به بهانه‌ی اتفاقات اسفند ۹۸

  • مثل دود می‌دود این درد در اندرون

 

  • همسایه‌ام آفتاب است، شب‌ها راحتم نمی‌گذارد.

 

  • هی مردم، این فصل هار، ترسانده است بهار را

 

  • چیزی نیست اگر صبح هم نشود، می‌شوید اشکهایم شبها، صورتم را

 

  • سال به آخر می‌رسد، کیف بلبل‌ها را کوک کنیم، نکند خواب بمانند شکوفه‌ها

 

  • قحطی، حتی نه یکی سنگ، که به سالوس زنیم.

 

  • ساقی دل از آن سو رفت، سوی چشمان از این سو

 

  • شب دراز، شعر کوتاه، معامله‌ی دنیا با من، دادیم و ستاندیم.

 

  • صاعقه که زد بر شاخک مورچه، دیو شاخ‌هایش رویید.

 

  • من در این خط ممتد تن زمستان، پی خال لب بهار می‌گردم.

 

  • این روزها، انگار، پیکر خسته‌ی تهران، در پناه البرز، یک خلوت ذن‌گونه را زیر سقف آسمان تجربه می‌کند. و ما آدم‌ها، درمانده، زیر سقف خانه مانده‌ایم.

 

  • در خانهٔ ما، تدبیر، زنجیر شد و تقدیر، تفسیر. پس از آن، آب، سراب بود و خواب، خراب.

 

  • تو و من، از کشتی نوحِ پیامبر جاماندیم. سفر بی سفر، خانه‌نشینی و ایمن در شبکه‌های ‌پیام‌بَر.

دیدگاه‌ها

  1. سیما سلمان‌زاده

    اینجا، درِ معنی باز است و سلسله سخن، دراز؛
    شاید آموختن را بیاموزیم.
    …………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. بله.

  2. دلبر

    آفتاب آمد دلیل آفتاب…ای نور هر دو دیده.🌹
    …………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس.

  3. لیلا

    سلام
    به قول ژان پل سارتر
    نه می توانیم بمیریم ، نه میتوانیم زندگی کنیم
    نه میتوانیم همدیگر را ببینیم
    نه نمیتوانیم همدیگر را ترک کنیم
    به تنگنای عجیبی افتاده ایم…..
    ………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. دقیقا.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *