- مثل دود میدود این درد در اندرون
- همسایهام آفتاب است، شبها راحتم نمیگذارد.
- هی مردم، این فصل هار، ترسانده است بهار را
- چیزی نیست اگر صبح هم نشود، میشوید اشکهایم شبها، صورتم را
- سال به آخر میرسد، کیف بلبلها را کوک کنیم، نکند خواب بمانند شکوفهها
- قحطی، حتی نه یکی سنگ، که به سالوس زنیم.
- ساقی دل از آن سو رفت، سوی چشمان از این سو
- شب دراز، شعر کوتاه، معاملهی دنیا با من، دادیم و ستاندیم.
- صاعقه که زد بر شاخک مورچه، دیو شاخهایش رویید.
- من در این خط ممتد تن زمستان، پی خال لب بهار میگردم.
- این روزها، انگار، پیکر خستهی تهران، در پناه البرز، یک خلوت ذنگونه را زیر سقف آسمان تجربه میکند. و ما آدمها، درمانده، زیر سقف خانه ماندهایم.
- در خانهٔ ما، تدبیر، زنجیر شد و تقدیر، تفسیر. پس از آن، آب، سراب بود و خواب، خراب.
- تو و من، از کشتی نوحِ پیامبر جاماندیم. سفر بی سفر، خانهنشینی و ایمن در شبکههای پیامبَر.
دیدگاهها
اینجا، درِ معنی باز است و سلسله سخن، دراز؛
شاید آموختن را بیاموزیم.
…………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. بله.
آفتاب آمد دلیل آفتاب…ای نور هر دو دیده.🌹
…………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاس.
سلام
به قول ژان پل سارتر
نه می توانیم بمیریم ، نه میتوانیم زندگی کنیم
نه میتوانیم همدیگر را ببینیم
نه نمیتوانیم همدیگر را ترک کنیم
به تنگنای عجیبی افتاده ایم…..
………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. دقیقا.