پژو چیزی نشنیده.
قبلا در چنین وضعیتی میشنیدم که میگفتند “با بوقش خریدی؟”
حالا ظاهرا یک لایه به این فرهنگ خیابانی اضافه شده، یعنی “میدونم که با بوقش خریدی، مبارکه.”
راننده میراند. کمی بعد زمزمهای میکند. فکر میکنم دارد با من حرف میزند.
گفتم: “ببخشید؟”
از آیینه نگاهم میکند و میگوید: “قبول داری هیچ زنی ارزش دوست داشتن ندارد؟”
با خودم فکر کردم: “راست میگوید”. بعد تردید میکنم. جوابش را نمیدهم.
دوباره میپرسد: “قبول داری؟”
گفتم: “چی بگم والا!”
برمیگردد و نگاهم میکند. مستقیم توی چشمانم زُل میزند.
پرسیدم: “کُردی؟”
از لهجهاش حدس زده بودم.
میگوید: “من کُردم، دانشجوی دکترای دانشگاه تهران هستم. زنم را طلاق دادم. ۴۰ میلیون باید مهریه بدهم. با هم در کلاسهای فوق لیسانس آشنا شده بودیم. حالا شبها میام مسافرکِشی.”
همهی اینها را پشت سر هم میگوید. حالا من زُل زدم توی چشمانش.
به مقصد رسیدهایم. با دست راستم در پراید را باز میکنم. با دست چپ کرایه را کف دستش میگذارم. بعد همان دست را روی شانه راستش قرار میدهم. چیزی نمیگویم و پیاده میشوم.
چند لحظه بعد همهی این اتفاقات را در ذهنم مرور میکنم. پشت چراغ قرمز ایستادهام.
دیدگاهها
سناریوی زیبایی هست آرش.اما همیشه بازیگرهای دنیای واقعی ، از یک جنس و یک آفریده خاص نبودن،چه مردهایی که بنامرد هستند و چه زن هایی که بر قلبها زدند.مهم اینه که در عین نامردی مرد بود و در عین ضخم خوردن زن.
………………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. اوهوم.
اصلاح: نامرد – زخم
………………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام.
درود
چه حقیقت غم انگیزی ست ….
“راست میگه ” شاید….اما عکس اش هم می تونه درست باشه ؟! نه ؟!
من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرف ها و صداها می آیم
و این جهان به لانه ی ماران مانند است
و پر از صدای حرکت پاهای مردمی ست
که همچنان که تو را می بوسند
در ذهن خود طناب دار تو را می بافند ! (فروغ )
سربلند باشی !
………………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. این یک داستانه.
با سلام
چیزی که به زندگی مفهوم می بخشه جنسیت نیست بلکه معنای انسان بودن است و چگونگی این معنا که با عمل مشخص می شود.
………………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. این یک داستانه.
به نظرم هیچ انسانی ارزش عاشق شدن رو نداره. چه مرد و چه زن. وقتی که عاشق میشیم تقدس میبخشیم. ستایش میکنیم . پرستش میکنیم . دیگه نمیتونیم در کنار محاسن و زیباییها ، معایب و زشتی ها رو ببینیم .امکان اغوا شدنمون میره بالا. به بردگی و بندگی کشیده میشیم .شناخت شفاف و واضحی از طرفمون نمیتونیم داشته باشیم و دچار خطای شناختی میشیم . حتی هشدارهایی رو که توو ابتدای آشنایی و رابطه از رفتارهای طرفمون میگیریم رو جدی نمیگیریم و در موردش صحبت نمیکنیم و بالغانه اعتراض نمیکنیم. خیلی راحت عبور میکنیم و باج میدیم حقارت میکشیم .دچار خودکم بینی میشیم. و عزت نفسمون رو به باد میدیم…!
انسان عاقل، عاشق نمیشه! اما درست دوست داشتن و مهر ورزیدن رو بلده. یه دفعه همه ی احساس و عاطفه ش رو خرج نمیکنه. با طرفش همگام میشه و متناسب با بلوغ عاطفی و شخصیتیه طرفش در این مورد هزینه میکنه…
………………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. این یک داستانه.
هیچ-همه!…نه نباید این طور اندیشه کرد
………………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سمیرا جان این یک داستانه.
سلام داداش
خداقوت
میگم اگه اینطوری بخوایم حساب کنیم من که تو کارشناسی آشنا شدم ، کارشناسی ارشد باید طلاقش بدم؟؟؟؟؟؟؟
………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. خیلی جالب بود. کلی خندیدم.
سلام استاد
شرمنده گی و معذرت خواهیمو بپذیرید.
این روزا خیلی دلم گرفته و بدجور به بن بست فکری خوردم. دو وجه انسانیتم (عقل و دلم) درگیره. نزاکتم، صبرم و همه ی حس هام کمرنگ شده.
………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. مراقب خودت و روحت باش.
بی ربطه ولی دوست داشتنی:
می گن یه روز “عشق” و “جنون” داشتن با هم بازی می کردن ، “جنون” زیادی هیجان زده می شه می زنه یه چشم “عشق” رو کور می کنه (بازی اشکنک داره / سر شکستنک داره) .
از جیغ و دادِ عشق “زئوس” بدو بدو از راه می رسه می پرسه : “چی شده بچه جان چرا گریه می کنی ؟”
عشق جواب می ده : ” این (اشاره به جنون) چشممو کور کرد !”
زئوس عصبانی می شه دستور می ده از این به بعد جنون حق نداره از عشق جدا بشه و هر جا عشق می ره باید همراهش بره !
این شد که عاشقا مجنون شدن 🙂
………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. آفرین دختر خوب و نازنین. فرشته روی زمین.
…..وبالاخره رمز این پست :”این یک داستانه ”
………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. زنده باد.
کاش مغز دکمه خاموش داشت ….. نمیتوان اینها را دید ، شنید و گاهی یا اغلب تجربه کرد و گفت این فقط یک داستانه !!!!
………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. اگه نگیم داستانه، پس چی کار کنیم؟
لابد اون روزایی که میگفت عاشقه چشماشو به روی زشتی ها بسته بود و فقط زیباییهارو میدیده و هیچوقت هم فکر یه همچین روزایی رو نمیکرد …اما یه اتفاق باعث شده که حالا عاقل بشه و بگه (هیچ زنی ارزش دوست داشتن نداره).
میدونم این یک داستانه اما واقعیت اینه که ما آدما گاهی جای عشق و هوسو باهم عوض میکنیم و خیلی راحت از واژه مقدس عشق استفاده میکنیم، ولی عشق حرمت داره و هرکسی نمیتونه ازش استفاده کنه مگر اینکه عاشق واقعی باشه که هیچوقت هیچوقت از معشوق دلزده نمیشه حتی اگه معشوق دل بشکنه،زخم بزنه و…
پس اول خودمونو متهم کنیم نه کسی رو که فکر میکنیم ارزش دوست داشتن نداره شاید این ماییم که ارزش ها رو زیر پا گذاشتیم …
برقرار باشید.
………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام.
سلام
باب جدید (قصه های تاکسی) رو خیلی خوب باز کردی، همین دو مورد رو که خوندم تحت تاثیر قرار گرفتم و نشون میدی که در نوشتن داستان کوتاه هم استعداد داری خیلی خوب صحنه ها رو توصیف کردی. میشه تجسمشون کرد.
پیروز باشی
………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. قربان محبتت. مشق می کنم.
بارها زنایی به صورت اتفاقی بهم گفتن، قبول داری مردا لیاقت ندارن دوستشون داشته باشی؟ و من هیچ وقت جواب ندادم.
فقط این و می دونم که لذت بخشترین لحضات زندگی بیشتر آدمهارو آدمی از جنس مخالف که بهش عشق می ورزیدن ساخته…
فقط این و می دونم که لیاقت دوست داشته شدن به زن یا مرد بودن ربطی نداره…
می دونم که این ی داستان آرش . . .
………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. موافقم.
سلام .می تونم بگم متاسفانه یک قسمتش داستان نیست.تابستان امسال ساعت یک بعداز نیمه شب مجبور شدم ازمایشی را به بیمارستان ببرم در کمال تعجب و تاسف راننده تاکسی اژانس یک پزشک بود و حقیقتش من خیلی احساس شرمندگی کردم.
………………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام.
in yek dastane vali gahi shayad haghighat zendegi ma adama bashe…
…………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. شاید.
خواندمت
………………………………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. سپاسمندمت.
قویا فکر می کنم که دوباره باید دست بکار بشین و ازین ” این یک داستانه ” ها بنویسید…….
چون خیلی خیلی ارزش خوندن دارن.
برای دست راوی داستان که روی شونه ی راننده قرار گرفت، ممنونشم!
همه ی ما ارزش دوست داشتن داریم….چون ارزشمندیم برای کسانی…..
…………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. سپاس از اظهار لطف شما.