قصه‌های تاکسی ۲

جوشی بِنِه در شور ما…تا مِی شود انگور ما

رادیوی اتومبیل کرایه‌ای که سوارش شده‌ام ترانه‌ پخش می‌کند. خواننده را نمی‌شناسم، سراینده ابیات را چرا.

آرام با خودم تکرار می‌کنم: جوشی بِنِه در شور ما…تا مِی شود انگور ما

برف می‌بارد.

اتومبیلی که سوارش هستم روبروی بیمارستان قلب می‌ایستد. زنی بچه‌ای بغل کرده، مَردش کنارش ایستاده. سر و وضعشان کاملا مشخص می‌کند که از بیمارستان بیرون آمده‌اند. مرد رو به راننده می‌گوید: “اسلامشهر”

راننده که ظاهرا فهمیده این خانواده خیلی وضع مالی خوبی ندارند، می‌گوید: “از این‌جا گرون میشه. بیا سوار شو. بیا بالا تا بهت بگم چه کار باید بکنی.”

سوار می‌شوند. هم‌زمان پیرزنی می‌گوید: “مستقیم.”

بعد از تایید راننده سوار می‌شود.

مردی که با زن و بچه‌اش سوار شده، می‌گوید: “می‌خوام بروم اسلامشهر. از این‌جا ۲۰ هزار تومن می‌گیرن. از اسلامشهر تا این‌جا ۱۴ هزار تومن دادم.”

راننده جواب می‌دهد: ” معلومه، این‌جا جلوی بیمارستان گرونه. بیا از انقلاب برو. از اون‌جا کمتر می‌گیرن.  ”

پیرزن که کنار زن و شوهر در صندلی عقب نشسته. به راننده می‌گوید: ” آقا، شما چند می‌گیری، ببریشون؟”

راننده کمی مکث می‌کند و بعد از چند ثانیه می‌گوید: “چقدر بگیرم که خدا رو خوش بیاد. الان با ۲۰ هزار تومن نمی‌برن. تو این برف و ترافیک کسی نمی‌ره اون طرفا.”

با خودم می‌گویم: “عجب.”

پیرزن سریع جواب می‌دهد: “۲۵ هزار تومن بگیر، ببرشون. من پولشون رو می‌دم.”

بعد از توی کیفش یک تراول چک ۵۰ هزار تومانی درآورد و به سمت راننده گرفت. ادامه داد: “کرایه خودم رو هم حساب کن.”

راننده زمزمه می‌کند: “لا اله الا الله”

تراول چک را می‌گیرد. کرایه پیرزن و ۲۵ هزار تومان را کم می‌کند و بقیه را برمی‌گرداند.

پیرزن پیاده می‌شود. دور شدنش را تماشا می‌کنم. اتومبیل حرکت می‌کند.

دیدگاه‌ها

  1. ماهی

    آخیش !

    دلم خنک شد!

    توی این قحطی محبت، خوب چسبید، ممنون.
    …………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. اوهوم.

  2. zari

    حالا میشه یک نفسی تازه کرد و با افتخار گفت این یک واقعیت است 🙂
    ………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. راستش اینم یک داستانه.

  3. علی

    اگر ما به جای راننده در آن شرایط سخت آب و هوایی بودیم چه تصمیمی می گرفتیم؟
    اصلا اسلام شهر نمی رفتیم/اصلا پول نمی گرفتیم/مبلغ ۱۴ تومن را می گرفتیم/۲۰ تومن را می گرفتیم/حداقل کرایه پیرزن را حساب نمی کردیم و …
    “وقتی من کار خوبی می کنم احساس خوبی دارم ، وقتی من کار بدی می کنم، عذاب وجدان دارم،این دین من است”.(آبراهام لینکن)
    ………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. قابل تامل بود کامنت شما.

  4. رامین

    و هنوز در این هوای سرد و زمین یخ زده هم بوی نوع دوستی می آید
    ………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. بله.

  5. مريم

    سلام-باورم نمیشه؟اما خب بعضی دلها هنوز نور خدا درش هست هنوز جای شکرش باقی:)
    خواستم از یه ادثه تلخ که چند روز پیش واسم افتاد بگم…اما نه بذارین حلاوت این داستان تا سویدای عمق وجودمون نفوذ کنه..راستی ااز اینجا!تا اسلامشهر چقد؟
    ایام بکام-قربانت مریم:)
    ………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. روزهای شما هم خوش باد.

  6. آنا

    سلام . ببین اون زن ومرد در حق کی خوبی کردن که این پیرزن که فرشته ای بوده سر راهشون قرار گرفته و رانننده تاکسی هم در حق اونها خوبی کرده بود چون می خواست از میدون انقلاب برن تا ارزون تر براشون تمام بشه پس خدا هم در حق راننده اون لطف کرد تا پولی به خانه ببره . پس همه اینهارو خوبی حساب می کنیم.
    ………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. شاید.

  7. رضا

    این روایت را بارها خواندم . نظارت دوستان را هم .
    جالبه ، جالبه ، خیلی جالبه
    به خودم می گویم : اگر من جای راننده بودم چه می کردم ؟
    نمی دانم !
    ………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. خوبه که دارید فکر می کنید.

  8. فریبا حاتم

    میگم این تاکسی گردی هم عجب اتفاقات جالبی داره واسه خودش…البته آدمش هم مهمه که کی باشه…
    ………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. قصدم اینه که نظر مردم رو به اتفاقات ساده محیط اطرافشون جلب کنم.

  9. faeghe

    با سلام
    بسیار کار خوب و جالبی(“قصه های تاکسی”) را شروع کردید.موفق باشید اما
    شما چیزی نگفتید؟ در مقابل بزرگواری اون خانم و رندی راننده ! من بودم حتما یه چیزی به راننده میگفتم…!
    ………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. چیزی نگفتم. اگر می گفتم نمی تونستم داستانش رو بنویسم.

  10. شادی گنجی

    هر روز از جلو بیمارستان قلب رد می شم، (گاهی روزی چندبار) و همیشه آدمهایی رو می بینم که سر در گمن، غریبن، آدمایی که انگار دارن دنبال ی چیزی می گردن . . . امروز اتوبوس نزدیک بود یکیشون و که حیرون وایساده بود کنار خیابون زیر بگیره…
    ………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. شادی مهربون.

  11. ردپای این روزها

    چقدر از روی دل تصمیم گرفتن سخت و در عین حال آسان است… سپاس از این روایت
    ………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. قربانت.

  12. ماهی

    ظاهرا مجبورم تنهایی از راننده داستان دفاع کنم!

    به نطر من پاسخ و عمل راننده کاملا حرفه ای بود. چه بسا تو میدون انقلاب راننده هایی باشند که مسیرشان سمت اسلام شهر باشد. از طرف دیگر شاید راننده داستان ما افراد چشم منتطری در خانه داشته باشد.
    حتی می توان اینطور تفسیر کرد که پیرزن داستان با پولش، نقطه ضعف راننده بیچاره را قلقلک داد و او را گمراه کرد!
    ………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. خوبه.

  13. 1974

    مرسی.
    کاش این تاکسی نوشت ها! ادامه بدی خیلی جذابه اون فضا و روایتی که ازش تو روزهای مختلف داری
    ………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. قصد دارم ادامه بدم. سپاس.

  14. رزا

    با سلام

    داستانی توام با واقعیت بود. تامل برانگیز و با نگاهی دقیق به گوشه ای از اتفاقاتی که در زندگی روزمره می بینیم؛ و حالات متفاوتی که در آدما با دیدن این صحنه ها ایجاد می شه: گاهی از کنار اون رد می شن انگار که بهشون ربطی نداره ؛ گاهی کمی ذهنشون رو مشغول می کنه و آهی از سر دلسوزی و این که خدا رو شکر که خودشون شرایط اون مرد و زن و بچه را ندارند؛گاهی حس احترام نسبت به کسانی که به اتفاقات اطرافشون بی تفاوت نیستن وهنوز قلبی پر مهر دارند ؛ و گاهی حس خشم …
    ………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام.

  15. suzan

    salam,mamnoon dastan haye taxi ro doost daram:),va inke adam haye tooye in dastan ro ham doost dashtam. be nazare man hamashoon khoob hastan,va bishtar az pirezane mehraboon ranandeye taxi ro doost daram,oon bichareh ham bayad noon
    bekhore dige ,montazere dastan haye badi hastam,:)))))))))))))))))))) mamnoon
    ………………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس.

  16. طاهره

    سلام.
    نمی دونم چرا یه چند وقتیه هی شعر زیر مرور میشه در ذهن و بر زبانم… و دلم می خواست اینجا بنویسمش.

    …چون اناری کز دق شکسته باشد و تو ندانی
    خون است در دلم و خندم به روی تو و تو ندانی…

    (یه شاعر گمنام ایلامی)
    ………………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. خیلی هم گمنام نیستید ها.

  17. عباد

    با خودم می‌گویم: “عجب.”
    ………………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام.

  18. سیده رضیه اکرمی

    اینجور آدما رو که میبینم یا میشنوم، دلم گرم میشه امیدِ کوچولوی تو دلم، دوباره بهم لبخند میزنه 🙂 و بعد بهم میگه: سخت نیست، توهم سعی کن …
    ………………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام.

  19. نغمه

    این همون نقطه امیده

    یاد جمله ای افتادم که یکی از دوستام که بچه تبریز بود و تو تهران دانشجو ارشد بود ، اونو گوشه جزوه اش نوشته بود :
    من شاید گرسنه یا تشنه بوده باشم اما روزی رو به یاد نمیارم که امیدم رو از دست داده باشم
    اون روز روز مرگ منه.

    و این جمله همیشه تو ذهنم موندگاره.
    ………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. خوبه.

  20. 1353

    درستش اینه: ” جوشی بنه در شور ما … ” اگر دوست داشتی تصحیحش کن.
    ………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. من هم دقیقا همین رو نوشتم دیگه.

  21. علی و شیما

    سلام
    مطلب زیبایی بود. گاهی لازمه وجدانمون تلنگری بخوره!
    موفق باشی
    …………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. شما هم موفق باشی.

  22. منیره

    سلام
    تو این اوضاع و احوال که وقتی میری نانوایی و نانوا به راحتی و بدون این که به شما بگه ۷۵ تومان بقیه پولتو پس نمیده ،یا راننده اتوبوسی که به راحتی ۲۵ تومان بقیه پولتو نمیده به بهانه این که ۲۵ تومانی ندارم حتی وقتی که۴ نفر سوار میشی و به راحتی میتونه ۱۰۰ تومنتو پس بده و این کارو نمیکنه چون اون ۲۵ تومن حق خودش میدونه و بقالی که بجای بقیه پولت لواشک جومونگ میده و میگه پول حورد ندارم و تو میبینی که داره و بهش میگی باشه اگه نداری بده تازه وجدان بعضی هاشون بیدار میشه و دست میکنن تو دخل مبارک و بقیه پولتو میدن و بعضی هاشون هم نه…تو شرایطی که راننده تاکسی انتظار داره تو از بقیه پولت بگذری و اون از ۵۰ تومانش نمیگذره و تو رو زیر برف و بارون نگه میداره تا از ته کیفت پول خورد پیذا کنی یا فروشنده های شارژتلفن های اعتباری که بابت هر ۱۰۰۰ تومن ۲۰۰ تومن اضافه میگیرن و هنوز هم نمیدونم چرا…انتظار اون حرفو از راننده تاکسی داشتم.
    و چه زیبا که هنوز هم انسان هایی از جنس این پیرزن مهربان پیدا میشه…
    دوست ندارم که از حق گذشته باشم .همه اینگونه که گفتم نیستند اما من تعداد بسیاری را دیدم…هر روز شاهد چنین صحنه هایی هستم.
    …………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. می فهمم.

  23. المیرا

    امان از این تاکسی نوشته هات ….که منو یاد قصه های خودم میندازه ….واینجا می نویسم جون مرتبطه به نوعی……ودیگه اینکه شاید به اعتبار شما خاطره من هم خونده شد…

    عصر چهارشنبه سوری است …
    یک معرکه بزرگ تو خیابوناست همه دارن فرار می کنن به سمت خونه هاشون و انگار آژیر های بمباران به گوش مردم خورده …فقط جونشون وگرفتن ودارن در میرن وتو این هنگامه وبلوا من ….
    با یک ماهی دودی بزرگ تو دستم ولباس سرخ سنگدوزی شده ام واسه عروسی روز بعد ویک مقداری خرت وپرت های عید….تو اون پایین مایینهای شهر در به در دنبال دربستم که منو به قید سلامت برسونه به شمال شهر….به قدری اجرای خواسته ام ا سخته که با قیمتهای بالا هم کسی وسوسه نمیشه …همه میگن نه بابا ….کل تهران بلبشویه …نمی ریم …
    استعداد غریزی ام پا به صحنه گذاشت ….داخل مغاره ای شدم …و به مرد جوان گفتم ماشین پیدا نمی کنم.. میرم …فلا ن محله ..لطفا کمکم کنیدتا زودتر برم ..مرد به همراه من آمد با راننده صحبت سریعی کرد وبا اشاره اش سریع سوار ماشین شدم وبه خیال خود خلاص شدم از معرکه…واز بد شانسی ام چند دقیقه نگذشته بود که ماشین مورد نظر پنجر شد وخلاصه بالکل وسط اتوبان ازکار افتاد وترافیک لب به لب…راننده ماشین وهمه چی اش را ول کرد وکفت بشین تو ماشین تا بیام ..خلاصه منو برد با خودش… داد دست یک راننده دیگه وسط اتوبان گفت تا فلان جا ببرش بعدشم یکی را براش پیدا کن….واون یکی هم به همین منوال منو دست به دست دادن ومن شوکه از این همه مردانگی وغیرت بعد ۴-۵ بار ماشین به ماشین شدنهای سریع ….به درب خانه ام رسیدم بی هیچ استرس وخستگی …..سرشار از حس محبت وحمایت ….پیش خانواده ام امدم ….خارج از تصور بود این همه خوش شانسی در آن ترافیک مرگبار …من از دورترین نقطه با همکاری ۵-۶ نفر مرد …….به خانه ام رسیدم .وسبزی پلو عجب مزه ای داشت ولباس عروسی عجب زیبا درآمده بود
    …………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. شما هم جسور هستید هم معانی رو درک می کنید.

  24. المیرا

    سلام ..خیلی ممنون از لطف شما ..راستی متوجه نشدم کجای این داستان جسارت داشت؟چون همشون تاکسی آرمدار بودن و…
    …………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. این “جسارت” رو به خاطر حسی که از تو کل نوشته هاتون برداشت کردم، نوشتم.

  25. سیما سلمان‌زاده

    پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما…
    ……………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام.

  26. Masi

    بگمانم پای ِ دل ِ پیر زن در گل ِ محبت مونده بوده ….خیلی هم جای “دل” بوده اونجا…..

    تصمیم به کار خوب کردن ، گرفتن، خیلی سخت شده…..
    …………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *