قصه‌های تاکسی ۱

“مبارکه.” “مبارکه.”
این‎ها کلماتی هستند که از دهان راننده اتومبیل پرایدی که در صندلی عقب آن نشسته‎ام بیرون می‎آید.
اتومبیل ایستاده تا مسافری که در صندلی جلو سمت شاگرد نشسته، پیاده ‎شود. در همین حین است که راننده یک اتومبیل پژو برای ما بوق می‎زند. باز هم بوق می‎زند. باز هم.
یعنی “راه بیفت”.
مسافر صندلی جلو پیاده می‎شود، کرایه را پرداخت می‎کند و در را می‎بندد. اتومبیل راه می‎افتد. راننده ما در حین گذر از اتومبیل پژو سرش را به سمت راننده آن می‎گیرد و باز هم می‎گوید: “مبارکه.”
مطمئنم که راننده پژو چیزی نشنیده.
قبلا در چنین وضعیتی می‎شنیدم که می‎گفتند “با بوقش خریدی؟”
حالا ظاهرا یک لایه به این فرهنگ خیابانی اضافه شده، یعنی “می‎دونم که با بوقش خریدی، مبارکه.”
راننده می‎راند. کمی بعد زمزمه‎ای می‎کند. فکر می‎کنم دارد با من حرف می‎زند.
گفتم: “ببخشید؟”
از آیینه نگاهم می‎کند و می‎گوید: “قبول داری هیچ زنی ارزش دوست داشتن ندارد؟”
با خودم فکر کردم: “راست می‎گوید”. بعد تردید می‎کنم. جوابش را نمی‎دهم.
دوباره می‎پرسد: “قبول داری؟”
گفتم: “چی بگم والا!”
برمی‎گردد و نگاهم می‎کند. مستقیم توی چشمانم زُل می‎زند.
پرسیدم: “کُردی؟”
از لهجه‎اش حدس زده بودم.
می‎گوید: “من کُردم، دانشجوی دکترای دانشگاه تهران هستم. زنم را طلاق دادم. ۴۰ میلیون باید مهریه بدهم. با هم در کلاس‎های فوق لیسانس آشنا شده بودیم. حالا شب‎ها میام مسافرکِشی.”
همه‎ی این‎ها را پشت سر هم می‎گوید. حالا من زُل زدم توی چشمانش.
به مقصد رسیده‎ایم. با دست راستم در پراید را باز می‎کنم. با دست چپ کرایه را کف دستش می‎گذارم. بعد همان دست را روی شانه‎ راستش قرار می‎دهم. چیزی نمی‎گویم و پیاده می‎شوم.
چند لحظه بعد همه‎ی این اتفاقات را در ذهنم مرور می‎کنم. پشت چراغ قرمز ایستاده‎ام.

دیدگاه‌ها

  1. حلاج

    سناریوی زیبایی هست آرش.اما همیشه بازیگرهای دنیای واقعی ، از یک جنس و یک آفریده خاص نبودن،چه مردهایی که بنامرد هستند و چه زن هایی که بر قلبها زدند.مهم اینه که در عین نامردی مرد بود و در عین ضخم خوردن زن.
    ………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. اوهوم.

  2. لیلا کیانی کیا

    درود
    چه حقیقت غم انگیزی ست ….

    “راست میگه ” شاید….اما عکس اش هم می تونه درست باشه ؟! نه ؟!

    من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرف ها و صداها می آیم
    و این جهان به لانه ی ماران مانند است
    و پر از صدای حرکت پاهای مردمی ست
    که همچنان که تو را می بوسند
    در ذهن خود طناب دار تو را می بافند ! (فروغ )

    سربلند باشی !
    ………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. این یک داستانه.

  3. رزا

    با سلام

    چیزی که به زندگی مفهوم می بخشه جنسیت نیست بلکه معنای انسان بودن است و چگونگی این معنا که با عمل مشخص می شود.
    ………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. این یک داستانه.

  4. عبادكيانفر

    به نظرم هیچ انسانی ارزش عاشق شدن رو نداره. چه مرد و چه زن. وقتی که عاشق میشیم تقدس میبخشیم. ستایش میکنیم . پرستش میکنیم . دیگه نمیتونیم در کنار محاسن و زیباییها ، معایب و زشتی ها رو ببینیم .امکان اغوا شدنمون میره بالا. به بردگی و بندگی کشیده میشیم .شناخت شفاف و واضحی از طرفمون نمیتونیم داشته باشیم و دچار خطای شناختی میشیم . حتی هشدارهایی رو که توو ابتدای آشنایی و رابطه از رفتارهای طرفمون میگیریم رو جدی نمیگیریم و در موردش صحبت نمیکنیم و بالغانه اعتراض نمیکنیم. خیلی راحت عبور میکنیم و باج میدیم حقارت میکشیم .دچار خودکم بینی میشیم. و عزت نفسمون رو به باد میدیم…!
    انسان عاقل، عاشق نمیشه! اما درست دوست داشتن و مهر ورزیدن رو بلده. یه دفعه همه ی احساس و عاطفه ش رو خرج نمیکنه. با طرفش همگام میشه و متناسب با بلوغ عاطفی و شخصیتیه طرفش در این مورد هزینه میکنه…
    ………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. این یک داستانه.

  5. سمیرا منفرد

    هیچ-همه!…نه نباید این طور اندیشه کرد
    ………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سمیرا جان این یک داستانه.

  6. کیوان فرهمند

    سلام داداش
    خداقوت
    میگم اگه اینطوری بخوایم حساب کنیم من که تو کارشناسی آشنا شدم ، کارشناسی ارشد باید طلاقش بدم؟؟؟؟؟؟؟
    ………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. خیلی جالب بود. کلی خندیدم.

  7. صالحی(فرستنده)

    سلام استاد
    شرمنده گی و معذرت خواهیمو بپذیرید.
    این روزا خیلی دلم گرفته و بدجور به بن بست فکری خوردم. دو وجه انسانیتم (عقل و دلم) درگیره. نزاکتم، صبرم و همه ی حس هام کمرنگ شده.
    ………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. مراقب خودت و روحت باش.

  8. ونوشه

    بی ربطه ولی دوست داشتنی:

    می گن یه روز “عشق” و “جنون” داشتن با هم بازی می کردن ، “جنون” زیادی هیجان زده می شه می زنه یه چشم “عشق” رو کور می کنه (بازی اشکنک داره / سر شکستنک داره) .
    از جیغ و دادِ عشق “زئوس” بدو بدو از راه می رسه می پرسه : “چی شده بچه جان چرا گریه می کنی ؟”
    عشق جواب می ده : ” این (اشاره به جنون) چشممو کور کرد !”
    زئوس عصبانی می شه دستور می ده از این به بعد جنون حق نداره از عشق جدا بشه و هر جا عشق می ره باید همراهش بره !

    این شد که عاشقا مجنون شدن 🙂
    ………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. آفرین دختر خوب و نازنین. فرشته روی زمین.

  9. منیژه

    …..وبالاخره رمز این پست :”این یک داستانه ”
    ………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. زنده باد.

  10. zari

    کاش مغز دکمه خاموش داشت ….. نمیتوان اینها را دید ، شنید و گاهی یا اغلب تجربه کرد و گفت این فقط یک داستانه !!!!
    ………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. اگه نگیم داستانه، پس چی کار کنیم؟

  11. مهدیه

    لابد اون روزایی که میگفت عاشقه چشماشو به روی زشتی ها بسته بود و فقط زیباییهارو میدیده و هیچوقت هم فکر یه همچین روزایی رو نمیکرد …اما یه اتفاق باعث شده که حالا عاقل بشه و بگه (هیچ زنی ارزش دوست داشتن نداره).
    میدونم این یک داستانه اما واقعیت اینه که ما آدما گاهی جای عشق و هوسو باهم عوض میکنیم و خیلی راحت از واژه مقدس عشق استفاده میکنیم، ولی عشق حرمت داره و هرکسی نمیتونه ازش استفاده کنه مگر اینکه عاشق واقعی باشه که هیچوقت هیچوقت از معشوق دلزده نمیشه حتی اگه معشوق دل بشکنه،زخم بزنه و…
    پس اول خودمونو متهم کنیم نه کسی رو که فکر میکنیم ارزش دوست داشتن نداره شاید این ماییم که ارزش ها رو زیر پا گذاشتیم …
    برقرار باشید.
    ………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام.

  12. محجوب

    سلام
    باب جدید (قصه های تاکسی) رو خیلی خوب باز کردی، همین دو مورد رو که خوندم تحت تاثیر قرار گرفتم و نشون میدی که در نوشتن داستان کوتاه هم استعداد داری خیلی خوب صحنه ها رو توصیف کردی. میشه تجسمشون کرد.
    پیروز باشی
    ………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. قربان محبتت. مشق می کنم.

  13. شادی گنجی

    بارها زنایی به صورت اتفاقی بهم گفتن، قبول داری مردا لیاقت ندارن دوستشون داشته باشی؟ و من هیچ وقت جواب ندادم.
    فقط این و می دونم که لذت بخشترین لحضات زندگی بیشتر آدمهارو آدمی از جنس مخالف که بهش عشق می ورزیدن ساخته…
    فقط این و می دونم که لیاقت دوست داشته شدن به زن یا مرد بودن ربطی نداره…
    می دونم که این ی داستان آرش . . .
    ………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. موافقم.

  14. نیلوفر

    سلام .می تونم بگم متاسفانه یک قسمتش داستان نیست.تابستان امسال ساعت یک بعداز نیمه شب مجبور شدم ازمایشی را به بیمارستان ببرم در کمال تعجب و تاسف راننده تاکسی اژانس یک پزشک بود و حقیقتش من خیلی احساس شرمندگی کردم.
    ………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام.

  15. ی بارونی

    in yek dastane vali gahi shayad haghighat zendegi ma adama bashe…
    …………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. شاید.

  16. Masi

    قویا فکر می کنم که دوباره باید دست بکار بشین و ازین ” این یک داستانه ” ها بنویسید…….
    چون خیلی خیلی ارزش خوندن دارن.

    برای دست راوی داستان که روی شونه ی راننده قرار گرفت، ممنونشم!

    همه ی ما ارزش دوست داشتن داریم….چون ارزشمندیم برای کسانی…..
    …………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. سپاس از اظهار لطف شما.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *